ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ،اسپانیا ،
اهای دردهای بی امان رهایم سازید . بگذارید تکانی بخورم ، بگذارید افکارم را جمع کنم ،
اهای ای درد گویا در قاموس مردم ابن زمانه من داخل آدم نیستم هنوز نمرده بر من فتوا میخواند و فراموشم میکنند ،
زمانی کوتاه بمن فرصت بده تا بیاد ایام شیرین نیز دلی شاد کنم .
امروز کشو هارا تمیز میکردم ،،،، اه شمعدان کار دست اسراییل ساخته از برنز کادوی خانواد بزرگ نوروش ها ….. ساعتهاانرا روی دامنم گذاشتم واشک ریختم الان کجا هستند حتما از دنیا رفته اند تابلو های نقاشی انهارا توانستم با خود بیاورم اما تلفن برنجی قدیمی را بر جای گذاشتم .
چه خانواده مهربانی بودند مرا میهمان کرده برای یک چک اپ به اسراییل بردند چه کادوهای ارزنده ای مهین همسرش برایم میاورد وهمیشه مبگفت چه شیرینی ثریا خانم برایم میهمانی میداد هر جمعه خانوادگی در هتل شرایتون ناهار مبخوردیم .
آنها به امریکا رفتند از من هم خواستند بروم گفتم نه ایران را ترک نمیکنم اما ترک کردم به توالت دنیا سفر کردم آنها به لندن آمدند تا مرا وبچه هارا با خود ببرند باز کفتم نه از ایران دور نمیشوم!!؟؟،
امروز این جای شمعی پنج شعله ها خاطراتی را برایم زنده کرد درونش پنج شمع بیاد آنها گذاشتم اه پسر خوشگلشان شاهرخ که عاشق مربای آلبالوی من بود ومن هرسال یک شیشه برایش میفرستادم .
امروزچقدر
جای آنهمه مهربانی خالی است در میان استوانه ها ی اعمود بر زمین راه میروم و خود را فریب میدهم ، آری استوانه های عمود بر زمین بعنوان همراه !!!!
شب گذشته به دخترم آدرس گورستان نزدیک خانه را دادم وگفتم آنها همه مراسم را بر عهده میگیرند کشیش انهارا میشناسم به هیچکس نگویید هیچکس نباید از مرگ من با خبر شود ،من احتیاجی به آن ستونهای گچی ندارم .
احتیاج به نوروش ها دارم که مانند یک دختر عزیز کرده همه خواسته نا چیز مرا بر آورده میساختند .
یادتان گرامی عزیزان از دست رفته شمعد دان شما را روی میز گذاشتم با پنج شمع سفید قرمز ، یادتان برایم ارزشمند است ، پایان ، ث
ثریا بیست و نهم نوامبر دوهزارو بیست وسه . اه ، ای درد بی امان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر