سه‌شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۹

چهره به چهره رو به رو

هر روز صبح مانند یک روبات از تخت پایین میایم واولین کارم

روشن کردن تی و ی  وشنیدن وتماشای اخبار است روزمن تحت تاثیر

این اخبار شروع میشود  ، غمگین ، نیمه غمگین ویا بی تفاوت ،

کمتر چیزی در رابطه با سر زمین خودمان میشنوم گاهی ابدا خبری

بما نمیرسد خبرها از صدهزار صافی رد میشوند ، فیلتر میشوند ومانند

قهوه تمیز وخوش طعمی به دست ما میرسند .

با نگاهی با هیکل وهیبت وصورت مردانی که زندگی وسرنوشت مارا

دردست دارند ، مدتی مرا مشغول میدارد ، ستارگان وهنر پیشه های

امروز ، ماهر ویا تازه کار ، شکم ها بر آمده ، باسن ها پهن ، موهای

درهم وپریشان وگاهی سری براق را با یک هرپیس پوشانده اند، موها

رنگ شده چهره ها پف آلود انسان را بیاد ایگوانا میاندازند ویامانند

قورباغه های ریز ودرشت درهم میلولند ، عد ه ای به راحتی به پشت

صندلیها تکیه داده گاه گاهی سر می جنابند ( اگر بیدار باشند) درفکر

بازار وبالارفتن ارقام ریزو درشت میباشند ویا بفکر آنکه باید برده هارا

برای نمایش بعدی آماده کنند ، اکثر آنها صاحب گارگاهای برده سازی

میباشند ، سازمان های ریز ودرشت مشغول جمع آوری اعانه ها برای

( هیچکس  ) ودراین بین جنگهای خیابانی ، بیابانی، سیل ، طوفان ،

آتش فشان ، زمین را میشوید وپاک میکند برای نسلهای آینده .

من دلم رادرمیان دستهایم میگیرم ومیفشارم دلی غمگین ، آشفته ولبریز

از خون ، دل ، این بی تاب خشم آلوده که دراین پیکر فرسوده نشسته

بامید هیچ.

هیچ نظری موجود نیست: