چهارشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۷

هله ، هشدار

مطلبی ترجمه شده ار روزنامه لوس آنجلس تایمز خواندم که نوشته بود :

هالیود یکپارچه در دست یهودیان است !

اینکه مطلب تازه ای نبوده ونیست این موضوع را سالها پیش خانم بتی دیویس هنر پیشه مشهور هم اظهار داشتند که :

هولیود یکپارچه در د ست یهودیان وهمجنس بازان است تصو نکنیدکه چیز تازه ای را میخوانید ویا میشنوید ، همه رزونامه ها ، مجلات

سازمانهای تولید لباس ومد ، کارخانه های لوازم آرایش ، کانالهای تلویزیونی ورادیو ها ، همه در اختیار آنهاست .

جنگ جهانی دوم  دوچیز را برای دنیا به ارمغان آورد یکی اینکه سرزمین اسرائیل را از ( نیست ) به ( هست ) آورد ودوم روسیه شوری را بر اروپا مسلط ساخت تاجا ییکه در برلن خانه کردند، مهم هم برایشان نبود که چندین میلیون کشته دادند ، برایشان یک پیروزی بود ومیتوانستند عده دیگری را جایگزین کنند !.

امروز سرزمینی که هیچگاه آفتاب در آن غروب نمیکرد یکی یکی از مستعمراتش را از دست داد ه وتبدیل شد ه به یک بازار مشترک جهان سومی وپاریس عروس شهرهای دنیا ومرکز مد وزیبایی وهنر ،

یکپارچه در آتش سوخت وجایش یک .... خانه بین ا لمللی را گرفت

در حال حاضر این دو قدرت درحرکتند حال اگر چین هم با اقتصادش وارد معرکه شود که میشوند سه قدرت .

اما .... درحال حاضر دنیا در میان بازوان قوم بنی اسراییل است

چه بسا فردا کوروش را هم از آرمگاهش درایران زمین بیرون بکشند

واز او یک خدای دیگری بسازند ماکه نتوانستیم اینکاررا بکنیم .

عده ای بدبخت ومحروم وسیه روز بانتظار یک معجزه آسمانی نشسته

بانتظار یک ناجی که هیچگاه ظهور نخواهد کرد ( مگر به موقع ) !!

واین ناجی هیچگاه هم آنها را نجات نخواهد دادبلکه مانند اشتران بارکش بار ظلم دیگران راهم بر شانه هایشان میگذارد، هیچ عدالتی در دنیا بموقع اجرا نمیشود وهیچ منجی هم نخواهد آمد

مگر عیسی مسیح یک یهودی نبود ؟

پس از گفتگوها  وراه دراز / رسیدیم آنجا که بودیم باز

ثریا/ اسپانیا

یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۷

کوچه های بیکسی

این صفحه کوچک وناقابل ، نه سیاسی است ، نه مذهبی ، ونه ورزشی !

تنها برای تسکین دردهای درونی بیادگار ماندن خطی زدلتنگیها ست ، گاهی

هم لگدی پرانده میشود که خوب به هیچ کجای کسی نمیخورد ، کسانی گه گاهی

سری باین صفحه میزنند که مهربانی ودوستیهای بی پیرایشان را ارج میگذارم

وکسانی هم با نقاب ناشناس مانند دزدان شبانه باین صفحه کوچک میتازند که باید جای پای کثیف وآلوده شان را پاک کنم ، زمانی فرا میرسد که دیگر خسته میشوم وآنرا رها میکنم.

دراین سرای بیکسی این صفحه تنها مونس ، همدم وهمراز من است گاهی از اوقات هم چیزهایی مینویسم که در جایی دیگر پنهان از چشم عسس است .

متاسفانه زبان وادبیات ما چه درغربت وچه درداخل به سراشیب بدی افتاده

است نمیتوان هم چندان خرده گرفت زمان ، زمانی است که دنیا بسرعت د ارد

بسوی پیشرفتی میرود که یک عقب گرد بزرگ به دنبال دارد بنا براین کمتر کسی دیگر گوش به ناله ها میدهد ویا حوصله خواندن را د ارد ، رسانه هایی از قبیل تلویزیون وکامپیوتر دیگر وقتی برای کسی باقی نگذاشته تا به پیشنیان بیاندیشد

ویا از زندگی آنها پندی بگیرد همه د رحال دو هستند درحال فرار درحال پنهان شدن درحال درجا زدن درحال دورخود چرخید ن واگر بعنوان مثال شعری یا مطلبی از گذشتگان نوشته شود میگویند :

فلانی در زمان خودش قفل شده است !

مگر شاهبانوی شعر وادبیات ما سیمین بهبهانی ، در زمان خودش قفل شد ؟ نه ! اونشان داد که میتواند با به پای این نورسیده ها بتازد واز آنها جلوهم بزند .

درغربت هیچگاه نباید بانتظار یک شاهکار نشست چرا که هرچه درنوشته ها ویا اشعار میاید درزمان ومکانی شکل میگیرد که با آن زندگی کرده ویا میکنیم

خیلی کمتر کسی توانست مانند مولای رومی درغربت یک مثنوی معنوی خلق

کند .

غربت ومهاجرت های خود خواسته ویا ناخواسته  آنچنان دردآورند که دیگر رمقی برای کسی باقی نیمگذارند وهیچگاه نمیشود در غربت ( چیزی ) ویا

( کسی ) شد با چند استثناویا چند شاخه گل بهار نمیشود.

در هیچ دوره ای از تاریخ ایران اینهمه اهل فکر وذوق خارج نشدند ومهاجرت

نکردند ونباید این امر را چندان ناچیز وکوچک شمرد.

مولوی غریب آمد وغریب هم رفت وتا پس از مرگش کسی اورا نشناخت او

پدید آورنده آن همه اشعار پر شور ومثنوی معنوی  یکی از آارگان روزخویش بود .

بزرگ علوی در جایی گفته بود :

کسیکه لانه ای در وطن ندارد آوارهای بیش نیست ولو اینکه در غربت در یک بهشت زندگی کند  >

به گلشن کاش میشنیدند  از قفس ، کاش

هم آوازان ما ، فریاد مارا

یک هموطن میلیارد ما که دریکی از پایتخت های بزرگ اروپا در یک هتل گرانقیمت ومجلل ومعروف زندگی میکند ، درجایی گفته بود اگر صد سال

دیگر هم در این هتل زندگی کنم تازه از بهره پولی که آورده ام زندگیم را

میگردانم اما......

واما ایکاش بجای این همه خدمه خوشگل ومامانی وگارسن های مودب د ست به

سینه ایستاده ، صبح یکی درب اطاق مرا باز میکرد وبا زبان فارسی شیرین

بمن میگفت :

پدر سوخته مادر فلان ......تو در اینجا چکار میکنی ؟

علت این فرارها چه بود؟ جمال زاده در ژنو ساکن وهمانجا به رحمت خدا رفت

بزرگ علوی آنقدر دربرلین بانتظار نشست  تا جان به جان آفرین تسلیم کرد

نوشین در روسیه غریب ماند ، صادق هدایت در پار یس مرد وآخرین آنها بهمن

محصص که در آمریکا جان سپرد وامروز همه به ذکر مصیبت پرداخته اند

ای بند به پای قفل بر دل ، هشدار

وی دوخته چشم ، پای در گل ، هشدار

عزم سفر مغرب ورو به مشرق

ای رهرو پشت به منزل ، هشدار

همه به کوچه پناهندگی گریختیم حال اگر صاحب هزارن هنر هم باشیم

باز در دیار دیگری هیچ هستیم وبقول زنده یاد نادر نادر پور :

ایا ، ای نسیم سحر گپاهی

تو ، کوچه هارا جرئت ده، که از سیاهی بن بست

بگذرند .

بلی بادی وزید ولانه مارا بباد د اد ، بر خیز تا دوباره بسازیم لانه ای

چه کسی بر میخیزد ، تو ؟ او؟ یا من تنها !

.........

ثریا /اسپانیا

 

شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۷

کریسمس

Merry Christmas and Happy New year

روز کریسمس وسال نو برای همه مبارک باد ، با آرزوی صلح وصفا وآرامش برای دنیا .

دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۷

بهار جاودانی

ایکاش ، بهاران جاودان بودند

ایکاش هنوز دربهار بودم

و...آن گلبرگهای سرخی را که به پای هرزه گردی

ریختم ،

دوباره به آفتاب درونم برمیگرداندم ومیگذاشتم که ،

سینه ام از التهاب بلرزد

در بهاران است که ،

طوفان وسیلاب عشق به جان چنگ میزند

دربهاران است که ، باران اشک ، بی پروا

دامن را سیراب میکند

.....

چه زیبا بودم اگر دربهاران میماندم

یک بهار جاودانه !!....

دیگر بسوی هیچ درخت خشکی ، گلی پرتاب نمیکردم

دیگر به زیر هیچ سایه درختی

نمیرفتم

ومیگذاشتم که ......

< شاعران > تنها < شاعران>

در برابرم  شعرشان را بخوانند !

واز جوانی ازد ست رفته شان

به حسرت بگریند

ایکاش بهار بودم

دیگر هیچگاه به آغوش داغ وپرحرارت

تابستان نمیرفتم

میگذاشتم که آوای شب وسکوت مرموز آن

به همراه بوی گلهای اقاقی مرا به بستر بکشند

ایکاش در بهاران بودم

ایکاش

و.... ای کاش واژه ای بیش نیست

وواژه ها .....؟

ثریا 15-12-2008

تقدیم به شاعر : آیینه شکسته

پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۷

گردشی در شهر

سال نو فرا میرسد ،

از خیابان سرازیر میشوم  وبه این میاندیشم که آن دنیای خوب

وپاکیزه ام  چگونه زیر اینهمه زرق و برق تکه تکه شده است

به کا ج ها نگاه میکنم که سرسبزیشان زیر سیمهای برق ولامپ های رنگارنگ گم شده است، دربعضی از جاها درختان شکوفه کرده اند؟!

وسنبل گل بهاری در گلدا ن به مدد داروهای شیمیایی گل داده است!

گلی بی بو، در دوردستها روی قله کوها برف نشسته وباد سردی

میوزد.

از روی زمین خالی برگهای افتاده از درخت را برمیدارم نمیدانم به

چه کسی هدیه کنم ، امروز شدیدا احساس تنهایی میکنم ؛ خانه ها کوچه ها همه خالیند اتومبیلهای بی بندر وبار به دنبال هم درخیابان

باریک از هم جلو میافتند ومانند سگهای شکاری میغرند احساس میکنم دارند مرا دنبال میکنند وشایدیکی از آنها بخواهد مرا زیر بگیرد؟!

در این دنیای خشم وکین  ، همه تنها هستیم چهره انسان وحشت انگیز

شده دلم میخواست یک تکه سنگ بودم  تا مرا بر صخره ای در دریا

میکوبیدند  ویا به سوی آبهای مواج دریا پرتابم میکردند .

هزاران چهره رنگ شده بد شکل وبی اعتنا از کنارم میگذرند

از همه دلم بهم میخورد میخواهم به زیر آب بروم  تا عمق دریا بدون آنکه کسی مرا نجات بدهد.

اینجا خیابان بزرگ شهر است نفرت وحسادت وشتاب  ، بی اعتنایی در یک ظاهر آراسته در ردیف خیابان مانند مورچه ها راه میروند

نه ! اینها نمیتوانند دوستان خوبی برایم باشند .

باهم غذا میخوریم باهم حرف میزنیم اما هرکدام در دنیای دیگری سیر میکنیم .

در پشت ویترین انگشتری ها وگردنبندها را درجعبه های شیشه ای

گذارده اند  ولباسهایی که نمیدانم چه نامی به آنها بدهم .

شیرینی فروشیها لبریز از شیرینی های ناشناخته ای است که من هیچکدام را دوست ندارم وتنها شیرینی آنها درذهنم سرازیر میشود

وفرومیریزد ران کلفت خوک وحشی به قلاب  آویزان است این حیوان  روزی میان صحرا می چرید وگاوهای وحشی اورا دنبا ل میکردند حال باد کرده نمک سود شده دراینجا در انتظار یک مشتری

پولداراست .

افسار افکارم را رها کرده ام ول شده ام  به کنار دریا میروم خورشید

در میان آسمان گرد وبزرگ ایستاده کمی ابر اطراف اورا گرفته مانند یک جزیره شعله وری که بخار کرده است.

نسیم خنکی میوزد پرندگان در یک صف طولانی روی سیم های برق بی حرکت ایستاده اند گویی به سیمها چسپیده شده اند صدایی از آنها بر نمیخیزد انگار همه صدا در گلویشان گیر کرده است .

دریچه ذهن من به خطا بر میگردد دور شهر ها ، به دوردستها میرود

به خمیدگی یک شاخه درخت که شکوفه اش را درجریان آب تماشا میکند ، یک فضای آرام گلدان بزرگ با شکم باد کرده وبرگهای پهن سبز خود در بین نور وسایه نشسته است ومن .....میخواندم :

هنوز دوستت دارم ، ومیدانم که تا چه اندازه این دوست داشتن

سخت است

هنوز دوستت دارم ، قلبم درد گرفته ، چه کسی رویاهایم را بهم

ریخت ؟ واین اندوه سیاه را ، با دستهای چرکین وآلوده اش

به سینه ام سپرد ؟......

وحال ........دیگر از آنجا وهمه جا کنده شدم ، جداشدم

حال درکنار ماهیانی ایستاده ام که ...

بوی پوسیدگی  از آنها بر میخیزد .

..........

ثریا

 

چهارشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۷

در آروزی یک چشمه آب

امروز عطش یک سایه را دارم

و... شب درانتظا یک ستاره درخشان

آن چشمه جوشانم که در حسرت نوازش

یک نسیم

درعطش خنده یک کودکم

آوازی را که میخواهم بخوانم

در حسرت عشق های پژمرده که از

اعماق دل خالیم بر میخیزد

شوری ندارند

دلم خالی است

آن آواز را که خالی از اندیشه هایم بود

به دست باد سپردم

وآنکه خالی از رویا ، به دست فراموشی دادم

آوازی که میخوانم ، درحسرت خنده های

پژمرده بر لبهاست

میخواهم بخوانم ، و .. میخوانم

تا باد آنرا به شادمانی قلبهای مهربان ببرد

..... ثریا /اسپانیا

10-12-2008