جمعه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۲

پاکو!

مرثیه این برای پاکو .

شعبده بازان با کلاههای مخملینشان . هنوز زنده اند. پاکو

آنها جای پایشان ژرفتر از شاد ی های تو ست .پاکو

تو دربرای تندر حوادث ایستادی. خانه همه را روشن ساختی

وسپس جان دادی . پاکو

تو در شعله خود سوختی وساختی وسوختن وساختن را

بما یاد دادی . پاکو

تو تن به بردگی ندادی وبرده فروشانرا به سخره گرفتی

واین چنین بود زیبایی روح تو .پاکو

بر بوته خار نشستن وخونین شدن وگذشتن تا غایت حیرت

وپریدن . پاکو

فردا خاک ترا بکام خویش میبرد ، پاکو

وروزبعد گلی از آنجا خواهد رویید که من وتو هردو آنرا میشناسم

پاکو،

تارهای گیتارت بی کوک میمانند وباد آهنگهارا به یغما میبرد .پاکو

تو با آهنگ بزرگ شدی وبا آهنگ بدرقه میشوی وبا آهنگ بخاک میروی

تصویری از گونه های افتاتده تو درآبگینه فردا قرار خواهد گرفت .

پاکو

مقصد نا پیدا وزیر صده ها هزار حباب ا شک وباران وریشخند

مخمل نشینان .

زیباترین تماشاست رفتنت به دیار باقی . پاکو

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ 28 فوریه دوهزاو چهارده میلاد ی /روز آندا لوسیا .

یکشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۲

دست نوشته

#نوشتار

کتابهای قدیمی را که ورق میزنم ودا ستهارا میخوانم میبینم با چند سال اختلاف قهرمانان همه همان مردمان ما هستند که درد ورنج وبدبختی وگاه سرگشتگی آنانرا ازجاده اعتدال خارج ساخته است .شاید هم این انسانهای امروزی وواقعی تمدن کنونی نیز روزی یکی از آنها شوند ، عده ای افراد نامتعادل ، راستی چرا چنین است ؟  چرا بشر راه واقعی خودرا بسوی آسایش ونیکبختی گم کرده است ؟ بشر دردنیای کنونی  که وسایل ارتباط جمعی حتی یک لحظه اورا بحال خود نمیگذارد ، دچار کابوس شده است ، کابوسی از حوادث روزانه وحوادث تاریخ ، تاریخ تحریف شده مانند یک بهمن بزرگ برسر او فرود میاید وبه هرجا رو کند همین تاریخ تکرار مکررات بر سر راه او افتاده است  وبه هرگوشه ای که برود همین تاریخ دیروز وامروز را میشنود ودرست مانند این است که درمیان یک حادثه جنایی دائما باید بازی کند ویا نگران باشد ویا دقت کند تا ببیند پایان کار او بکجا میکشد.

در چنین دنیا ودرچنین شرایطی دیگر نویسنده نمیتواتند به دنیای خیال خود برود ویا اسیر توهمات گردد ویا قهرمانی را بوجود آورد .امرور قهرمانان زنده روی صحنه راه میروند وداستان زندگیشان فیلم میشود ویا اگر مرده باشند فورا از روی افسانه ها برایش فیلمی میسازند که نه تارخی است ونه احساسی ورویایی ، مانند خاطره نویس ها  .

امروز ادبیات وموسیقی  دلهره آور وترسناک شده است دین واخلاق درضوابط ومعیارهای که تنها درلابلای اوراق کهنه کتابها است واز آنجا خارج نمیشود دنیای امروزی آنچنان بهم ریخته که تصوری برآن ممکن نیست جنایتها در پس ماسک سیاست  وآدمکشی ها درپشت ّرده هوشمندی وفرا ست قرار گرفته است هرکس قدرت بیشتری درآدمکشی بخرج دهد بالاتر میرود .

آه ...نمیدانم این نکته را درکجا خواندم   :

آنان که دراین جهان آرامشی نمی بینند نه از سوی خدا ونه از سوی تاریخ ، محکومند زیست کنند برای کسانیکه همانند خودشانند وقادر به زندگی نیستند .اینان باید زنده بمانند ورنج بکشند برای کسانیکه همچون خودشان زبون وخوار شده اند .......؟ نمیدانم درست است یانه ؟! .

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ یکشنبه 23 ماه فوریه 2014 میلادی

سه‌شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۲

چرا، گریه میکنم؟

این احساسی بود ن من سر انجام کار دست خودم واطرافیانم میدهد . بر انگیختن احساسات رقیق خواننده ویا به رقت آورد ن او درداستانهای بلند و کوتاه مسئله ایست ایست مهم وقدرت انجام این کار شاید  یکی از مهمترین وعالیترین استعدادهای یک نویسنده باشد وهمیشه یکنوع تنوعی به داستان میدهد .

اما ، دراین فضای مجازی که هرصبح من آنرا میگشایم تا سلام وغلیکی بادوستان  نادیده ومجازی کرده باشم واحیانا به عکسهای زیبای آنها تلنگری بزنم وخوش آمدی بگویم ، برانگیختن احساسات دردناک کار د رستی نیست .

امروز از دید ن یک تصویر بچه دویا سه ساله کوچکی که روی آیینه داشت بر سر بی موی خود با ماژیک مو میگذاشت وزیر آن نوشته بود :

سر کلاس معلم از بچه ها پرسید بزرگ شدید میخواهید چکاره بشوید واو آن بچه جواب داد :

من بزرگ نخواهم شد . خوب اشک من جاری شد واشک دخترم نیز جاری شد وامروز در این هوای تلخ وگرفته وبارانی وابری وسرد کاری غیر گریه نخواهم داشت .

در گذشته هنگامیکه صحنه های دلخراشی را در متن داستانها میخواندم چندان برایم سنگین نبودند، اما امروز حتی از دید ن یک گربه یا موش بیمار ومردنی اشک میریزم ودردهای خودم فراموشم میشوند .

شب گذشته نیز با آواز " نی زن " شجریان گریستم شعر از فروغی بسطامی است ویا ظاهرا اینطور نوشته شده است وارکستر وخواننده غوغا میکنند .بلی کار هرروز من گریستن ا

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ سه شنبه 18.2.2014 میلادی

یکشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۲

دوست قدیمی

آه ...امروز روی سخنم با توست . آری با تو وبلاگ عزیزم !!! مدتهاست که از تو دور افتاده ام > سبزینه را به قسمت دیگری بردم درکنار خاطرات روزانه وگوگل پلاس هم بیشتر وقت مرا گرفته است وگاهی مجبور به زد وخورد بین بچه های امروزی میشوم ، بچه هایی که تازه از دا نشکده ادبیات جمهموری اسلامی بیرون آمده اند وبچپه هایی که کمتر از کوه بلند شعرای بزرگ ما بالا رفته ودرهمان  زمان فروغ وفریدون مشیری وکمی بالاتر احمذ شاملو درحاشیه راه میروند گاهی مرحوم شهریار هم سری به آنها میزند.

حال این من دورافتاتده از همه جا درونم لبریز از گفته ها وخاطرات باید به تماشا بنشینم اگر گاهی تکه ای مینویسم همه منظور  مرا میخواهند بدانند آنها به شیوه نوشتن وکلمات وجمله ها نگاه نمیکنند ، آنها باید بدانند مئظور چیست خوب با سرازیر شدن تعداد زیادی  جاسوس وآدمهای گوناگون با پول بی حساب جمهوری اسلامی درسراسر دنیا در لباس وکسوت های مختدلف من نمیدانم چگونه باید حق مطلب را حالی کنم .

برخی از کوتاه نویسان می کوشند تا شیوه داستان نویسی برای خود انتخاب کنند عدهای خیال میکنند من درقرن نوزدهم به دنیا آمده ام وحال درقرن بیست ویکم وارد دنیای آنها شده ام  ،ا ساس نوشتن را بر مبنای آن میگذارند که نه سیخ بسوزد ونه کباب . عده ای بی خدا هستند . من نمیتوانم از خدایم جدا شوم عده ای مذهبی شدیدند یعنی کاتولیک ترازپاپ ویا بقول خودشان شیعه ترا زامامشان علی من به هیچ یک اقتدا نکرده ونمیکنم من انسانم یک ا نسان با وجدان ، ووجدامن ایمان من است همین .

آری دوست قدیمی من . سالها دردهای مرا بردوشت حمل کردی خون ریزی درونی مرا بچشم دیدی( خواندی) . نه ترا فراموش نکرده ام اگر فرصتی دست دهد وبه ذهن خوابیده ام چیزی برسد فورا تقدیم تو میکنم ، تو که بهترین وتنها دوست من دراین دنیا هستی  . تاز مانیکه شعورم از کار نیفتد وتا زمانیکه انگشتایم کج وکوله نشوند وچشمانم کور نشده اند ترا حفظ خواهم کرد .

دوشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۲

شام ایرانی!

روی آی پد همه چیز را میتوان پیدا کرد وهمه میتوانند همه چیز ترا بیابند ! شب پیش روی یوتیوپ چند برنامه دیدم واقعا حالم بهم خورد هنرمندان جدید وقدیمی شام داده بودند ؟ یکی درشهسوار یک خانه ویلایی شیک میان جنگل داشت وبقیه را به شام دعوت کرده بود دوپسر مکش مرگ ما ویک اوف.. یک دیو ؛ یک دیو بمعنای واقعی گویا قبلا هنر پیشه بوده وهنوز هست نامش را بهتراست نبرم پیش غذا باقلا قاتق ! ومیرزا قاسمی ؟! شام کته با پلو ! دسر هم چای نعنا وزنجفیل ویک شیرینی محلی ؟ من برنا مه را ادامه ندادم غذا خوردن همان دیو ، همان هنرپیشه پیش کسوت حالمرا بهم زد واقعا حال تهوع بمن دست داد نانرا تکه تکه مثل یک دستمال بزرگ با دست پاره میکرد بعد میرزا قاسمی را لای آن میپیچید باقلا قاتق را پشت بندش میفرستاد درهمین بین هم دستش را درون سبزی خوردن میکرد ومشت مشت آنرا درون د هانش میچپانید هنوز لقمه را نجویده لقمه دوم را درست میکرد بیخود نبود آن شکم از سرش بیرون زده بود  دستمال سفره را برمیداشت وتند تند عرق پیشانیش را ّپاک میکرد  کارد وچنگال ومیز  بحال خود رها شده بودند .اوف .حالم را بهم زد خانه شیک آشّپزخانه با آخرین وسایل مدرن ( آنهم درشهسوار) تزیین شده بود خانه ویلایی از چوب جنگلی واین حیوانات درونش میچریدند . خوب جای حیوانات درجنگل است .

و.....من روی گوگل پلاس دارم از فلسفه انسانی واشعار قدما وغیره میگویم . بروبابا خدا پدرترا بیامرزد اینها همین هستند لقمه آبگوشتی مگر غذا خوردن هنر مند پیش کسوتشان فرهنگ شریف را ند یدی مجبور بودی غذایترا جداگانه بخوری نمیدانست غذارا درون بینی اش بگذارد یا درون دهانش تازه اروح پدرش خانواده دارهم بود؟!

خوب ! به همین سبب است که یک مسعود رجبی پیدا میشود وخودش را رهبر بلامانع ملت ایران مینامد میداند و میداند که چگونه با همجنسانش کنار بیاید .بیچاره شاه داشت این ملت وحشی را به تمدن نزدیک میکرد اینها همان لقمه آبگوشتی گوشت کوبیده وعرق سگی ونشمه وکلاه مخملی وباج گرفتن ومردمرا لخت کردن مانند هنرمند ارجمندشان .پیشکوت هنر اصیل ایرانی اند او خوب مید انست که باید چکار کند درمحله سیروس وپایین شهر بزرگ شده بود درلابلای دست وپای مطربان بنگاه شادمانی ( دلشاد) رشد کرده بود تو توقع داشتی یک موزرات یا یک شوپن دراو بیابی ؟!  راه را عوضی رفتی دختر وعوضی هم میروی .

درهمین زندان انفرادی با همین خانه درب وداعان وهمین روبدوشامبر نمدی خوش باش حد اقل مجبور نیستی بین حیوانات جنگلی زندگی کنی وشاهد پاره پاره کردن آنها باشی .اینها همان وجیهه .همان نجیبه .همان باقر .همان شازده گوزو میرزا وهمان آشغالها هستند اگر توانستی از آهن گل بوجود بیاوری میتوانی ازاین مردم هم طلب انسانیت وادب ونزاکت ، بکنی . همین تمام.

ثریا ایرانمنش / دوشنبه / 10.2.2014 میلادی .نه بیشتر !

 

یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۲

دشنه انتقام

امروز یکشنبه  نهم فوریه 2014 وبرابر با بیستم بهمن میباشذ /

برایم مهم نیست چه روزی از چه سالی است . از دیروز تا الان باران یک لحظه بار نایستاده ، آسمان تاریک ونور چراغها ولامپها تنها کمی از شمع روشنایی بیشتری میدهند .امروز صبح هیچ میل نداشتم از تخت بیرون بیایم پر خسته بودم . کامپیوتر ده دقیقه طول کشید تا روشن شد . یچاره اینجا تنها افتاده دیگر کاری با او انجام نمیدهم  . حوصله ندارم حتی دنباله داستانمرا بنویسم .نه باید بنویسم .

نگاه بتو میکنم ای زن ،  که با همه جمع نشسته وتنهایی

نه تنها نیستم  وجودم با من است  یگانه  وفارغ از ما ومن

این باران ، این تاریکی آسمان  سر بار ایستادن را ندارد

امروز با درد بلند شدم وتاب آوردم ، با انعطاف قلبم که به سختی ها

خو گرفته است .

شکوه مردن ؟ مردن شکوهی ندارد فواره ای سرنگون میشود وخاموش ومن

چه خوشحالم که بادیگران هم آواز نیستم > منیت خودرا به دوش گرفته  دیوانه آسا بسوی زندگی شتابانم

زمین از باران برکت یافته وروح من از برکت دشمنی ها ونامردمی ها مانند یک صحرای بی آب وعلف ، خشک شده بی هیچ اندوهی

امروز این بیت شعر را زمزمه میکنم .

ماه درخشان میان اختران تنها نمیماند ؟  کدام اختران ؟ بناهای بلند وآسمان سا

آنچنان هوارا گرفته اند که ماه تابان ناپیداست وکبوتران وپرندگان درحسرت پرواز

به سوی آسمان آبی آه میکشند .

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / تاریخ دربالائ صفحه ذکر شده است !