یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۴۰۲

ما ایرانیان


 ثریا ایرانمنش . لب پرچین ، اسپانیا 

ایران ، مرز پر گهر ، ایران سر زمین هنر  ‌ایرانیان آواره گرد جهان که با زبان میز بان آن دیار  بیگانه اند ، چند تنی زبان محلی که در آنجا پناه گرفته یا مقیم شده آن  انرا نیمه کاره فرا گرفته اند انهم بخاطر ویران کردن بقیه  وجدایی  کمترایرانی در خارج  یک کلوب یا یا یک مرکزی برای گرد هم آیی دارند تنها یکدیگراا تکه تکه می‌کنند، همهخود سرورانند دانایند اما تنها دو چیز گرد سر آنها میچرخد  ، پول برای شکم وزیر شکم بیشتر را حوصله ندارند،

من نزدیک پنجاه سال یعنی بیشترین عمرم را در خارج گذراندم وهمیشه هم از ایرانیان واهمه وترس داشتم حتی اگر غذایی بمن  اهدا می‌شد اتر دور میانداختم  چندین بار در محل زندگی با ایرانیان نشستی داشتم برای آیجاد یک محل وجمع آوری 

ماهیانه ونشست ونشان دادن فرهنگ مثلا پر بار !!! خود اول همه میخواهند رییس شوند بعد هم  ،،،نه من گاهی به ایران می‌روم !؟  ایران ما دوقسمت شده ایرانی که مشتی آواره گردجهان میجرخند  وایرانی کنه زیر سلطه سدها ملای بیسواد دهاتی دارد جان می‌دهد،

هرسال چین عید خودرا جشن می‌گیرد  در خیابان‌ها راه میافتند شادی می‌کنند  هرسال سیاهان برنامه سالیانه دارند  ایرانیان درون کاخ سفید یک سفره مسخره هفت سید انهم به دستور  دیکتاتوری و خود فروشان میچینند بادی به غب غب  میاندازند بلی ما فرهنگی چند هزار ساله داریم اما حوصله  نداریم که زبان  سر زمین میزبانمانرا فرا بگیریم اگر هم کسی  آمد وکاری را شروع کرد بجای حمایت از او جد وابادش را از گور بیرون میکشیم وجلوی چشمانش خاکستر می‌کنیم بیشتر به دنباله خارجیان میچسپیم انهم با چه افتخاری سکرتر فلان ریس فلان شرکت بارمن دوست است عکسی هم بیادگار  میگذاریم ، میل ندارم نام اشخاصی را ببرم  که چگونه با گرفتن چندر قاز به کشتن هموطن خود بر میخیزدد اورا تکه تکه می‌کنند بازبیرحمی ،

نه جنس ما ایرانیان بقول معروف خالص نیست انواع و اقسام حملات و تجاوزات  موجوداتی از ما ساخته که خود خود را نمیشناسیم  تنها یک چیز برایمان مهم است گردا‌وری ثروت  حساب بانکی و شجرنامه قلابی .

ارامنه بدبخت و فرسوده هرکجا رسیدند اول مدرسه بعد کلیسا را بنا گذاشتند بارهیچ غریبه ای هم امت نشدند مگر منافعشان اقتضا می‌کرد  اولین کار فرا گیری زبان میزبانشان بود دوم حرمت گذاشتن به ریشه خود ،،،،امروز در یکی از صفحاتمجازی خواندم که ایرانیان مقیم امریکا کمتر زبان انگلیسی‌ را میدانند  همیشه کسی هست با مقداری پول کار انهارا راه بیاندازد نوه های من چهار زبان را بخوبی میدانند  ومن چه افتخاری  می‌کنم واز بچه هایم سپاسگذار که در میان اینهمه لجن وکثافت خودرا پاکیزه بیرون کشیدند  زود شوهر کردند زود زن گرفتند وخانواده برایشان محترم است  من یک زن تنها بودم بدون سرمایه وپول به آنها تفهیم کردم اگر ضعف نشان دهیم همگی خواهیم مرد  اولین کاری که کردیم روابطمان را با بقیه قطع کرده وسر در زندگی خودمان فرو بردیم بما چه مربوط است فلالن ایرانی سر فلان هنر مند را کله میگذارد  وبما چه مربوط است که ارامنه ایرانی در اینجا به چه کاری مشغولند  سرما درون امور خودمان بود ‌شمشیر دو لبه در میان دستان من که انسان‌های سمی وکشنده را از اطراف خانواده ام دور کنم، 

خوب بیماری قرن بر جانم نشست اما هنوز شعورم  ومغزم وعواطفم خوشبختانه زنده آند وگاهی برای شما لطیفه ای مینوسم ، پایان  ،ثریا 11/02/2024 میلادی

جمعه، بهمن ۲۰، ۱۴۰۲

مقایسه گراز با آهوی دشت


 ثریا ایرانمنش ،لب پر چین ،‌اسپانیا.

نه بخاطرانکه شاه بود ،‌نه او مردی وارسته  واراسته بود  در لباس پوشیدن  انتخاب نوع ادوکلن   ودر انتخاب زن عاشق زنان لاغر موطلایی  بود برای همین  هم بی بی را بخارج فرستاد تا از انصور باد کرده کلمی   یک صورت لاغر  با گوونه های Hi برجسته وموهای بور بر گردد، تقریبا دلخواهش بود عقل وشعور و قد بلند او  بیشتر جلب توجه مبکردد ،

اما خود او  در موقع غذا خوردن محال بود گوشه لپ او باد کرده باشدبه هنگام صحبت  کارد وچنگال را درون بشقاب جای میداد  کم مشروب  نبنوشید سیگار امازیاانهم  سیگار اتو‌کشیده ای بنام  سیگار گرگان برایش  میپردند ،

راه رفتنش گوی میرقصید روی یکین قدمهایش بلند واهسته  همیشه شیک بود 

ومرا بیاد بدبختی های خودم میانداخت میز ناهارا با چه سلیقه ای میچیدم گلدانی از گلهای   باغچه درونش میگذاشتم ولت انتظار مینشستم  ناگهان مانند شمر وارد می‌شد دستور میداد سفره را روی  زمین پهن کنند واو نان رابر پشت گوشت ونخود بمالد رقم‌های  بزرگ بر آرد  ابگوشت  را سر بکشد وسپس بادی خالی کند برود روی تختخوابش بخوابد  اکثرا ناهار را با سکرتر روسی خود  در خلوت دفتر  کارش  مبخورد وسکرتر  برایش ته جین میپخت و او‌میتوانست  راحت  با دست لقمهرا در دهانش بگذارد ویک  انگشتر برلیان به سکرتر هدیه بدهد والماس شیشه ای رابرای من به ارمغان بیاورد  که من انرا پس میفرستادم ،

هردو تحصیل  کرده خارج  بودند  یکی در سوییس دیگری در سالزبورگ  اما حتی آلمانی را هم بلد نبود حرف بزند ودیگری  چهار زبان رنده دنیا را  به روانی زبان مادری   بگوش جهانیان مبرساند ،

چقدر نجیب بود چقدر پاک بود  ودیگری  دزد سر گردنه  برای خانواده وقبیله گرسنه آش  الوار جمعمیکرد ،

مادر من سکوت می‌کرد وهرگاه  شکایتی بهاومیکردم در جوابم میگفت  که بتو گفتم این آدم نیست  در لباس هیکل دارد درونش خالیست حال با بچه ها ،،،،،، دهانم  بسته می‌شد خود کرده را تدبیر نیست  ،

من شاه را نه بخاطر اینکه؛ شاهنشاه بود  دوست داشتم اوجای خودش بود اما اومرد رویاهای  من بود  تمیز پاکیزه خوشبو ومن مجبور نبودم شبها بینی امرا بگیرم  واهسته  وارد تختخوابم بشوم و‌سرم  ا زیر  ملافه بگذارم تا بوی گند عرق  و تریاک  وبوی عرق تن اور ا   تحمل  نکنم  وبا ادوکلن  خوشبویی که برایش میخریدم خودش را ماساژ میداد تا دلبری کند  بوی گند را چند مقابل می‌کرد  مانند خانه برادرش  که همیشه بوی  شاش بلند بود .

 بلی مرد رویاهای من در چهره دیگری ظهور کرده است اما  هنوز بچه‌ است   دیگر حسرتی به دل ندارم    نه حسرتی  ند ارم  پنجاه هزار قطعه نوشته ام ‌دهها دفتر را سیا ه کرده از  یک زندگی جهنمی همین کافی  است ،،،،پایان ،ثریا نهم فوریه  دوهزارو بیست وچهار .

پنجشنبه، بهمن ۱۹، ۱۴۰۲

مرگ آرام قو


 ثریا  ایرانمنش ، لب پر چین ، اسپانیا .

تو ، دریای من بودی  أغوش وا کن  / که میخواهد این قوی زیبا / در أغوش دریا بمیرد 

به میمنت و مبارکی  نوزاد جدید که آنهمه  سال و ‌ماهها در انتظارش بودیم پای به عرضه وجود نهاد  نامش هر چه  هست برای تو باید خیلی عزیز و دوست داشتنی  باشد .

من از دور دست‌ها چهره انرا دیدم  با چه زبانی است نمیدانم  در حال  حاضر روی طبقه بالا سرت خود نمایی می‌کند قیمت انرا هم نمیدانیم  زبانی رارکه با آن خلق شده نمیدانم ،

  تنها قلم را زمین مگذار .مبارک باشد .

 در خبر ها خواندم یکی از خوانندگان پر افتاده واز خود متشکر که  بخانه ما می آمد و اولین  کارش این بود که لباسهایش را بیرون آورده یک ملافه گنده دور خود بپیچد از  کنار منقل تکان نمیخورد موهای بلوند کم پشت   رنگ شده پوست سفید کک مکی آش بسیار طرفدار داشت همسرش نیز  برایش ساز میزد نامش را میدانی   آنقدر افاده  داشت که نگو،در فرهنگ وهنر آواز میخواند سپس به کاباره ها رفت  دست آخر دیگر ممر در آمد او وهمسرش ساز زدن در عروسی ها وکاباره های درجه دو بودابدا صدا نداشت مانند یک گنجشک  یا یک کربه ملوس معو معومیکرد  . پس از انقلاب در سالن یک کنسرت اورا دیدم جلو رفته خودم را معرفی کردم  انگار در تمامی طول عمرش نه مرا دیده ونه میشناسد ، دوست من که همراه م بود  گفت رهایش کن الان صرف ندارد ترا بشناسد پالتوی پوست تو کو‌؟!  روسری مارکدارت کو ؟   بعله ! فهمیدم  پالتویم را به یک بنیاد خیریه سرطانی ها هدیه دادم تا حراجش کنند وبا پول آن بیمارستان برای بیماران سرطانی بسازند  آن پالتو دیگر به درد من نمیخورد پنجهزار  پوند  انرا خریده بودم   در گرمای  چهل وپنج درجه تابستان  این ده کوره و زمستانی که بیشتر بوی خزان میداد آن پالتو مسخره بود  دیگر پول بیمه ونگهداری انرا هم نداشتم  نه این چند  تکه پوست حیوان به درد من نمیخورد  اما حالا  آن خانم با پالتویی ارزان‌تر جواب سلام مارا هم نداد   وامروز  دیدم طفلکی به کما رفته ؟؟!    همه را نوشتم تا بدانی که دنیای ما این است و‌حال تولد نوزاد جدیدت را بتو تهنیت میگویم در حال حاضر غیر آن زن الکن زبان کسی در کنارت نیست  همه کم ‌بیش  اطرافت را رها کرده ورفته اند  کاری برایشان انجام ندادی  چیزی هم برایشان فراهم نکردی ،

تنها من درکنارت ماندم  وهنوز در این انتظارم که به آرزویم برسم وترا در راس قدرت ببینم  گمان نکنم این آرزو هم مانند همه آرزوهایم با باد همرا شد دود شد  وکم کم منهم به کما می‌روم  وداستان ثریا در اغماواقعیت پیدا می‌کند ، 

……….پایان 

ثریا .08/02/ 2024  میلادی  قلعه حیوانات در اسپانیا .

یکشنبه، بهمن ۱۵، ۱۴۰۲

خارج از زمان


 ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ،اسپانیا 

چند روزی است که اشعار  خواننده بزرگمان بانو دلکش ورد زبانم شده وعجب آنکه پس از سالهاهنوز انرا فراموش نکرده ام،

اشعار انرا گویا مطابق معمول  معینی گفته واهنگ را خود دلکش روی آن گذاشت گاه گاهی  خودش آهنگسازی می‌کرد دستی به ساز داشت ودو تار میزد ،حیف  وصدحیف که در  دامن  ان نی لبک لیک ومنقل افتاد  دیگر  مجبور بود در هر بزمی ومجمعی بخواند وسپس خودرا به منقل رسانده تجدید قوا کند  ودر آخر با کمی آب گریپ فرود دهان  تلخ خودرا   تمیز کند ،

بر حسب تصادف و بامعرفی ودعوت معینی  کرمانشاهی بمنزل ما آمد  انچنان ماندگار شد  ودیگر  میل نداشت از  جای برخیزد زیر زمینی آراسته  با پوشش پارچه اصفهان تشکچه های مخمل و  فرش  ابریشمی  وپذیرایی بی  حساب من وعاشق ابگوشت وکوفته قلقلی من در  آوردی  من شده  بود  سه شنبه ها خرید میکردم  میکردم تا  شب پنجشنبه همه چیز آماده بود   همه لوازم را به زیر زمین میبردم سفره را پهن میکردم    وخودم در طبقه بالادر  کنار بچه های سه ساله ودوساله وونوزاد میخو‌ابیدم بوی افیون مرا دچار  حال تهوع می‌کرد  وآسم مرا )تشدید کرده  سر گیجه میگرفتم،

اوایل شب کمی می نشستم در خواست آهنگی را که بسیار دوست داشتم واشعار انرا شادروان رهی معیری سروده بود افتتاح مجلسی بود ومن با آمدن میهمانان  خوانده ونا خوانده  گم میشدم  گاهی بیست وچهار ساعت در همان دود ودم بخواب میرفتند قمار می‌کردند  برای من مهم نبود  آنجا یخچال بود  حمام وتوالت هم بو ذغال هم بود ، کسی با من کاری  نداشت  بقول حضرت اشرف همسر گرامی صاحبخانه من نبودم جناب باقر عاقلی بود ؟!!!!! . میل نداشتم بازبان کثیف  او تحقیر شوم   خودرابهتختخوابم میرساندم ودر کنار نفس پاکیزه کودکانم بخواب میرفتم  برایم مهم نبود چه کسانی آمدند ورفتند کدام تیمسار کدام وزیر ویا معاون وکدام سر تیپ همه مانند پروانه گرد شمع وجود دلکش ومنقل میز قمار بودند ، یا سر لشکر یا معاون وزیر آمده تا در بزم بانو  شرکت نماید ، بعد ها ازخدمتکار خانه میشنیدم

گذشت ومن بهخارج امدم وهمه رابرای انهابجای گذاشتم .حال چند روزی است که مرتب  این آهنگ بر زبانم جاریست .

در زیر سقف آسمان ،،،،/ در گوشه  این  أشیان   / چون طائر بی خانمان ،،،،  تنهای تنها مانده ام 

هر آتشی روشن شود /  دودش به چشم من رود 

چون رفتگان بی نشان / تنهای  تنها مانده  ام

نه عشقی که دیوانه آش باشم  نه شمعی  که پروانه آش باشم 

دور از دیار ‌دودمان   تنهای تنها مانده ام ،،،،،،،  تنهای تنها  مانده ام

والاخر ،

هرچه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی / تابداند غم تنهایی  و بیکسی ما ،،،،،،،

پایان 

ثریا 04/02/2023  میلادی ،،،،،

 هر روی یادش گرامی ونامش جاودان باد زنی لوتی بود وصدایی بینظیر داشت  .

جمعه، بهمن ۱۳، ۱۴۰۲

دریای مدیترانه


ثریا ایرانمنش لب پر چین  اسپانیا . 


دستم بگیر کز غم ایام خسته ام ، جانم بگیر که عاشقم و لخسته ام 

سال‌های در کنار این دریای آرام وأبی  می‌رود تا به یک گرداب جهنمی تبدیل شود  زندگی  سه گانه امرا هجرت را شروع ودر همین جا به پایان میبرم ،

سالهاست که تنها از دور دست‌ها رنگ آبی او‌که می‌رود  به سیاهی تبدیل شود مینگرم اما دیگر قدرتی در بدن ندارم تا به ساحل  آن پای گذارم وبه دنبال سگها بدوم ویا خودرا به دست امواج بیکران آن بسپارم  شاید بیست سال بیشتر باشد که من حتی دیگر کنار ساحل آرام انراهم ندیده ام  و دیگر پاهایم درون ماسه های داغ آن نمیسوزد  وبا بچه‌ها قایق سواری نمیکنیم ، تنها تماشاچی هستم  وبا نگاهی از دور دست‌ها با و میگویم تو هم مانند من ،همچنان  پیر شدی رنگ لاجوردین تو کدر سواحل ایتالیا مرا به این فکر انداخته بود  شاید آب تو آبی باشد اما انعکاس آسمان صاف وبی لکه وابر بود که بر روی تو سایه انداخته  چه زیبا منظره ای بود ،

حال هجوم قایق های لبریز از  ادم های ناشناس  بر ساحل تو مرا به وحشت آنداخته  است ، هجوم مسافرین از آنسوی قاره ها و خریدن تکه زمینی وویلایی  در کنار تو بمن می‌گوید کم کم تو هم همان دریاچه کاسپین  خواهی شد  آن روز ها دیگر من نیستم .بارها تصمیم گرفتم خودم را به لبه پرتگاهی برسانم ودر میان  امواج تو فرو روم شاید ماهی عنبر مرا بلعید ومن تبدیل به عطری شدم در جهان دیگری،

از هجوم هخامنشیان  تا هجوم ترک‌ها وسپس به یغما بردن تو بوسیله آن مردک یونانی  وحضور  بیشمار  کشتی های ایتالیایی و جزیره سیسیل  حامل مواد   رنگ چهره ترا عوض کرد  حال تنها آبراه وشاهرگ اقتصاد جهانی  بوسیله یک آبراه باریک  به اقیانوس پیوند خورده ای شاید اگر آن گلو‌گاه تسخیر شده  ویا آن آب راه نبود تو‌هم دریاچه ای بودی  که امروز پس میرفتی مانند کاسبین سر زمین من مانند خلیج همیشه ایرانی من اما اطراف ترا انسان‌ها با فکری گرفته اند که بیشتر به اقتصاد خود میاندیشند ترا محافظت می‌کنند لایروبی مینمایند  اما کاسپین من در دست حیواناتی بود که بجای آب ادار الاغ وشتر مینوشیدند واز آن دریجه زیبا ترسیدند  انرا به حراج گذاشتند نه به درستی بگویم  بیشتر سر زمینم  را فروختند به چینی تا وروسها و ارباب بزرگ پولش را گرفت تا یک دکان دیگری باز کند دکان دین بسته شد !!،،،،،، حال من غیر تو جایی ندارم غیر از تو دوستی ندارم وآرزو  هیچکس را ندارم آرزویم این است که مرا فریاد کنی تا در آغوش تو چون  همان قوی تنها بمیرم ، این آخرین آرزوی من است ،که میدانم مانند همه آرزوهایم نقش بر آب خواهد شد  هنوز خاکستر آن ،،،،،درون گلدانی در گوشه اطاق دخترم نشسته حتی خاک اورا قبول نکرد  به تو هم نزدیک نمیتوانند بشوند  اما من میدانم  در آغوش تو خواهم خوابید و بخوبی این را میدانم  چون مانند تو با تمام جهان  مهربان بودم  وبی مهاباد جان برکف  به همه کمک میکردم   ،دریا ی مدیترانه صدایم کن ، پر خسته ام ، پر خسته ام از این دنیای کثیف والوده ، ،پایان ، ثریا  جمعه  دوم فوریه ۲۰۲۳می

جمعه، بهمن ۰۶، ۱۴۰۲

کرمان .شهر گم شده


 ثریا ایرانمنش . لب پر چین . اسپانیا .

با با  بیا بابا بیا ، مردی ز کرمان آمده ….،.،

بقیه آش بماند  چرا کرمان ؟ چرا داعش هوس کرد کرمان ومردم بی پناه آنجا را نا بود کند ؟! قاتلی آزمیان برخاسته قهرمان شده و مرده وزنده آش قربانی می‌گیرد ،

کرمان  شهر فراموش  شده  شهری که با مردم ساده دلش وکشک وکدو  میساختند شبها روی بام های کاه گلی را آب پاشی می‌کردند ورختخوابهایشان را  پهن می‌کردند  وچشم به ستارگانی میدوختنددکه گویی مانند جرقه پایین میریزند بچه هادست‌هایشان را بلند می‌کردند تا ستارگان را  بچنینند  هرکسی برای  خود ستاره ای داشت . ،

کرمان تنها یک خیابان آسفالت  شده داشت  ، تنها یک گاراژ مسافربری با دو اتو بوس  شهر دو قسمتذشده بود ، نیم بیشتر انرا گروه مافیایی «شیخی ها»  برای خود ضبط  کرده باغ سلسبیل بهشت روی زمین بود ،

در شهر خاک گرفته  تنها صدای آب جویباری های گلی  میامد رفت ‌آمد درشکه های خصوصی  و آب خوردن را  انبار گنجعلی خان  تامین می‌کرد  سقا ها با مشکهای جرمی به در خانه ها آب میرساندند ، .خانه ما خارج از شهر بود جایی که تازه جاده خاکی ساخته بودند وثروتمند ترین فرد   آنجا اولین خانه را خریده بود  باغ بزرگی   وماه هم روبروی باغ ایشان باغچه ای داشتیم  لبریزاز صفای طبیعت ،

مردمی ساده دل ، مهربان  اکثرا با هم فامیل بودند و

ما به پایتخت آمدیم ومن دیگر هیچگاه به  آن خانه وان کوچه وان مدرسه  بر نگشتم  تنها عکسهای را دیدم کرمان شهری شده بود بزرگ  بمن دیگر مربوط نبود ارتباط ما با فامیلمان نیز قطع شده بود به دلائل مرافع فامیلی ، بماند .


؟ در پایتخت چیزهای بهتری  بود عطر بود مادرم ماتیک میزد موهایش را  فر میزد  پودر بر صورتش میمالید ماتیک وسرخاب بود  خیابان‌های بلند  اما خانه خانه من نبود ،باز هم بمن چه مربوط است من در رفاه هستم  مدرسه های خوب  رفتم  عاشق شدم  سرنوشت درب را کوبید با چهره کریه خود ومن دیگر خودم نبودم   میل به زندگی در من مرده بود آرزوی باز گشت به همان جاده خاکی را داشتم ،

دنیا وسرنوشتها عوض می‌شوند آدم‌های خوب کم کم گم می‌شوند ‌اورانگوتان  ریاست را بر عهده میگیرند آدمکش‌ها وقصاب ها  سلاخی زنان ودختران ‌مردان جوان می‌شوند وکرمان تبدیل به شهر جنازه ها می‌شود برای  دفن یک قصاب  دیگر چیزی نیست تا به آن بیاندیشم  حساب دنیا از دست همه ما خارج و زنجیرمان در میان دستهای آلوده شیطان پرستان است  دیگر نه سر نوشتی ن اریم  خاطره ای  نداریم دفترچه خاطرات من نیمه کاره بسته شد خاطره ای  نیست ، هرچه بود تمام شد  تمام ،

پایان ، ثریا 26/01/2024 میلادی