چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۴۰۲

أهای ، درد،




ثریا ایرانمنش ، لب  پرچین ،‌اسپانیا ،

اهای دردهای  بی امان رهایم سازید . بگذارید تکانی بخورم ،‌  بگذارید افکارم را جمع کنم ، 

اهای ای درد گویا در  قاموس مردم ابن زمانه من داخل آدم نیستم هنوز نمرده بر من فتوا میخواند و فراموشم  می‌کنند ،

 زمانی کوتاه بمن فرصت بده  تا بیاد ایام شیرین  نیز دلی شاد کنم .

امروز کشو هارا تمیز میکردم ،،،، اه شمعدان کار دست اسراییل  ساخته از برنز  کادوی خانواد بزرگ نوروش ها   ….. ساعت‌هاانرا روی دامنم گذاشتم واشک ریختم   الان کجا هستند حتما از دنیا رفته اند تابلو های نقاشی  انهارا توانستم  با خود  بیاورم اما تلفن برنجی قدیمی را بر جای گذاشتم .

چه خانواده مهربانی بودند مرا میهمان کرده برای یک چک اپ به اسراییل بردند   چه کادوهای ارزنده ای مهین همسرش برایم میاورد وهمیشه مبگفت  چه شیرینی ثریا خانم  برایم میهمانی میداد  هر جمعه خانوادگی در هتل شرایتون ناهار مبخوردیم .

آنها به امریکا رفتند از من هم خواستند بروم  گفتم نه ایران را ترک نمیکنم اما ترک کردم به توالت دنیا سفر کردم  آنها به لندن آمدند تا مرا وبچه هارا با خود ببرند  باز کفتم نه از ایران دور نمی‌شوم!!؟؟،‌

امروز این جای شمعی پنج شعله ها خاطراتی را برایم زنده کرد درونش پنج شمع بیاد آنها گذاشتم  اه پسر خوشگلشان شاهرخ  که عاشق مربای  آلبالوی من بود  ومن هرسال یک شیشه برایش میفرستادم  .

امروزچقدر 

جای آنهمه مهربانی خالی است در میان  استوانه ها ی اعمود بر زمین راه می‌روم و خود را فریب میدهم ،  آری استوانه های عمود بر زمین بعنوان  همراه !!!!

شب گذشته به دخترم آدرس گورستان نزدیک خانه را دادم  وگفتم آنها همه مراسم را  بر عهده میگیرند کشیش انهارا میشناسم  به هیچکس نگویید  هیچکس نباید از مرگ من با خبر شود ،‌من احتیاجی به آن ستونهای گچی ندارم .

احتیاج به نوروش  ها دارم که مانند یک دختر عزیز کرده  همه خواسته نا چیز مرا بر آورده میساختند .

یادتان  گرامی عزیزان از دست رفته  شمعد دان شما  را روی میز گذاشتم با پنج شمع سفید ‌قرمز ، یادتان برایم  ارزشمند است ، پایان ، ث

ثریا بیست و نهم  نوامبر  دوهزارو بیست وسه . اه ، ای درد بی امان 

مرگ جوانان


 ثریا ایرانمنش ، لب پرچلین    اسپانیا 

در زمانه ما معنی دوستی دگر گون است // 

هر که  این سودا درردلش بوده وهست مغبون است 

خبر مرگ دو نو جوان  یکی زنی جوان  ودیگری مردی   که سالها انهارا میشناختم  دور بودیم  اما آنها گلهای تازه رسته و نو جوانی بودند با آرزوهای بسیار 

و…..متاسفانه من آخرین کسی ب‌ودم که از مرگ آنها باخبر شدم  در حالیکه نزدیکترین دوستی همه چیز را بخوبی میدانست اما ترجیح داده بود که مغز خودرا قفل کند  .

تمام شب گریه کردم خواب از سرم رفته بود چهره مادر آن دختر را در عکسی دیدم صد ساله شده بود وان زن جوان  ومهربان با تنها دخترش  ناگهان بیوه شد .

بلی بعضی انسانهارا تنها باید با دیوار گچی مقایسه کرد   نباید از دیوار توقع داشت که پاسخ گوی سئوال های تو باشد  ونباید روی چنین رابطه های هر چند طولانی نام دوستی گذارد یک آشنایی طولانی مدت بدون هیچ توقعی .

شب گذشته پیغامی از قدیمترین دوست وتنها ترین دوست داشتم دیگر نفسش بالا نمی آمد بطور مقطع  برایم دلتنگی می‌کرد  وبرایم دعا میخواند ،

فرق است بین انسان ، فرق است بین ماندن  فرق است بین رفتن ویا زیستن  ، فرق است بین گلها در هوای نفس  کشیدن . ،

روان هردو این از دست رفته شاد و باشد مغزهایی که خام ‌نپخته درون کیسه های پلاستیکی همچنان خام ویخ زده باقی بمانند ،

زیاده عرضی نیست . ثریا 

29/11/ 2023  میلادی

سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۴۰۲

مستی و مستی ها !


 ثریا  ایرانمنش ، لب پر چین ، اسپانیا 

مست شد و خواست که ساغر  شکند  عهد شکست /  فرق پیمانه وپیمان ز کجا دارند مست ؟! .

فرق مو‌من وایمان  در همه ادیان  یک سد سکندری هستند  وهمیشه راه را برای مقصود  بسته اند . عده ای راهی را تا انتها میروند   بی مرز  وبه دیوار میخورند  تنها برای رهای خود  سخت به این  کفر وایمان چسپیده اند  ، قانون مینویسند  قانون تدوین می‌کنند پاسدار ونگهبان   پشت همه آنها ایستاده  اما خرد وعقل  گم شده عقل رفته همه دریک مستی  غوطه  میخورند   ونمیدانند که عشق بالاترین آنهاست ،

منعم  مکن ای محتسب شهر ز مستی  /مستی ره عشق است مگر عشق گناه است ؟ 

چهلو پنج سال روح عشق ودلدادگی و مستی ‌شادی از سر زمین   آریایی ما رفته همه جا را  سیاهی فرار،گرفته و کارا فراهم می‌کنند تا آن تروریست‌های نو‌پا به سر زمین  تازه بیایند ودر پناه احکام دین  نوک نیزه هارا تیز تر کنند ،

 دیگر انس والفتی  در میان نخواهد بود  تنها خون یکدیگر را خواهند ریخت  وبیگانه هموطن من خواهد شد ،

سالهاست که مردم فراموش کرده اند عشق جه بویی دارد در عوض در میان کفن سیاه مزین  به یراق های گوناگون خودرا سپه دار وسپه سالار میپندارند ،

دیگر کسی از خودش نمی پرید که من کیستم ؟ من چیستم  ؟   همه به دنبال  سطل زباله تا یکدیگر را پاره پاره می‌کنند ‌پدران بزرگ فلسطینی در قصر تای پنهانی   زیر سایه درختان  ‌زمزمه آب  دست در آغوش مهرجویی پای درون آتش دارند  پناهنده  کسی انهارا نمیبیند ،

مستی بهانه کردم وچندان گریستم / تا کس نداند  که گرفتار کیستم  

ما امروز در سایه هاراه میرویم   همه زیر چتر وسایه دیگری هستیم بوی زندگی  از میان ما رخت بر بسته بوی گند  زباله های  شب مانده ودیوارهای نمدار بوی گند  البسه ریسایکل شده  مارا به نکبت این زمین عادت داده است ،

عزیزا هر دو عالم سایه  تست  / بهشت ودوزخ از پیرایه  تست ،

دلم گرفته نازنین  دیگر دلی نمانده  تکه ای گوشت چروکیده وپیه گرفته  که که کاهی  هوایی تازه می‌کند ، وخودمان در پندار های  دیوانه وار خویش گم شدیم .

چنان گم گشته ام  واز خویش رفته  / که گویی عمر جز یک دم ندارم  

کم کم دیگر باید با آن خاک‌ گم شده وداع کرد  وفرامووش نمود که از کجا بر خاستی  امروز آن خاک آلوده بخون بیگناهان است  جاده  را برای قوم آدمخوار  صاف می‌کنند وما !!! هنوز اندر خم یک کوچه  سخن رانی می‌کنیم .ث،

 پایان 

ثریا ، 28/11/2023   میلادی

پنجشنبه، آذر ۰۲، ۱۴۰۲

فضای مجازی !

ثریا ایرانمنش . لب پر چین . اسپانی .
هر چه رارکه داشتم ‌بستم  همه سوراخ سنمبهرهارا تا حد اقل هکر ها به جاهای دیگرم  نفوذ نکنند،
 برایم رویدادهای جهان ابدا اهمیتی ندارد  وچه کسی ریاست جمهور آرژانتین رارگرفته وخود را شیر مینماید با کلاه گیس  ، تااخرین نمایش تعویض  عروسکهای  ‌مهره های دولت کنونی که من زیر پر چم آن  نان خشکم را سق میزنم ..نه ابدا هیچ چیز دیگر برایم اهمیتی ندارد  روزگاری برای کودکان بی پدر شده امریکایی میگریستم امروز میبینم تا چه حد احمق بودم ، خوب  بزرگ‌تر شدم و اشغال‌های زندگی چنان رویهم انباشته شد که راه نفسم بند آمد  .
اما بلند شدم خودم را تکان دادم تمیز کردم و تصمیم گرفت هیچگاه برای هیچکس ‌هیچ چیز اشک هایم   مصرف نکنم حتی برای خودم ،
من درست حرکت کردم با قدم های استوار  در خانه همسر بیمار خود همه گونه حقارتی را تحمل کردم که ! خوب مهم نیست در عوض بچه ها در بهترین مدارس  درس میخواند یکی میل دارد دیپلمات شود دیگری طراح  سومی قاضی چهارمی هنوز  شیرین زبانی می‌کرد  در عالم رویا صاحب ثروت بزرگی بودم مادر یک دیپلمات ‌قاضی ویک طراح معروف ! 
ناگهان  قانون نظم جهانی  برخاست  طبیعت قانون خودش را اجرا می‌کند  کاری به رویاها و آرزوهای تو ندارد طوفان آنچنان مرا در هم کوبید گویی از آسمان به یکباره بر زمین با مغز فرود امدم ،
رویا ها پر کشیدند دزد اما در کنج خانه پنهان بود و سکه هایش  را میشمرد  ، 
احمق های خانه نشین  ما باید خانه سی هزار  پوندی اورا خالی کنیم بهره آش بیشتر از  وجود شما ومن ارزشی دارد انهم طبق دستور اربابانی که در کنج ساری  لندن داشت نه امروز ابدا نه دلم برای خودم میسوزد ونه برای انگه را که بر جای گذاشتم گاهی یاد یک عروسک گچی ومجسسمه ها هستم  اما خوب جایشان پر می‌شود  اما جای آن امروزتان دیگر هیچگاه پر نخواهد شد   حال چهار کارگرمعدن  برای خارجیان دارم هرکدام در سوراخ یک معدنی متعفن دارند کار  می‌کنند ،
نه ! ابدا دلم برای خودم تمیسوزد هیچگاه هم  نسوخته  من وطبیعت با هم سر عناذداریم قانون او با من فرق می‌کند او دزدان آدمکشان  قاتلین  را بیشتر میپرستد کاری به دل وارسته وا آهسته  بیگناه من ندارد   حوصله ندآرد او میتازد اره می‌کند ومیبرد  نمونه آش را داریم میبینبم مردم برای تروریست‌ها وادمکشها بیشتر دلسوزی می‌کنند تا ملتی رنج کشیده که از کنار کوره های ها آدم سوری خودش را بالا کشیده ،
آدمکش ها سکسی ترند خوب  سیگار وعلف وغیره میزنند وخوب فریاد کشیده  زنی را تکه تکه می‌کنند  قانون طبیعت اینگونه آدمها را  لازم دارد حوصله پتو نرم ونازک  را ندارد مهم نیست اگر من زیر برف یخ بزنم  او تروریست آدمکش را زودتر نجات  می‌دهد .همین  کمی گفتیم باقی با خود شما ،  
حال فرش زیر پایم لوله شده در بالکن خاک میخورد به امید اینکه روزی انرا به دست شستش‌ بدهند ویک تکه حصیر زیر انداز من است روی موزاییکها سرد  وخانه بدون نور أفتاب  ، 
این قانون طبیعت است   .
نه! ابدا دل برای خودم وهیچکس دیگر نمیسوزانم  به جفت گیری کبوتران گوش میدهم  ‌انداختن تخم های آنها به درون سطل ، بیکارید ؟ بچه برای چی میخواهید ؟!  پایان
ثریا  23/11/2023  !  میلادی

سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۴۰۲

دردهای پنهانی


ثریا ایرانمنش ،‌لب پرچین ،‌اسپانیا 

هر خدمتی که کردیم . بی مزد بود و بی منت  / یارب مباد کس را مخدوم  بی عنایت  

نه ! با سر نوشت نمیتوان به جدال برخاست ،‌دستمال گردنم  را دور گردم  گره میزدم با خود گفتم که اگر جرئت  داشتی گره محکمتر را میزدی  تا راه نفس تو برای همیشه بند اید .

اما نه  در جوهر وجود آدمی چیزی پنهان است که  تا آخرین دقیقه میل دارد خودش را به شاخه های پوسیده ‌رنگ ورو رفته  زندگی آویزان کند  ، مانند یک تکه   جل بی ارزش   مانند یک تکه گوشت گندیده  اما هنوز ولع زندگی در وجودت میجوشد که خوب ! شاید فردای بهتری داشتم ،

فردای بهتر ؟ با خبرهای تازه ؟  اهای شیطان قهار که مرا بازیچع قرار دادی را ه نفسم را بگیر بگذار از این راه سخت عبور کنم مهم نیست به کدام جهنم خواهم رفت  هر جهنمی از این جا که من هستم  حتما بهتر خواهد بود 

شب گذشته اشتهای زیادی برای غذا نداشتم چشمم به یک  بطری درون یخچا ل افتاد اه،،،،، آب انار  همه انرا سر کشیدم ،‌ تمام آن بطری گنده را یک نفس بالا رفتم  درونم میسوخت آتشی جانم را در بر گرفته بو د مصرف قرص ها به هر روی روی کبد علیلم  نقشی  باقی گذاشته است  پس از نوشیدن آن اب  انار  گویی وارد دالان بهشت شدم ویک سر خوابیدم   

نه دیگر گرسنه نبودم تشنه هم نبودم این معجون کجاا بود که مرا  تسکین داد ؟ 

صبح زود است اشتهایی  برای خوردن صبحانه ندارم بوی گند  این لباسهای ریسایکل شده که برایم خریده اند حالم را بهم میزد   کجا هستند آن گروه عطرهای  خوشبو که هرکسیرا در کنارم میخکوب می‌کرد ؟! 

میل رفت میل مردن میل فنا شدن در من  زیاد است اما  آن قهاری که مرا بعنوان مهره انتخاب کرده وبازی می‌کند هنوز از بازی با من خسته نشده  ودر حال خنده است  ،

امروز به هرچه بود پشت وپا زدم  به همه مقدسات ، نیمه شب گذشته ناگهان از خواب  پریدم و  با خود حرف میزدم که   یحیی تعمید دهنده  حضرت عیسی نیز تشنه از جهان رفت  انرا گفتم ودوباره بخواب رفتم 

. دهانم بد جوری خشک وبهم چسپیده بود   آب ،‌اب ، آب ،  خوشبختانه تنها چیزی  که در کنارم هست  آب فراوان  ‌کام خشک من ،

خسته ام  ای زنگی از تو از نقش ونگار تو‌از آدم‌هایی که اطرافم  راه می‌روند  از غذا ها از بود گند چربی خوک روی پیتزای رستورانی که در کنارم هست  از بوی گوشت خام  قصابی که انطرفتر هست چطور ناگهان این خطه باریک وناچیز تبدیل به یک بازار شد ؟! 

ومن خسته ام خسته در انتظار تیر حادثه و

پایان 

ثلریا 

 بیست ویکم نوامبر 

جمعه، آبان ۲۶، ۱۴۰۲

أخر زمان ؟

 أ

ثریا ایرانمنش  لب پر چین  اسپانیا ،

میگویند به اخر زمان نزدیک شده ایم   ودنیا دارد روزهای اخر عمر خودرا  میگذارند ، انروزها  در کودکی  از بزرگ‌تر میپرسیدیم که اخر زمان  چگونه است  بخصوص زمانی که از یک  روضه  وگفتار یک ملای  بالای منبر چیز های وحشتناکی را نیز شنیده بودیم ، وای  موهای سرم  من یک به یک  مشغول ساز زدن میشدند واستخوانهایم  می قصیدند !

بزرگ‌تر میگفتند وقتی که دیگر فرق بین زن ومرد  ر  ا نفهمیدی  وهمه یک شکل شدند بدان زمان  دآرد به أخرمی سد ،

امروز  همه را میبینم میل ندارم پایان اترا ببینم   اما 

در ید قدرت من نیست که زمانه ر ا عوض  کنم  تنها کاهی حال تهوع بمن دست می‌دهد زنان ریش دار ‌مردان پستان دار !!!

یک شرر از عین عشق پدیدار شد  /  طای طزیقت بسوخت ،  عقل نگونسار شد ،

البته این عقل  همان عقلی است  که در هر دوره ای  با هر ازموده ای  خود بخود شکل گرفته است  اما این روزها دیگر چیزی برای فرا  گرفتن نیست ،

خورشید همچنان تابع کشش طبیعت  است ومیدرخشد  وبا بد ‌زشتی جهان کاری ندارد  ، عده ای از انسان‌ها نیز همانند خورشید بر نیک ‌بد ها نور افشانی می‌کنند عده ای در تاریکی های ذهن خود مشغول مبارزه با آن دیو درون میباشند .امروز صبح بانویی روی  فضای  مجازی دعای صبحگاهی را میخواند و همه را نیز به این دعا دعوت کرد  اما آیا او می داند در درون  همه ما چه ها میگذرد ؟  آنچنان سنگواره وزباله درون دل‌ها  تلمبار شده است که خداوند ر اهشرا گم می‌کند  

حال عارف سجاده به دوش باشی یا  یک راهزن با ده فروش فرقی در جهان هستی ندآری  .

ما توقعی از  زندگی نداشتیم  با همان چیز ها همان  داده ها میساختیم  خواستن زیادی در دل ما نبود  بیشتر به رابطه ها و خرد  انسانی میاندیشیدیم که راهی بیهوده بود  وچه بیهوده از انسان‌ها طلب عشق ‌خواستن میکردیم  بی آنکه بدانیم انسان‌ها همه نقابی  بر چهره دارند  وانچنان زیر آن نقاب  پنهانند که شناخت آنها غیر ممکن است ،

ما گوهر زیبایی عشق را در میان دستهای کوچک وبی قدرت خود داشتیم  آنها سود وزیانهارا  در میان مشتهای گره کرده خود پنهان داشتند  هرکس وهر چیزی را  بر ای خودش  وغایت آن میستود 

ما بیخبرانی بودیم  تازه فهمیدیم که جهان آن نبوده ونیست که ما در پندار خود انرا ا نقاشی کرده بودیم آرزوها هیچگاه جامه عمل بخود نمیگیرند و زمانه بر خلاف  خواست تو بر میخیزد  تو گناهکاری  با گناه  پای به جهان گذارده ای وتو باید تاوان گناه دیگران را تیز بپردازی  تا پاک ومجرد چو مسیحیان  روحت را تحول دهی وجسمت را به آتش بکشند  ،،،،،،، زیاده عرضی نیست .

ثریا 17/11/2023 میلادی