دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۷

بهار جاودانی

ایکاش ، بهاران جاودان بودند

ایکاش هنوز دربهار بودم

و...آن گلبرگهای سرخی را که به پای هرزه گردی

ریختم ،

دوباره به آفتاب درونم برمیگرداندم ومیگذاشتم که ،

سینه ام از التهاب بلرزد

در بهاران است که ،

طوفان وسیلاب عشق به جان چنگ میزند

دربهاران است که ، باران اشک ، بی پروا

دامن را سیراب میکند

.....

چه زیبا بودم اگر دربهاران میماندم

یک بهار جاودانه !!....

دیگر بسوی هیچ درخت خشکی ، گلی پرتاب نمیکردم

دیگر به زیر هیچ سایه درختی

نمیرفتم

ومیگذاشتم که ......

< شاعران > تنها < شاعران>

در برابرم  شعرشان را بخوانند !

واز جوانی ازد ست رفته شان

به حسرت بگریند

ایکاش بهار بودم

دیگر هیچگاه به آغوش داغ وپرحرارت

تابستان نمیرفتم

میگذاشتم که آوای شب وسکوت مرموز آن

به همراه بوی گلهای اقاقی مرا به بستر بکشند

ایکاش در بهاران بودم

ایکاش

و.... ای کاش واژه ای بیش نیست

وواژه ها .....؟

ثریا 15-12-2008

تقدیم به شاعر : آیینه شکسته

هیچ نظری موجود نیست: