چهارشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۴

چهار شنبه

بیاد طوفان كاترینا .

ان بركه كوچك كه در دامن دشت است ،

روزی دریای بزرگ و بیكرانی بود .

ان ابر نازك و كوچك كه بر فرازكو هها سرگردان است ،

روز یادگار یك طو فان بود .

ان برگ لطیف كه بر زمین افتاده ،یادگا نو گل سرخ وجوانی بود.

ان مرغی كه در گوشه قفس نشسته و سر به گریبان برده

روزی شاهین بلند پروازی بود .

ان شاخه بلندی كه روی اب روان است روزی درختی تنومند بود

و تو ای مادر سوگوار و گریان ، مپرس چرا چرا چرا .

چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۴

چهار شنبه

ما دنیا را ویران میكنیم تا ازنو بسازیم ، بلی پروژه ما

بزرگ و سنگین است هر چه كهنه و قدیمی است باید

از بین برود تمدن های قدیمی برای ما كسالت اور است

ما از بالا دنیا را هدایت میكنیم ما حكو مت های فاسد

و ادمكشان را برای نابود كردن میفرستیم ما به انها كمك

میكنیم تا هر چه قدمت دارد از بین برود .

تمدن ایلام تمدن مصر تمدن یونان همه یكجا قربانی ما و پروژه

ما شدند تمدنهای دیگر را نیز ویران خواهیم ساخت .

مانند پرسپولیس كه مانند ارك بم فرو خواهد ریخت .بزودی

یك سیلاب عظیم به طرف ان روان خواهیم ساخت اب واتش

را میفرستیم برای ویرانی واز بین بردن هر چه كه كهنه و قدیمی

است دنیا باید نو و تازه شود یك دنیای فضایی كه فقط روباط

كار میكند و كامپیوتر فكر كرده و فرمان میدهد .

یك دنیای جدید و سكسی كه در ان میتوان با اجازه نفس كشید

و اكسیژن خرید و غیره . فكر اندیشه ها ها ها انها هم از بین خواهند

رفت ما هستیم كه بجای همه تصمیم میگیریم و كم كم خورشید هم

خواهد مرد .

یکشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۴

پنجشنبه

پسر عزیزم:

خوشحالم كه گاهی سری به خلوت من میزنی و نو شته های

روی دیوار را میخوانی ، مدتی است كه كم مینویسم ، حو صله

ندارم ، تنها هستم ، و تازه فهمیدم كه تا چه اندازه تنها شدم ،

در پشت پنجره اطاقم گاهی خود را پنهان میكنم تا كسی مرا و

تنهایی مرا نبیند .

هنگامیكه دلم گرفته و گر یه میكنم ،باز هم تنها هستم و كم كم

احساس میكنم دیگر هیچ چیز برایم دلپذیر نیست .

در اطاق كوچكم كه مانند اطاق یك راهبه تزیین شده راه میروم

و از خودم میپرسم كه چرا اینهمه تنها شده ام .

بدون« دوست » اگر میل گردش داشته باشم باز هم تنها هستم

چرا همه مرا ترك كردند و چرا اینهمه خوار شدم زمانیكه بشدت

خوشحالم باز هم تنها هستم اطرافم را مشتی درد فرا گرفته و مردم

بی درد . من فرزند زمینم و مادر ما كه انهمه بخشنده و دست ودلباز

و شادو سر سبز بود دارد از بین میرود وما فرزندان ناخلف كمترین

كوششی برای زنده ماندن او نمیكنیم .

كار ما فقط مصرف است و بس ،

دیدن چهره های بیمار و گرسنه دل مرا به درد میاورد و بگ گریه ام

میكشاند زمین تشنه و نمی اب باو نمیرسد چه دستی در كار اینهمه

ویرانگری است نمیدانم اینده مرا میترساند هر چند میل ندارم كه به

پشت سر بنگرم اما یك نیروی ناشناخته یك دست قوی مرا با گذشته

پیوند میدهدهنوز بوی خوش ان زمان در مشام جانم زنده است

میدانم كه دیگر از انهمه سكوت و صفا و پاكی و نجابت چیزی بجا

نمانده و میدانم كه ریشه ام دچار خشكی و پو سیدگی است و من تا چه

حد سعی كردم كه خود ریشه شوم و نشد با این شاخه ها و بذری كه

از گلخانه های غرب به كشتزار من رونق داده چگونه میتوانم طعم شیرین

و شیره پاك و اصیل خرمای بم را برای انها تشریح كنم بلی پسرم برای

خیلی چیز های ناگفته تنها مانده ام

تنها سر میز صبحانه تنها سر ناهار تنها شام و تنها مو قع خواب

تنها برای بیمار شدن و تنهابرای تسكین یافتن و سر انجام تنها با خود

گفتگو كردن و تنها خواندن و تنها برای انكه زبان مادر را فراموش

نكنم امیدوارم كه ترا دچار غم زدگی نكرده باشم

برایت سلامتی و طول عمر را ارزو دارم

پنجشنبه

پسر عزیزم:

خوشحالم كه گاهی سری به خلوت من میزنی و نو شته های

روی دیوار را میخوانی ، مدتی است كه كم مینویسم ، حو صله

ندارم ، تنها هستم ، و تازه فهمیدم كه تا چه اندازه تنها شدم ،

در پشت پنجره اطاقم گاهی خود را پنهان میكنم تا كسی مرا و

تنهایی مرا نبیند .

هنگامیكه دلم گرفته و گر یه میكنم ،باز هم تنها هستم و كم كم

احساس میكنم دیگر هیچ چیز برایم دلپذیر نیست .

در اطاق كوچكم كه مانند اطاق یك راهبه تزیین شده راه میروم

و از خودم میپرسم كه چرا اینهمه تنها شده ام .

بدون« دوست » اگر میل گردش داشته باشم باز هم تنها هستم

چرا همه مرا ترك كردند و چرا اینهمه خوار شدم زمانیكه بشدت

خوشحالم باز هم تنها هستم اطرافم را مشتی درد فرا گرفته و مردم

بی درد . من فرزند زمینم و مادر ما كه انهمه بخشنده و دست ودلباز

و شادو سر سبز بود دارد از بین میرود وما فرزندان ناخلف كمترین

كوششی برای زنده ماندن او نمیكنیم .

جمعه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۴

نمیدانم كه گوینده این اشعار كیست

سالها قبل شاید حدود سی سه سال پیش در خانه هنرمندان

مرحوم بانو دلكش و ا قای عقیلی باهم انرا خواندند یاد هر دو

هنرمند گرامی باد .

از لبم بیرون نمی اید ترانه مرغ شادی رفته از این اشیانه

ان نوای گرم و ان اوای دلكش در دل مشتاق ما افكنده اتش

ما نده بر جا از گلستان جوانی برگ زردی در كف باد خزانی

ما نده ام تنها و سرگردان وخسته تارهای سینه ام از هم گسسته

شاخه خشكیده عمرم شكسته بر سرم خا كستر پیری نشسته

با لب شیرین خود شوری بپا كن جان سردم را به گرمی اشنا كن

نشنوی فریاد این ساز شكسته اشنا دیگر دل ما را رها كن

من كنون اوارهام در این بیابان در میان غرش سنگین طوفان

گر چه بیداد زمان پایان ندارد مر غ طوفان بیمی از طوفان ندارد

جمعه پنجم اگوست دو هزارو پنج ثریا

چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۴

جولای دوهزار و پنج / مرداد هشتاد و چهار

آقای عزیز

كتاب شما را با دقت تمام خواندم. همه درست. هیچ جای شك نیست و از قدیم هم گفته اند: جائیكه عقل می آید دین فرار می كند. امید است كه این آب صافی را كه در دست دارید آنچنان با گل و لای جهل و نادانی مخلوط كنید كه اثری از گل باقی نماند.

و لیکن مجبورم چند نكته را بعرض برسانم:

بشر از بدو خلقت خود همیشه به دنبال یك دستگیره بوده تا خود را بان آویخته و از تلو تلو خوردنش جلوگیری كند. همه شانس آن را نداشتند كه به دنبال علم و دانش و فرهیختگی بروند.

عده ای محكومند كه روزگار خود را زیر یوغ همان شكم بر آمده ها بگذرانند و دم بر نیاورند، و چه بسا در درونشان گفتنی های بسیار باشد كه نمی توانندبیان كنند. در جایی خواندم كه اخیراً معلم و دانشمند مصری « سید محمود القمنی » را تهدید به مرگ كرده اند و او به خاطر حفظ جان خود و خانواده اش دست از نوشتن بر داشته است، و گردن باین حقارت داده كه اندیشه باید نابود شود. طبیعی است كه اندیشه ها باید گم شوند تا آقایان بتوانند اسب مراد را به مقصد برسانند.

انسان اگر بتواند خود را از نزدیك بشناسد می تواند زندگیش را به نحو مطلوبی بگذراند، مشروط بر اینكه بخود دروغ نگوید و به درستی درون خویش را كشف كند. راه روح بس دشوار و ناهموار است و گام نهادن در آن بیشتر از انچه كه بنظر آید نامطمئن است. اشكال انسانها آنست كه دنبال روی یكدیگرند و همه از یكدیگر تقلید می كنند. بعضی ها در پیروی از این تقلید راهی درست پیدا كرده دنبال هدف رفتند. عده ای عمرشان كفاف نداد و در میان راه افتادند. و كسانی هم به بیراهه رفته و عدۀ بیشماری را به دنبال خود كشانده و باعث نابودی آنها شدند.

دین در واقع ما را و روح ما را به گناه بیشتر نزدیك می كند تا آنكه بار سنگین گناه را

كم كند. دین از روح ما تغذیه می كند، مال ما را به یغما می برد و هیچ بازدهی هم ندارد. فقط دلمان خوش است كه باصطلاح مؤمن هستیم و در ملاء عام بما بصورت یك متدین به اصول نگاه می كنند. چرا عده ای گمان می برند كه شعورشان از ما بیشتر است وچرا گمان نمی بریم كه كسی هم بوده كه بما شعور ارزانی داشته. اندیشۀ درست باید با اقدام توام باشد؛ اندیشۀ بدون اقدام یك خیانت است و عقیم می ماند.

روز و روزگارتان شادباد.

سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۴

شنبه یك روز داغ داغ

میم عزیز

امروز در این هوای داغ و كشنده ناگهان بیاد تو

افتادم شمعی روشن كردم به همراه لیوا نی شراب

سرخ تا با نو شیدن ان دمی بیاسایم

برایت نامه ای روی این صفحه مینویسم و انرا بجای

انكه به دست پست بر سانم به دست باد میدهم

شاید از طریق امواج نا مرئئ بدست تو رسید شاید هم

در همین لحظه پشت سرم ایستاده ای و میگویی بنویس

متاسفم كه نمیتوا نم جرعه ای از شراب بر خاك بریزم

اینجا دیگر خبری از ان خاك نیست فقط سنگ است و ا جر

مانند دلها ی امروز

خیلی خبر ها برا یت دارم دوران بسیار سختی را میگذرا نیم

اتش جنگ سیل طوفا ن اتش سوزی و از همه مهمتر سر و كار

دنیا با یك شبح نا مریی افتاده كه او نمی شناسد واگر هم بداند

در حال حاضر كاری از دست او بر نمیا ید دنیای وحشناكی

است چه خوب شد تو رفتی و نماندی تا اینهمه نكبت را ببینی

گاهی دلم میخوا ست كه زنده بودی و برایم قصه میگفتی ومن

برا یت درد دل میكردم تو بهترین مو نس من بودی و همه دردها یم

به جان میخریدی حتی افسانه عا شقیم را

امروز خالی خالی شدم هر چند به گفته مولانا در عین كفر جوهر

ایمانرا ربودم اما چكنم كه رخنه ها در ایمانم بو جود امد

ایكاش میدانستم الان در كجای اسمان هستی ایا كسی را دیده ای

وایا او میدا ند كه چه بر سر ما در زمین امد

خسته ام اگر نامه رسید جوا بش را بنویس تنبلی نكن ها ها ها ها

یا دت همیشه با من است روانت شاد باد