سه‌شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۱

آقایان

باز هم آرگو! هر کجا میروی آرگو ، یک فیلم سیاسی سفارشی به دستور کنگره وآقایان دموکراتها ، ونوکرانشان .

آقایان ، چه نقشه ای برای ملت ایران کشیده اید  ؟ سی واندی سال است که شاه بدبخت درخاک خفته وشما حتی از روح او هم واهمه دارید وبا مشتی دروغ وسر هم کردن داستهانهای تخلیلی مغز مردم خود تان وشعور ملت ایران را نابود میکنید ، هنوز او جانی ودیکتاتور است ، اما از صدام خبری نیست ؟ از آن جنابی که درسوریه حمام خون به راه  انداخته ، حرفی به میان نمی آید .

آقایان، که نام پر افتخار دموکراتی را نیز برخود نهاده اید ، چه چیز شاه شمارا آزار میداد؟ سگهایتان درهمه دنیا هنوز واق واق میکنند ، آن طلاهایی را که شاه برده درکدام صندوق ها وکدام بانکها به امانت گذارده ؟ .

درچه دورانی از سلطنت شاه ، بانکدارن پولهارا برداشته وبسوی قاره شما فرار میکردند ؟

درکجا ودرکدام عکس شما تیرخوردن یک بچه نوزاد را دیده اید ؟ وچشم به روی اینهمه جنایت این جمهوری جدید بسته اید ، مشتی الاغ سوار وعمله وبنارا برسر ملتی نهاده ومشغول چریدن میباشید وهنوز دست از مرده آن مرد بد شانش برنداشته اید ؟

درکدام مرحله از زمان شاه اینهمه آلودگی درهوا واینهمه فساد درمیان حکومت بود؟

چه نقشه ای برای آن سر زمین نفرین شده وبدبخت دارید ۀ، شاه نفت راگران کرد ، به تریش قبای شما برخورد  ، حال نفت را مجانی برای خود ومادربزرگتان میبرید وملتی در زیر بار گرانی وگرسنگی دارد از پای در میاید .

سگهای شما درهمه جا رخنه کرده اند پولهای مفتی که به آنها وبه حساب آنها میریزید تا بتوانند از شما حمایت کنند وهمین فردا ست که جناب ریاست جمهورتان نیز به دست ویا پای بوس حضرت امام الله برود وسپس به خیاط خود دستور داده که مقراض ا به دست بگیرد ویک پالتوی چهار خانه ببرد وبه دست یکی یکی از دست نشانده های شما بدهد وخیاط شما نیز خوب آنرا میدوزد ومن نمیدانم چرا هوش مردم بباد رفته است ؟ گویا خوردن گوشت اسب مرده حسابی همه را خنگ کرده وهمه درخوابند .

همه جوانان ما روی طناب دار میرقصند ، یا درزندانهای مرده "  میشوند "تنها گاهی دست نشانده ها قری به کمر خود میدهند وجلوی یک دوربین میایستند واز حقوق بشر سخن میرانند ، حقوقی که هیچگاه شامل حال هیچ انسانی نشده وتنها یک صندوق بزرگ برای جمع آوری اعانه وپرکردن جیب شماست .

من هیچگاه جیره خوار آن دستگاه نبودم وهمیشه هم با زندگی جدال داشتم اما چشمانم کور نبود ، از آن سر زمین بوگندو و ویرانی که  سلطان قاجار  بجای گذاشت یک بهشت بوجود آمد وهمه همه چیز داشتند .شکم ها سیر  شد وناگهان اسب آنهارا برداشت وبسوی باد برد. امروز هم با وقاحت تمام درباره آن روزها وآن دیکتاتور مینویسند ، خورده ریزهای زیر میزتان را جمع میکنند وپاهایتانرا می لیسند وسپس سر بلند هستند که مبارزه میکنند > مبارزه برای شکم وزیر شکم .عموی بزرگشان مرد وعده ای یتیم شدند به ناچار دست گدایی بسوی ناپدری دراز کردند وپادوی درفاحشه خانه ها شدند.

آقایان ، کجایتان درد گرفته وچرا دست از سر آن مرد بیچاره بر نمیدارید وبه سایر قصابان ودیکتاتورهای دست نشانه خود نمی بپردازید . میلونها ایرانی در جنگ ایران وعراق کشته شدند ، صدای کسی بلند نشد تنها زری زدند   وخاموش ماندند .چند دستگی در اپوزسیون خارج ( اگر بشود نام آنرا اوپوزسیون ) گذارد  آقایان را بر آن واداشت که هر روز چرخ دنده هارا روغن بزنید . اوف ، حالم را بهم زدید . مردان وطن پرست ووطن دوست وآنهاییکه میتوانستند سر زمین مارا نجات بدهند به زیر تیغ قصابی بردید باکمک همان رجالانی که درحال حاضر حامی منافع شما میباشند .

سر زمین ایران بزرگ است وشما هم سهم خودرا میخواهید خوب بخورید پر اشتها دارید ،

ودست آخر ، وای بر ملتی که اینهمه خام واینهمه بدبخت باشد وچرندیات را باورکند وفواحش ونوکران جیره خوار در رسانه ها برای این فیلم چرند خیالی تبلیغ نمایند وملتی را که مواد مخدر اورا بیحال ساخته از شعور وعقل پاک تهی نمایند وسپس .........ایرانستان .

حکومتهای چند گانه وجنگهای داخلی وزرادخانه های شما وماشینهای آدمکشیتان مرتب بکار میافتند . خوشحال باشید آقایان . آن سر زمین را درسته ببلعید ، برای ما همه چیز تمام شد .ابدا فکرش راهم نمیکنم ، تنها تاسفم این است که چرا درآنجا ودرمیان این مردم نا سپاس ونمک نشناس به دنیا آمدم .

ثریا ایرانمنش . سه شنبه . ساعت چهار وپنجاه وهفت دقیقه صبح !

دوشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۱

فاجعه

مردن ونابودن شدن یک ملت هنگامی رخ میدهد که ، زبان وخط  را از او گرفته باشند ، بزرگترین فاجعه برای ایرانیان مقیم بریتانیای کبیرو ضغیر ! بستن بنیاد مطالعات ایران است  ،  برای عده ای  که دور خود دراین کتابخانه جمع شده  وهمه  اهل کتابند که بجای شمارش سکه  ها به شماره خطوط میپرداختند ، فاجعه ی بزرگ رخ میدهد وصدای کسی هم بلند نمیشود ، مگر اینترنت وسایتهای که هرروز روی مونیتورها راه میروند میتوانند جای خالی کتاب را پر کنند ، پس آن بوی خوش کتاب کجاست ؟

آقایان ، بجای فریاد زدن وخشتک خودرا پاره کردن وهرروز مداحی نمودن وهرساعت پیامئ فرستادن وایجاد رسانه هایی که از آن میتوان در آمدی حا صل کرد ، بفریاد تاریخ ایران برسید .

بجای رفتن به سالن های مد وخرید لباسهای مارک چین وژاپن وتایلند که چند همجنس باز آنهارا برای روحیه وتقویت جسم شما طراحی میکنند ، سری هم باین مدارس وکلاسهای فارسی وکتابخانه ها بزنید .

دیگر نه کسی مانده ، نه چیزی وباید بفکر ایجاد کتابخانه خاتم الانبیاء باشید تا هر روز با رمز واسطرلاب وچشم زخم ومرهم پشکل گوسفند وپهن الاغ دردهای روحی شمارا تسکین بدهند .

زهی تاسف ، حال من با اینهمه کتاب چه میتوانم بکنم ؟ خیال داشتم کم کم آنهارا به همین بنیاد مطالعات ایرانی وشرقی بفرستم .

واین انقراض وسرنگونی یک ملت است وشما بنشیند وفریاد بکشید که ای حافظ برخیز ، مولانا بنشین ، سعدی بشکن بزن وآه های سوزناک واشعار آبکی شعرای نوپارا با صدای دلسوز واحساساتی در باره چشم وابروی وخال مصنوعی دلبر روی یو تیوپها رها سازیدویا با خواندن آیه شریفه جوشن کبیر وحاجات صغیر ویا هو یاهوکشان خودتانرا به دیوار مدینه بمالید .

پرچم نابود شد ، ارتش مرد ، خاک آلوده شد ، زبان تغییر یافت وآدمها تبدیل به رباطهایی شدند که با زور قرص بر نج وشیشه در کوچه وبازار به رقص میپردازند سایرین هم اگر همتی داشتند پشت منقل ها سنگر گرفتند وبخواب خوش فرو رفتند.

این بدترین ودردناکترین خبری بود که امروز شنیدم .

ثریا ایرانمنش / که کم کم منش ایرانی خودر ا نیز گم خواهد کرد ومیرود به شنبه گردی !!!

 

بخشیدم

امروز صبح ، زیر باد وباران اولین گل نرگس را که درباغچه کوچکم سبز شده بود ، چیدم وبه همراه چند گل وحشی دیگر که از طوفان وبارانهای سیل آسا جان بدر برده بودند ، درون گلدانی گذاشتم که عکس اورا درقاب نشانده ام  باو گفتم :

بیست وپنج سال است که آرام خفته ای وبیست وپنج سال است من به دنبال زندگی دویدم با دست تهی وسر بلند ، امروز ما صاحب پنج نوه هستیم وتو نیستی که آنها را وشیرین زبانی آنهارا ببینی .

زندگی ما از یک عشق ساده وحقیقی به یک فاجعه تبدیل شد ، فاجعه ایکه نقش اصلی ونخ را اطرافیان تو دردست داشتند ،  یاد آوری آنروزها مرا منقلب میکند چه بسا شبها دردآنرا بر پشت وپهلوی خود احساس میکنم ، میل ندارم ترا بررسی کنم وتنها قامت بلند ترا درنظر  میاورم وبر میگردم به همان روزهای اول آشنایی وهمان دوران ، میل ندارم بدیهای ترا ببینم ومیل ندارم که ترا ترک کنم من همیشه خودمرا بتو آویخته بودم مانند یک سنجاق سینه که تو اولین بار برایم خریدی گاهی از گرمای عشق تو سر شار میشدم وتو خاکسارانه پوزش میخواستی ودوباره بر میگشتی به همان کردارهای سابق وآنهارا  را تکرار میکردی .جادوی الکل وسایر چیز بکلی ترا ومغز ترا که آنهمه خوب کار میکرد وآن حافظه بی نظیر را وآن پیکری را که من دوست میداشتم ، درخود غرق کرد وبکی نابود ساخت .

از ورق زدن زندگیم بیزارم میل ندارم شبهای دلتنگیم را بیاد بیاورم ومیل ندارم شاخه های درخت را تکان بدهم تا برگهای زرد وآشغالهای آن روی سرم فرو بریزد .

تو روح جوان مرا مانند یک کتاب باز خواندی ومن تا آخرین روز مرگ تو نتوانستم ترا بشناسم ، هیچگاه درپی دلبری از تو نبودم خیالی هم نداتشم که خودرا به زور بتو تفویض کنم ،  من درهمان لباس ساده مشکی ام بودم واین توبودی که اولین بار باز برایم یک پارچه مشکی خریدی وگفتی مشکی با رنگ موهها وچشمان تو خوب میخورد . من نمیدانستم که زندگیم در آتیه نیز به رنگ همان پارچه مشکی درخواهد آمد .

ما هیچ تناسبی با هم نداشتیم من از رندی ودلربایی زنانه که دیگران راه ورش آنرا میدانند ،  بیخبر بودم ، همان دختر کودن شهرستانی که آب کوهستانهارا نوشیده بود وغرق غرور باقیماندم وتو هفت شهر عشق را زیرپا گذاشته بودی وهمه چیز وهمه کس را آزموده وتا انتها دست آنهارا میخواندی ، امروز صبح به یک مجسمه گچی که با شکل مادرم درست شده بود گفتگو کردم وسپس رو بتو نموده وگفتم :

بیا یکدیگرا ببخشیم ، بخاطر مادرم وبخاطر بچه ها ونوه هایت . خداوند نیز بخشنده است ومیبخشد ما بندگان او چرا نباید ببخشیم - آنکه می بخشد قوی تر است.....ترا بخشیدم همسرم.

ثریا ایرانمنش " حریری " دوشنبه  4/3/2013 میلادی / اسپانیا .

یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۹۱

عطش

در گذرگاهت ، سرودی دیگر آغاز کردم  " شاملو "

پس از یک درد کشنده وجانکاه وبیست وچهار ساعت با آن کلنجار رفتن ، امروز صبح دیدم زندگی چقدر شیرین است وچگونه میتوان  آنرا شیرین تر ساخت .

گذشته وآدمهای آنروزهارا به دست فراموشی دادم وگذاشتم درهمان چاه متعفن افکار گم شده شان مدفون باشند بنای تازه ساختم  وخدایی را که پنهان از چشم دیگران ، درهمان حول وحوش من میگردد با فرشتگانی که مرا در بر  دارند .

در منظومه  کوچک خود به گردش درآمدم ودیدم چطور یکا یک آنها مرا دوست میدارند ومن چشمانم بسته است  ورو به آسمان تاریک دیگری دارم  نیلوفر وگل سرخ وباران درخود من است  ، سبزه زار در جان خودم میروید دوباره سرودی تازه را آغاز کردم ودوباره به طلوع خورشید سلام دادم واز اینکه اینهمه مدت درخواب بودم پوزش خواستم .

حال به آنچه که دراطرافم هست دلخوش دارم وآنچه را که دیگران دارند برایم مهم نیست  ، گذاشتم چند جانور جونده کمی از گوشتهای اضافی مرا بجوند گرسنه بودند ومن زیادی داشتم .

چه شب غم آلودی را گذراندم وچگونه داشتم بسوی ابدیت میرفتم در آن ظلمت خاموش ، ناگهان همه چیز تمام شد دردها گم شدند گویی در آن درودستها کسی ناله مرا شنید ، همه رویای یک تب بود ، آری شب غم آلودی بود.

امروز سر حال وشادم وبه زندگی به چشمی دیگر مینگرم ومیدانم که درمیان همه خاکها وسنگها وویرانیها میتوان چیزی را یافت که مرا خوشحال کند ، عشق ستارگانی که اطرافم را کرفته اند ، همین منظومه کوچک من ، بی آنکه در  انتظار  میراثم باشند !! میدانند که من به غیرازخود چیزی ندارم تا برای آنها بگذارم .

آری ، درمیان جنگها وخون ریزی ها هم میتوان یک شاخه درخت ، یک سبزینه را یافت وبه آن دلخوش بود و.....من آنرا یافتم.

ثریا ایرانمنش . یکشنبه / 3/3/2013 . اسپانیا .

جمعه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۱

آرگو

دراین عالم ، خوشی هارا بقا نیست /به کارت ای خدا چون چرانیست /

یکی با خوشدلی روزش قرین است/ یکی روز وشبش ازهم جدا نیست/

اما خدای مهربان دراین بذل وبخشش نقشی ندارد واین ماهستیم که تاج میگذاریم وآنرا برمیداریم وبه زیر میاندازیم ، رای میدهیم وسپس آنرا پس میگیریم .

امروز بهترین کار این است که چند نفر را جلوی دوربین تلویزونها بیاورند وفقر وفشاری که شرکت های بزرگ وبانکها بر آنها وارد کرده اند به رخ ما بکشند وسپس کاسه هارا جلو آورده وسهم خودرا بگیرند بامید آنکه برای بی خانمانان خانه میسازند؟! وگرسنگانرا سیر میکنند ؟! کانونها وسازمانهای مربوط به سازمان ملل یک هنر پیشه خوش پیشین ویا یک گوینده محبوب را به جلو میرانند ، اندا ، بسلف ، ما داریم برای بیچارگان ودرماندگان پول جمع آوری میکنیم آنهم بشکل بسیار خوب ومتمدنی هرچه باشد بودجه دولت باید تنظیم شود وآنهاییکه پولهایشان دربانکها وصندوق های سوییس هست دست نخواهد خورد یک نمایش همگانی درپیش داریم ، زود باش ، لقمه را از دهانت بیرون بکش وآنرا درسبد ما بیانداز ، پر داری میخوری اشتهایت بی حساب است .

عملیات پیچیده تولید وبازار یابی شر کتهای خصوصوی برای موفقیت درکارشان لازم است که دست به یکسری عملیات فوق العاده بزنند ،  دولتهای محلی اغلب بیکارند ودرمناطق روستانشین غیر فعال ، زمینها زیر کشت موادی غیر لازم ویا متروک مانده اند همه چیز دارد به خیرو صلاح فقرا انجام میشود .

فروشگاههای زنجیره ای هرروزمانند قارچ سبز میشوند وفست فودها غذای بسیاری از مردم وکودکانرا تشکیل میدهد که نتیجه آن باد کردن شکم ویا اسهال است  .

بیشتر شر کتها طرح های خودرا به زیور توسعه وترقی اجتماعیی می آرایند ، بیشتر آنها در کشورهای لاتین مشغول به کارند ( ونزولا)  ، مصرف کنندگان بازیچه غولهای کشاورزی هستند ، حال اگر گوسفند کمیاب شد ، گاو، واگر گاوهم نبود ، الاغ ، اگر انهم کمیباب شد ، بوفالو ونوعی شتر یا خود شتر ودست آخر اسبهای مرده وپیر شده ، همیشه متیوانند سهم مردم دنیارا تامین نمایند از مرغ وخروس وپر نده چیزی نمینویسم که این حیو.انات بدبخت شب وروز در زیر نور چراغها وموزیک مشغول دانه خوردن وتزریق مواد آنتی بیتویک وغیره میباشد واگر درمیان آـنها چند تایی زنده بمانند شانس آورده اند بقیه ( مرده )  خورده میشوند؟!  . ، کرم ومار وعقرب ، کروکودیل و مغز سر میمیون هم جزو غذاهای اشرافی است که با شراب مخصوص صرف میشود !.

برای دوام زندگی باید خیلی بزرگ باشید ؟! زیرا بزرگی ضامن دست رسی به بانکداران وعرضه کنندگان مواد خام ودارندگان مزارع خصوصی وواحد های فروش است.

فقرا همچنان فقیر میمانند ، گرسنگان همچنان از فرط گرسنگی میمیرند ، وبچه های کوچک وبدبخت همچنان درکوچه ها وخیابانها مشغول دادن سرویس به دیگران میباشند واین دیگرانند که بردنیا حاکمند ، دیگرانی که ما آنهارا نمیشناسیم .

سالهاست که جنگ سرد ولفظی سبب شده که بسیاری از مردم درافکار سیاسی خود اصلاحات عجیب وغریبی را به زبان بیاورند وتعصبی شدید نسبت به مردم سایر کشورها ( نام نمیبرم ) پیدا میکنند ، ودست آخر ( آرگو) بر نده میشود لغت آرگو ، از آرگوس دزدان دریایی وچیاول گران بهره گرفته است .

ثریا ایرانمنش / 1/3/2013 میلادی

نور

شبی آرام ، سرد ، بی جنبش باد / در سکوت سنگین سرد شب ،

در گودالی از یخ ، در پی آب بودم

دهانم خشک ، لبانم خشک ، دو چشم بسته ام ، به دبنال آب میگشت

میان خواب وبیداری ،  افسون تو مرا دربر گرفت

سمند خاطرات بر سینه ام نشست ، بیاد تو ، و آن شبها ،

بیاد تو، و آن غم ها

توبسوی شهر دیگری پرواز کردی ،

شهری که نامش را گم کرده ام

زمانی دور ، خیلی دور ، ما دربرابر محراب ، ایستادیم

خون آن مرد مصلوب  را که نماد درد است ، نوشیدیم

وتو با بوسه ای لبان خون آلودمرا دردهان گرفتی

نفس درسینه ام ایستاد ، همه خاموش ، همه جا سکوت

هزاران آهنگ شادی که از سینه ام برمیخاست

مرا بیاد آن شراب تلخ میانداخت ، آن شب در آغوش تو ، گریستم

مادررا صدا کردم ، درآن شب تیغ تیز وخون آلود

قلب مرا نشانه گرفت  واز هم درید،

میدانستم حادثه نزدیک است

اینک من اینجا ، وتودرشهر دیگری درگوری سرد ،

زیر سنگ سیاهی پنهانی

ومن ، تنها با پوششی سپید ، با قطاری که مرا بسوی تو میاورد

به زیارت تو میایم ، ناله ریلهای  قطار روی آهن ، لبریز از

تشویشند /

خواب ازچشمانم گریخت ، با روح تو در آمیختم

آه ، درانتظارم باش ، صدای مرا از فراز کوهها وجنگلها بشنو

من رنگ خون خدای تو هستم ، مرا بنوش

درآن هنگام که بسوی تو پرواز میکنم ، مرا بشناس

در رشته های نور ، درانتظارم باش .

ثریا / از دفتر یادداشتهای روزانه / اول مارچ 2013 میلادی