یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۷

کوچه های بیکسی

این صفحه کوچک وناقابل ، نه سیاسی است ، نه مذهبی ، ونه ورزشی !

تنها برای تسکین دردهای درونی بیادگار ماندن خطی زدلتنگیها ست ، گاهی

هم لگدی پرانده میشود که خوب به هیچ کجای کسی نمیخورد ، کسانی گه گاهی

سری باین صفحه میزنند که مهربانی ودوستیهای بی پیرایشان را ارج میگذارم

وکسانی هم با نقاب ناشناس مانند دزدان شبانه باین صفحه کوچک میتازند که باید جای پای کثیف وآلوده شان را پاک کنم ، زمانی فرا میرسد که دیگر خسته میشوم وآنرا رها میکنم.

دراین سرای بیکسی این صفحه تنها مونس ، همدم وهمراز من است گاهی از اوقات هم چیزهایی مینویسم که در جایی دیگر پنهان از چشم عسس است .

متاسفانه زبان وادبیات ما چه درغربت وچه درداخل به سراشیب بدی افتاده

است نمیتوان هم چندان خرده گرفت زمان ، زمانی است که دنیا بسرعت د ارد

بسوی پیشرفتی میرود که یک عقب گرد بزرگ به دنبال دارد بنا براین کمتر کسی دیگر گوش به ناله ها میدهد ویا حوصله خواندن را د ارد ، رسانه هایی از قبیل تلویزیون وکامپیوتر دیگر وقتی برای کسی باقی نگذاشته تا به پیشنیان بیاندیشد

ویا از زندگی آنها پندی بگیرد همه د رحال دو هستند درحال فرار درحال پنهان شدن درحال درجا زدن درحال دورخود چرخید ن واگر بعنوان مثال شعری یا مطلبی از گذشتگان نوشته شود میگویند :

فلانی در زمان خودش قفل شده است !

مگر شاهبانوی شعر وادبیات ما سیمین بهبهانی ، در زمان خودش قفل شد ؟ نه ! اونشان داد که میتواند با به پای این نورسیده ها بتازد واز آنها جلوهم بزند .

درغربت هیچگاه نباید بانتظار یک شاهکار نشست چرا که هرچه درنوشته ها ویا اشعار میاید درزمان ومکانی شکل میگیرد که با آن زندگی کرده ویا میکنیم

خیلی کمتر کسی توانست مانند مولای رومی درغربت یک مثنوی معنوی خلق

کند .

غربت ومهاجرت های خود خواسته ویا ناخواسته  آنچنان دردآورند که دیگر رمقی برای کسی باقی نیمگذارند وهیچگاه نمیشود در غربت ( چیزی ) ویا

( کسی ) شد با چند استثناویا چند شاخه گل بهار نمیشود.

در هیچ دوره ای از تاریخ ایران اینهمه اهل فکر وذوق خارج نشدند ومهاجرت

نکردند ونباید این امر را چندان ناچیز وکوچک شمرد.

مولوی غریب آمد وغریب هم رفت وتا پس از مرگش کسی اورا نشناخت او

پدید آورنده آن همه اشعار پر شور ومثنوی معنوی  یکی از آارگان روزخویش بود .

بزرگ علوی در جایی گفته بود :

کسیکه لانه ای در وطن ندارد آوارهای بیش نیست ولو اینکه در غربت در یک بهشت زندگی کند  >

به گلشن کاش میشنیدند  از قفس ، کاش

هم آوازان ما ، فریاد مارا

یک هموطن میلیارد ما که دریکی از پایتخت های بزرگ اروپا در یک هتل گرانقیمت ومجلل ومعروف زندگی میکند ، درجایی گفته بود اگر صد سال

دیگر هم در این هتل زندگی کنم تازه از بهره پولی که آورده ام زندگیم را

میگردانم اما......

واما ایکاش بجای این همه خدمه خوشگل ومامانی وگارسن های مودب د ست به

سینه ایستاده ، صبح یکی درب اطاق مرا باز میکرد وبا زبان فارسی شیرین

بمن میگفت :

پدر سوخته مادر فلان ......تو در اینجا چکار میکنی ؟

علت این فرارها چه بود؟ جمال زاده در ژنو ساکن وهمانجا به رحمت خدا رفت

بزرگ علوی آنقدر دربرلین بانتظار نشست  تا جان به جان آفرین تسلیم کرد

نوشین در روسیه غریب ماند ، صادق هدایت در پار یس مرد وآخرین آنها بهمن

محصص که در آمریکا جان سپرد وامروز همه به ذکر مصیبت پرداخته اند

ای بند به پای قفل بر دل ، هشدار

وی دوخته چشم ، پای در گل ، هشدار

عزم سفر مغرب ورو به مشرق

ای رهرو پشت به منزل ، هشدار

همه به کوچه پناهندگی گریختیم حال اگر صاحب هزارن هنر هم باشیم

باز در دیار دیگری هیچ هستیم وبقول زنده یاد نادر نادر پور :

ایا ، ای نسیم سحر گپاهی

تو ، کوچه هارا جرئت ده، که از سیاهی بن بست

بگذرند .

بلی بادی وزید ولانه مارا بباد د اد ، بر خیز تا دوباره بسازیم لانه ای

چه کسی بر میخیزد ، تو ؟ او؟ یا من تنها !

.........

ثریا /اسپانیا

 

هیچ نظری موجود نیست: