شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۱

ایتالیا

ایتالیا ، سلام برتو وشیخ صفی الدین اردبیلی ، خدا نگهدار !

شاه سلطان صفوی ، باید غز ل خدا حافظی را خواند

ایتالیا ، سلام بر تو ، تو که شاهکار معماریهای دنیا هستی

ونگهدار دین پرشکوه آن مرد فلک زد بر فلک افلاک

ایتالیا ای کشور عشق وترانه وآواز  ، سرزمین " پاستا " !

فردا جام را دربغل خواهی فشرد

ایتالیا تو که گهوار هنر مندان بزرگی

وتو....شیخ صفی الدین اردبیلی وتو شاه سلطان صفوی

باید غزل خدا حافظی را بخوانید  برای همیشه ، با ریشه

وبنیان گذار آن دین وآیین " شیعه"

میخی بزرگ درمیدان پرشکوه شهر لندن به آسمان میرود

وخیال دارد آسمان را سوراخ کند بوی " نفت " تمام شهر را

احاطه کرده است ، باید رفت درکنار آن میخ نماز خواند

وزیر دوش نفت غسل جنابت بعمل آورد !

در میدان شهر بزرگ وباشکوه مملکت شاه سلطان صفوی نیز

میخی به آسمان رفته بوی خون همه اطراف آنرا احاطه کرده است

ایتالیا ، تو با شهر قدیم رم که روزی جویبار خونی بود که آن مردک

دیوانه آنرا به راه انداخته بود ، و امروز این بردگی همچنان اد امه دارد

ایتالیا ، بر ژرفنای تاریخ های گذشته نگاهی کن ، یک لحظه ، تنها

یک لحظه وآن " آمفی تاتررا غرقه درخون خواهی دید.

هر بنای حکومتی  روی خون بناشده که مردان هوشیار یا دیوانه را

بردگان روی شانه های خود حمل میکنند.

ایتالیا ، نرون رفت ، برلوز کونی هم رفت ، دیگران هم میروند

وتومحکم واستوار برجای خود ایستاده ای که گفته اند :

همه راه ها به رم ختم میشود ؟!

صبح شنبه وتعبیر خواب دوشین ؟!           ثریا

جمعه، تیر ۰۹، ۱۳۹۱

جیم / جی

آخرین روز برای شهروندان است تا خانه هایشان را تمیز کنند وچمدانهایشان را ببندند وراهی تعطیلات شوند!

شمالیها به جنوب میایند جنوبی ها به شمال میروند عده ی به کشوهای دوردست پرواز میکنند ، عده ای به قاره امریکا وبسیاری هم به سوی برج بلند وحلقه ها المپیک.

با شروع تابستان آتش سوزی های عمدی یا غیر عمدی هم شروع شده وما به تماشای مردمی مینشینم که همه چیز خودرا درمیان شعله های آتش از دست میدهند وگرما ودمای آن بما هم میرسد تا بی نصیب نمانیم.

سرنوشت ما هم بستگی دارد به بازی روز یکشنبه بین ایتالیا واسپانیا  هرکدام که توپ را بهتر به دورازه دشمن پرتاب کردند ، یورهای اکیپ _ جی- به آنها تعلق میگیرد واگر به این شبه جزیره درمانده که گم شده دربین تمام تمدنها ، چیری رسید ...شاید حقوقهای عقب افتاده چند هزار یورویی ماراهم بپردازند.چهار سال بدون حقوق کار کردن وپول بنزین دادن ویکصدو چهل کیلومترراه را درهوای داغ رانندگی کردن بی هیچ مزد ومنتی ؟!

خر تو خر عجیبی است ، متاسفانه ماهم حضور داریم. ما همیشه حقوق بگیر بودیم هیچگاه شم بیزنس نداشتیم راه فروشندگی را نمیدانستیم همیشه خریدار بودیم آنهم خریدار مهربانیها حتی دلالی وجاسوسی وبگیرو بستان رشوه گرفتن ودزدیهای را نیز نمیدانسیتم

کالایی برای عرضه وفروش نداشتیم تنها خودمان بود وشرفمان که هیچگاه میل نداشتیم آنرا بباد دهیم .

خوب ، تعطیلات بی تعطیلات ،  وتعطیلات همشهریان خوش بگذرد ما که بخیل نیستیم ، تنها تماشاچی و.......سکوت.!

ثریا/ اسپانیا/ جمعه داغ

پنجشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۹۱

پنالتی آه پنالتی

درهمان زمان که چهار گل با " پنالتی " وارد دروازه پرتغال شد !! درهمان زمان هم 435 قلم ضربه پنالتی به دروازه بیماران  بیمارستانهای دولتی وارد آمد.

درست تر بگویم 435 قلم از دارو های بیماران را از داروخانه ها جمع آوری کرده ودکترها حق ندارند داروی زیاد به بیمارانشان بدهند انی تصمیم درست زمانی گفته شد که همه مردم چشم به دروازه های فوتبال جام اروپا دوخته بودند .

آنها هورا می کشیدند وکسانی در تختخوابهای خود دراین فکر بودند که اگر داروی مرا که باید تا آخر عمر از آن استفاده کنم در گروه این ارقام باشد ، زندگیم چه خواهد شد؟  زندگی بیمارا؟ مهم نیست آنکه بیمار است باید بمیرد ، مهم الان تنها بازی های فوتبال است وسپس بازیهای المیک جهانی وشرط بندی ها ودراین بین دلاها ومافیای خوش خدمت نیز به نوا میرسند .

خوب ، سیل بنگلادش را دارد میبرد ، کوه آتشفانی که سالها درکنار بستر دریای مدیترانه آرام خوابیده بود غرش برداشته واز این روزها آتش را به آسمان میرساند وگرمای چهل درجه وگرانی سر سام آور وووووووو........ زنده باد فوتبال ، حال پسرکی درمیان تماشاچیان میگفت ( آلمان را هم با سیب زمین خواهیم خورد ) نوش جان شما واربابان شما.

این ارقام وجمع آور ی داروها تنها به بیماران بیمارستانهای دولتی اختصاص دارد نه به بیماران خصوصی واز ما بهتران.

پیر زنی در داروخانه میگفت " مهم نیست مانند قدیم از داروهای گیاهی استفاده میکنم " عمری هم ندارم وای به  حال بقیه ، راست گفت وای به حال بقیه مردم دنیا .

                             ثریا. ساکن اسپانیا . پنجشنبه

 

چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۱

فیس بوک

همه امروز دارای یک " فیس بوک" میباشند  ودریک دنیای مجازی ودربین دوستان مجازی که اکثر آنها واقعی نیستند زندگی میکنند .

خوشبختانه من بعداز یک تجربه کوتاه درب این دنیای خیالی را بستم وبرگشتم به زندگی واقعی خود ، وهنوزدراین امیدم که مردم دنیا آزاد باشند وآزادانه بتوانند حرفهایشان را بگوش هم برسانند .

این دنیای آزادرا تنها میتوان درمیان قصه های کهن یافت آزادی از خشم ونفرت وکین طالب یک آرامش واقعی ، دنیایی که بتوان درساحل دریاهای آن مغرور راه رفت بی آتکه ترس از " سونامی ها"! ترا احاطه کرده باشد .

دنیایی که بتوان گندابهارا مهار کرد ، گودالهای پهناور متعفن ومغزهای بیشعور وگندیده  لبریز از افسانه های غیر قابل باور را خالی کرده به جایشان شعور نشاند.

دنیایی که بتوان درآنجا دردامن امنیت وآسایش وسر انجام آزادی زندگی گمشده خودرا یافت .

در دنیایی که انسانها بتوانند تحرک یابند حرکت کنند چون انبوه خروشان امواج دریا درمیان مردمی دیگر وسر زمینهایی که آزاد ومغرور ایستاده اند.

زمانی فرا میرسد که از ترس به دنیای کودکی خود پناه میبریم آن چه نقشی میتواند در زندگی آتی ما بازی کند؟ چه نقشی درشکل دادن به زندگی حال  ما انسانها دارد؟

گاهی میخواهیم به دنبال هویت گمشده خود برویم خصوصیات بدرا فراموش میکنیم وزشتی هارا از ذهن میزداییم آنگاه همه چیز برایمان زیبا ودوست داشتنی میشود وآه حسرت باری از سوز دل میکشیم ؟\!

معنی زندگی درخود آن نیست بلکه درچیزهایی است که ما درسر راهمان پیدا میکنیم  ما تا ابد به ایجاد یک نکته مبهم وتولید محتاجیم

متاسفانه دردنیای امروزی ما تنها همان ضربالمثل قدیمی صدق میکند که " قربون بند کیفتم ، تا پول داری رفیقتم " بی آنکه آن صاحب کیف را به درستی بشناسیم وخصوصیات خوب وبد اورا ارز یابی  کنیم

امروز دیگر حتی روی دوستی های قدیمی هم نمیتوان اعتمادی داشت وآن صلح وصفا وآرامشی که درگذشته درروح آنها پیدا میشد امروز تبدیل به یک غول گرسنه شده که سرا زسینه بی مهر آنها بیرون آورده وبه دنبال طعمه های جدید میگردد.

                                             ثریا/ اسپانیا/ چهارشنبه

سه‌شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۹۱

مرگ قوها

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد/ فریبنده زاد وفریبا بمیرد/

شب بود ، ستاره بود وپروین بود/گل بود وبهار بودونسرین بود

گردون میدمید زآسمان وآسمان  میدید/کو را زگله های عهد دیرین بود

این اشعار از کتاب " اشک معشوق " سروده زنده یاد دکتر مهدی حمیدی شیرازی است  که من افتخار شاگردی مکتب او و خواهر گرامیش را داشتم.

دریغ ودرد که عمر این گرانمایه ها سر آمد و خیلی زود به دست فراموشی سپرده شدند.

کتاب " اشک معشوق" اولین وآخرین کتابی است که از همسرم دریافت داشتم ! پشت آن با خطی خوش نوشته بود"

" تقدیم به همسرم عزیزم .... امیدوارم مورد قبولت باشد ، قربانت ،

این ارزنده ترین هدیه ای بود که آنروزها از او دریافت داشتم که ارزش آن از تمام جواهرات نیمه بدلی او بیشتر بود.

واین اشک تبدیل به قطره های خون شد.

ای پشت مرا زغم دوتا کرده /وان دهان ژرف را وا کرده

چون گرگ ضعیف قوچ سر کش را / نه کشته، نه خورده ، نه رها کرده

بنگر زمان چه دفتری بنوشت / و برگ زعمر من جدا کرده.

بیاد آن روزهای آرامش وآسایش  وتماشای قوس قزح ، شبها روی بالکن خانه چشم به آسمان آبی دوختن وبه نغمات موسیقی که از رادیو پخش میشد گوش سپردن و......چقدر باو اعتماد داشتم .

روزهای جمعه قبل از طلوع آفتاب بسوی کوه رفتن وروی برگها لغزش نسیم شب را احساس کردن تماشای آبشارها که آنها نیز بر آسمان نقش قوس وقزح میکشیدند.

همه چیز تمام شد ، ماهی کوچولو سیاه آمد وهمه را به کام کوسه های آدم خوار فرستاد.و اوکه تنها پشت وتکیه گاهم بود صبحانه را با آبجو وودکا شروع میکرد وشام درهیبت چهره دکتر جکیل درکنارم مینشست با چشمانی که درحلقه مرده بودند.

آن زبان مهربان وبیان گرم وشیرین تبدیل به بک مار گزنده شد وهمه زیباییها از بین رفتند ومن بر عجز وناتوانی او افسوس میخوردم نگاهی به مادر که مبهوت مارا مینگریست میانداختم او فکر مخصوص خودرا داشت آه...بچه ها ...بچه ها دراینجا چه حالی پیدا خواهند کرد آنهارا به زیر بغل میگرفت وبه اطاق خودش میبرد   من میماندم یک مرد غریب وناشناس با کلماتی رکیک وزشت.

امروز با باز کردن این کتاب وشنیدن آهنگ مرگ قو دوباره به گذشته ها سفر کردم ،

ودر سینه زخمی نشاندم از دیدن اشکهای مادری که شش فرزندش  به دست دژخیمان وحاکمین عرب  که هجوم به سرزمین ما آورده اند کشته شدند.آنها مانند همان ایام خاک ایرانرا تیز توبره کرده باخود خواهند بردوهمه را ازدم تیغ بی دریغ خود خواهند گذراند و....دراین سوی آبها همه به تماشا نشسته ایم ، به تماشای یک تراژدی بزرگ که به قیمت از دست رفتن همه زیباییها ی سر زمینمان تمام خواهدشد ، سرمان را باکنسرتها ودلقک بازیها گرم میکنیم ودرانتظاریم !!!!

دیگر نمیتوان از مرگ قوی زیبا نام برد باید از مرگ دسته دسته پرندگان که به تیر غیب گرفتار میشوند ، سخن گفت .

اشعار " زنده یاد  مهدی حمیدی شیرازی/ ثریا. اسپانیا/ سه شنبه

دوشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۱

NICOLE

تمام شب بتو فکر کردم واینکه ثمره زحمات من سر انجام یکی یکی به نتیجه میرسد.

شب گذشت دانستم که دیگراز پنجه های درختان خاردار  رها گشتم وامروز همچو یک ماهی طلایی در دل رودخانه پر آب روانم آن روز که تو پای باین دنیا گذاشتی ، برایت نوشتم که باتو متولد شدم تو من دریکی روز ویک ساعت پای به عرضه وجود گذاشتیم برایت نوشتم " نخواهم گذاشت خزه های سخت وسنگین  وسمی ترا درباطلاق فرو بکشند ونخواهم گذاشت تیغ درختان خاردار ترا زخمی کنند .

روز گذشته که نقاشی های زیبای ترا به همراه نوشته یا بقول خودت (لکتور) در کتاب سالیانه مدرسه ات خواندم ، بر زمین زانو زدم وترا سجده کردم.

نوشته بودی:

هرکسی درزندگیش هدفی دارد من هدفم اول ، بهترین تحصیلات بود که آنرا دارم ، به چیزهای زیادی فکر کردم که مقداری از آنها خصوصی است ، اما هدفم مشخص است ، میخواهم درآینده صاحب شغلی باشم که هم خانوداده را خوشحال وکمک کرده باشم وهم بتوانم به مردمان فقیر وبیمار کمک کنم ،و.....

مابقی را لازم نیست بنویسم همین چند خط درکنار نقاشی های زیبایت همه چیز را عیان ساخت ، نقاشی هایی که آنها نیز درهمان کتاب دیده میشدند با رنگهای ملایم آبی وصورتی وخاکستری ،

نگاهی با بالای بلند وظریف تو انداختم همان ظرافت دوران جوانی مرا داری با همان روحیه شکننده آنروزها مرا عروسک مینامیدند وهمه میل داشتند مرا دریک ویترین شیشه ای جای داده به تماشایم بنشینند ، همه میگفتند من برای کار کردن خلق نشده ام ،!! آن دستهای کوچک وظریف سالیان دراز مشغول هموار کردن راههای پرخطری بود تا مادر وخاله ودایی های ترا ازآن راه عبور دهم .

با ضربه هایی دم به دم که بر روح وپیکرم میخورد ، آن روزها من کودکانه چشم به آیینه آینده دوخته بودم وامروز تو چقدر عمیق وبزرگ به آینده مینگری تو تکنو لوژی وآرت ( هنر نقاشی ) را خیلی دوست داری ودرپایان نوشته ات آرزو کرده بودی با کمک این دو بتوانی به هدفی که داری برسی.

تو با همین سن کم خود میدانی آینده را در هنررقص وآواز خوانی وهنرهای دیگر امروز که اکثر دختران وپسران مارا به ورطه بدبختی میکشانند نمیتوانی پیدا کنی وهمین برای من وبقیه افراد فامیل کافی است امروز دیدم که صورت گر  زمان از من چهره تازه ای ساخته است ، تو انعکاس زندگی منی هستی پر نسس زیبای من.

امید آنرا دارم با امکاناتی که پدر  ومادرسخت کوش تو دراختیارت گذاشته اند ، به آرزوهایت برسی، شاید دیگر درآنروز فقری دردنیا باقی نمانده باشد وشاید بیماری دردمند محتاج نباشد ....شاید هم باشد؟ هدف تو عالی ومقدس است تو. درجایی باین اندیشه بزرگ دست یافتی که  بجر نعره مستان کوچه گرد وشیون از باد شبانگاه وسروصدا هایی که از سخن خالی است ، خبری از هیچ محبتی نیست

دریک بیابان فراخ که مردم با سایه های خود نیز بیگانه اند.

با عشق بتو وآرزوهای فروان ، این نوشته را تقدیم تو میکنم . این تنها هدیه ای است که توانستم برایت تهیه نمایم پر نسس من.

مادر بزرگ تو " ثریا / اسپانیا/ دو.شنبه 25/ ژوئن 2012