چهارشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۹

شب خون

» ساعت به وقت نیمه شب بود که صدایی درگوشم زمزمه کرد:

نفس زن دیگری را گرفتند «

--------------

چهارراه سرنوشت ، از کدام سوست ؟

وحادثه ، با چه دستی سنگی بسوی ما

پرتاب خواهد کرد ؟

ما درپشت درختان چنار پنهانیم

و..کتابهای قصه راورق ورق میکنیم

گریستن ما بیهوده است

آینده ؟ کدام آینده ؟

یک روز عقیم سرد

یا یک سحرخونین ؟

زمین میلرزد

لوله سرد تفنگها  بسوی پرنده نشانه میرود

زنی با قامت بلند در کفن سیاه

روی سکوی مرگ ایستاده

افق رنگ خون است

و...صدای باران درمرداب مرگ

آ هسته آهسته می چکد

عطر زلال » فم «

بر سینه آن زن

با خط زرینی مینویسد

این لاله زرین یک ستاره خواهد شد

----------------------------

مرگ یک زن درهر حالتی چندان خوش آیند نیست / ثریا .

اول دسامبر

هیچ نظری موجود نیست: