چهارشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۹

بر آ ، ای خوشه خورشید

شما ای قله های سرکش وخاموش

که بر ایوان بلند دارید چشم انداز رویایی

غرور وسر بلندی باد شمارا هم

غرورم را نگاه دارید

امیدم را برافرازید

بسان آن پلنگانی که درکوه وکمر دارید

-------------------------------

درآن روزها که عضو افتخاری سازمان شیرو خورشید سرخ ایران

بودم ، با آن لباس سرمه ای وکلاه کج ملوانی که مدالی بر جلوی آن

نصب بود ، آن روزها که مد شده بود دوکبوتر پلاستیکی را باسنجاق

قفلی بر سینه هایمان نصب کنیم بامید صلح وآزادی ! آنروزها که

دختران دبیرستانی برای آن پیر مرد سینه میزند ومدال اورا روی

روپوش اورمکی خود سنجاق کرده بودند همه درآرزوی صلح وبرابری

بسر میبردیم ونمیدانستیم که همه فریب است ونیرنگ ودرتاریخ دیرپای

بشر همه چیز با جنگ ونفرت شروع وپایان میگیرد ، نمیدانستیم که

روزی در همه سر زمینها باید از روی خون ریخته بگذریم ودامن خود

را بالا نگاه داریم تا تکه ایرا لگد نکنیم  و....صلح وآزادی تنها یک

آروزست که درقله های بلند وجایگاه سیمرغ افسانه ای خفته است و

باید درقصه ها وافسانه ها آنرا خواند .

امروز آزادیم  ویا خیال میکنیم که آزادیم اما نه آزاد به معنای واقعی

دوربین ها وچشمان مخفی دست از سر ما بر نمیدارند همه درتعقیب

ما میباشند تا جایی که اندیشه هایمان نیز زیر کنترل شدید قرار میگیرد

امروز در چهره مردم تر س ، نگرانی ویا بی تفاوتی دیده میشود ،

سربازان ومزدوران مرگ مردم را گروهی میکشند واین کشتن ها لازم

است تا تنور دیگران را داغ نگاه دارد برای پختن نانی تازه .

وپدر روحانی در نماز عشا ء ربانی میگوید:

صلح ، صلح برای همه ، دست یکدیگررا فشار دهید وبا هم صلح کنید

وخود به زهدان پدر خوانده ها برمیگردد .

مرگ خوب است اما برای همسایه .

ثریا/چهارشنبه

 

هیچ نظری موجود نیست: