ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا "
----------------------------------------
اواره جهانیم . همه خسته /همه تنها /
من سر گردان با کوله پشتی های سنگین خاطرات بی خطر
لبریز از خستگیها ولبریز از غفلت ها ولبریزاز اعتماد به دشمن
آواره جهانم .وسرگردان دراین جهانم
کوله پشتی ام از تیرهای سیاه ونیزه ها سوراخ وخاطرات همه درحال ریختن
بر روی زمین وگم شدن وکم شدنند .
مانند یک پرنده بی زبان / لال ریشه هایم را به اب دادم
وخود درابهای تلخ جهان
سرگردانم
پنهانم وپیدا
وهزاران سال است که خواب بیشه هارا میبینم
من به زلال اب . آرامش برگها وزمزمه جویبارها اعتماد کردم
امدم تا بتو رسیدم / تو که یک چهره بی نام بودی
چهره هزار رنگ تو درخوابهایم میغلطید
در همه خوابهایم سردار بزرگی بودی
دربیداری اما تنها یک موجود بی خیال
سفر من به پایان نزدیک است
حال ترا در زخم باستانی عمرم پنهان دارم
مانند همان بیرق که بر بالای سر دارم
روزی به تو رسیدم وترا سپاه خود کردم
تو که درهمه مبارزاتم با من بودی
امروز من از رمه جدا مانده ام
حال اسبهای تاریخ را درکنار این دریای آرام
رها میکنم
وسفر را پیاده ا دامه خواهم داد
بدون هیچ توشه ای وبی هیچ همراهی /
پایان ثریا ایرانمنش / یکشنبه 28 فوریه 2021 میلادی !