جمعه، دی ۱۵، ۱۴۰۲

شرم تاریخ


 ثریا ایرانمنش  ، لب پر چین ، اسپانیا ،‌.

ای که گفتی  هیچ مشگل جز فراق یار نیست  / گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست .

امید کدام وصل ؟ کدام امید وکدام انسان ، در تاریخ  داستان حمله ها وهج‌م قبایل وحشی را میخواندیم ورد میشدیم  اعراب وحشی ،‌چنکیز مغول ، خان تمو‌چین   وغیره اما برایمان  افسانه بودند   حال امروز این افسانه‌ها به حقیقت پیوسته اند  عددهای حرام زاده تشکیل شده از چندتخمک حیوان وانسان  با چهره های  وحشتناک هیکل های دیو مانند  چهره های کریه  حاکم سر نوشت ‌ جان ومال وروح ماشده اند ، روحانیون واقعی به خلوت پناه بردند ولب فرو  بستند وشیطان  ناگهان ظهور کرد ان هم در  حباب نا مریی پرور،گآری که روزی از ته دل اورا میپرستیدیم وامروز رهایش ساختیم ،

نماز هایشان  روی  شکم زنان هرزه وروزه  هایشان نوشیدن خون جوانان وکودکان است  سحری ‌افطاری آنها تنها خون است باشکال مختلف.

سر زمین با شکوه  سبز وخرم  سر شار از موسیقی و آواز ناگهان تبدیل به یک ماتمکده شده با ردیف جنازه‌ها  موسیقی گم شد کتابخانه ها به آتش کشیده شدند سینماها ویران شد وبجایش در هر گوشه یک گنبد بشکل بیضه خودشان    ساختند  تا تهمانده جیب مردم را نیز ببرند 

مردم هم پرداخت کردند  همجانشانراهم مثالشان را وهم روحشان را و چیزی غیر از مرگ  دریافت نکردند ،

هنوز عده ای  ایمانشان را محکم درون صندوقچه دلشان پیچیده اند ونماز میگذارند و روزه میگیرند ،‌اداب  صحرای وحشتناک اعراب بدوی را بکار میبندند نامشرا ایمان گذاشته اند  ‌دریغ ودرد اگر دست افتاده زپایی را  بگیرند  نجس می‌شوند  !!! .

به هر روی دیگر خرمی سر سبزی صدای زمزمه ریزش آب‌ها  از کوهستانها  خاموش شد  حتی کوهها نیز از  میان  رفتند  همه به صحرا نشینان فروخته شد  حال با یک زمین  خالی بیمار  به همراه مشتی سوسمار  ، مار ، کژدم ، ومارمولکهای ریز ودرپشت چه میخواهید بکنید شعور وعقل پرواز کرد  وجایش را به خرابات داد وچهل و  پنج سال از آن فاجعه میگذارد  هر جا سری فرو میبری همه تنها حرف میزنند همه سخن ران وسخنگو  شده اند   ‌مرتب سوار ماشین زمان شده به عقب سفر می‌کنند ، سر زمین بیچاره من ، سر زمین  زخم خورده وبیمار ما ، سر زمین رو به مرگ  ،از دست من یک نفر کاری ساخته نیست  بقیه کیسه ها را دوخته اند ودر ب انرا  باز گذاشتند برای نمایش شوم دوم  ومن چشمانم لبریز از اشک  شبانه وروزانه ودهانم دوخته  دستهایم کوچک وقامتم حمیده ، اما ترا دوست دارم سر زمین نیمه جانم  شاید عشق معجزه کرد ،‌ پایان ،

ثریا . 05/01/2024 میلادی  شروع خوبی نبود ،

پنجشنبه، دی ۱۴، ۱۴۰۲

کرمان

ثریا ایرانمنش ، لب پرچین  اسپانیا 

کرمان ، شهر بی گناه شهر مردمی که به خاکشان چسپیده اند  شهر زادگاه من  ونام فامیلی همه  هم تام من است منش ایرانی خودرا از دست  ندادند  دارای منابع طبیعی  مس طلا  ذغال   ‌ذغال سنگ  ونقره  آن بیشرفها میدانند که آنجا را  ویران کردند  یک مردک  لندوک بی کس وکار  چه و بی سواد را که گل لگد می‌کرد ناگهان سردار ساختند اوحتی نامش را بلد نبود بنویسد خوب تریاک میکشیدخوب   لوازم  اتمی را با هوا پیماهای  مسافری حامل مردم بیگناه حمل می‌کرد خوب چمدانهاهای دلار را به آدمکشان آنسوی   رودخانه میرساند خوب تریاک واسلحه میاورد خوب آدم‌ها را به تیر می بست وخوب حضرت ملا را پشت وما ل میداد .‌حال این اعجوبه بی خاصیت زنده و‌مرده اش قربانی میگیرد .ه ومردم

زادگاهم  برای همیشه ویران شد محل  دفن خواجو شاعر بود حال قاتلان درانجا آرمیده اند ومن از فامیلی بیخبرم . 

 

پایان   چهارم ژانویه 2024 

چهارشنبه، دی ۱۳، ۱۴۰۲

جز ب خران !


 ثریا ایرانمنش . لب پر چین .ًاسپانیا  .

غم جهان مخور و پند من نیز مبر  از یاد / که این لطیفه عشقم  ز رهروی باد است ،‌………حافظ شیرازی 

در گذشته که هنوز  سر زمینی داشتیم  کشوری داشتیم وتازه پای به سن بلوغ فکر ی گذارده بودیم ، اخزابی هم داشتیم که مهم‌ترین آنها خوب خران بود که روانشان  توفیق سر دبیر روزنامه فکاهی توفیق اترا بنیاد گذارده بود  اعضای این حزب بر عکس نامش مردانی  با فرهنگ و قوی البنیه و با شعور ومودب بودند  ،کم کم آن حزب منحل شد  و بگذریم و

امروز بیاد شعری از ایرج میرزای مرحوم افتادم که آرزوی خریت  می‌کرد ومیگفت آیکاش خر به دنیا آمده بودم .

در تمامی طول شب به این فکر بودم آیکاش منهم کره خری به دنیا آمده بودم ودر میان  خران واقعی بسر میبردم چه زندگی سلامت و پر باری داشتند .

با سکوت بار خود را هر چند سنگین بود حمل می‌کردند هیچ خری به خر دیگری تجاوز به عنف نمیکرد وهیچ خری ادعای خدایی یا پیامبری نداشت وهیچ خری پادشاه ویا ریاست جمهور نبود وهیچ خری تاج گذرای نمیکرد  در سکوت بار خودرا میبردند کتک میخوردند آرام اشک از گوشه چشمانشان میریخت اما هیچ خری گردن خر دیگری  با تبر نبرید و هیچ خری طناب دار نداشت ، وهبچ خری  زندان ‌زندان بان نداشت خودش زندانی  خرهای دو پا بود و از کره خود یابزرگتر توقعی نداشت ، 

اه آیکاشم منهم درمیان همان کره خرهای به دنیا آمده  وامروز حتما مرده بودم واین ننگ را که نامش زندگی است با خود حمل نمیکردم .

در میان حیوانات زیستن به از  زیستن بین  انسان‌های دو پا وصاحب کمال است هرچه کتاب بخوانند  وکسب معلومات کنند سر انجام شهوت بر آنها غلبه خواهد کرد  خود پرستی ، طمع، خون ریزی ، تنها بفکر  شکم وزیر آن هستند  ،وبس  شاید بتوان در میان آنها چند انسان  یافت ویا کسانی که بهر روی در ساختار زمین و محتویات و فرهنگ آن دست داشتند  ، اما هیچکدام خر نبودند ومردم خررا نمیشناختند مرادشان صدای  سکه ها وضرب آنها بود ، چقدر افسوس میخورم که مرام خریت  را دارم اما مجبورم بین آدم‌ها زندگی کنم .

نشان عهد  ‌ وفا نیست  در تبسم گل / بنال بلبل بیدل  که جای فریاد است .‌

پایان  ثریا  سوم ژانویه 2024 میلادی 

سه‌شنبه، دی ۱۲، ۱۴۰۲

کله جوش یا اشکنه؟ ؟


 ثریا ایرانمنش، لب پر چین . اسپانیا .


مسکینی و غریبی از حد گذشت مارا  / بر ما اگر ببخشی وقت است  یارا 

چون رحمت تو‌افزون شود ز عذر خواهی / هر چند بیگناهم ،‌عذر آورم گناه را 

روزها بادرد  و اه و افسوس  وافسون میگذرند  ، سالی گذشت بی آنکه  به حال من فرقی کرده باشد همچنان روی همان صندلی تکیه دادم وهمچنان زیر پتو دردهایم را پنها ن ساختم   

حال دیگر همه میدانند چیزی  نیست که پنهان باشد  در روی صفحات مجازی به دنبال یک شعر یک نوشته یک تکه موسیقی میگردم  ،خیر  عده ای سکینه سلطان چارقد بسر دستور اشکنه  و یا کله جوش ارزان‌ترین غذای  فقرای  شهرهای دور افتاده را می‌دهند  ،

علی آقا که خواب نما شده ودر  لباس پیامبر از خواب برخاسته  البته  باقلا پلوی  مجلسی همراه با گردن میخورد سوپ جوجه تازه سر میکشد خاویار میخورد  در مقام خدایی باید اینگونه تغذیه کرد  دست در خون  ملتی و سر کشیدن کاسه خون بچه های نوزاد برای عمری طولانی حال باید در انتظار  روز تاج گذرای   باشیم  فرشتگان ملکوتی از آسمان با تاجی از الماس ‌برلیان ونور خدایی  فرود خواهند آمد و اورا  بر تخت مینشانند ما هم کله جوش را از فاطمه کماندو فرا میگیریم واشکنه  را از زهرا  خانم آشپز  وبه  تماشای سینی های لبریز از غذاهای مجلسی  مینشینیم  با دستهای  کلفت وکثیفی که با مشت بسوی  غذا ها ور حمله می‌شوند   به این میگویند  ،،،، دوم،کراسی،،،، ‌برابری و انقلاب مستعضفین

نه ،‌دیگر چیزی ندارم بنویسم دردرهمه وجودم را فرا گرفته وتنهایی مزید بر علت .‌ سر انجام روزی همه چیز خوب خواهد شد   میدانم بخوبی میدانم اما آن روز من نیستم تا برفراز بام آوازی سر دهم ،‌ پایان  ثریا  

اولین نوشتار در سال جدید  202/01/  ،

شنبه، دی ۰۹، ۱۴۰۲

أخرین شب سال


 ثریا ایرانمنش  لب پرچین  ، اسپانیا 

همه شب در این امیدم که نسیم صبگاهی  / به پیام آشنایان بنوازد این آشنا را ،

همه چیز رو به  آسارت وفنا است شاید جهان کهنه هستی نیز خسته شده ومشغول پاره پاره کردن خود می‌باشد .

شب از نیمه گذشته خواب از سرم پریده وان مسافر عزیز که چند روزی پذیرایی من بود به زودی خواهد رفت باز من میمانم وخانه تنهایی وجدال با آنچه که نامش حالم را بهم میزند ، زندگی در مردگی  دیگر به چیزی نمی اندیشم  پسرم گفت در طول زندگیت با مشاهیر بزرگی  برخورد داشتی نامشان را ذکر کن بنویس تا برایت خاطره زنده کنند  در میان آن مشاهیر شاید چند زن   نظیر عروس تیمور تاش  ویا مهناز افخمی

چشم میخورد بقیه  همه بزرگان بودند نام خیلی هارا فراموش کردم آنها یا میهمانان خانه ام بودند ویا روابط کاری داشتیم مانند تیمسار تقی زاده وحاج آقا رزم آرا در شرکت نقشه  برداری  مهم نیست همه امروز خاک وخاکستر شده اند وتنها یادی از آنها باقی مانده رذالتی نداشتند متین بودند ادب داشتند تربیت شده بودند و‌احترام مرا نگاه میداشتند من کار مند یا بانوی خانه دار  همه احترام مرا داشتند 

 زمانی آنهمه احترام وبزرگی را از دست دادم که به خارج  امدم برای لحظهای آزادی نمیدانستم که آزادی چه بهای گرانی دارد با مردمانی روبرو شدم که در تمامی عمرم انهارا ندیده بودم ناگهان صحنه عوض شد گویی خاک وطن زیر ورو شد علف های هرزه سر بلند کردند رشد کردند ادب ‌نزاکت ومهربانی جای خودرا به فحاشی های رکیک داد  و….زندگی به پایا رسید  .

روی خاکستر سرد زندگی ومیهن از دست  داده نشستم به تماشای سیرک جدید  وحیواناتی که نقش بازی می‌کنند ،

نیمه شب است خواب  رفته دهانم خشک به فردا میاندیشم که خوب این سال نکبت هم به پایان رسید سال نکبت تری در پیش داریم سالی  که کم کم بشر تبدیل به یک جانور یک برده ویک حیوان می‌شود. سبزه ها گم شدند گلهای که میشناختم  پنهان شدند آن صحرای زیبا تبدیل به کویری خشک شد دریاچه ها رو به زوال ودرحال خشک شدن و  آسمان از باران تهی ‌وخالی است  عده ای خوش کذران بابرفهای مصنوعی اسکی بازی می‌کنند  و با بچه ها‌ای  کوچک  بازی بازی می‌کنند !!!! تنها یک چیز برایمان مانده ، انهم مغازه های عطر وسرخاب و روژ لب وعطرهای متعفن و لباس های ریسایکل شده ،

بوی گند همه خیابان‌ها و کوچه هارا حتی منازل را گرفته  دیگر خبری از آن عطر های خوشبوی کذشته نیست  دیگر خبر ی از أن همه زیبایی‌ها وخاطرات نیست همه چیز پاک خواهد شد حتی تمدن‌ها قدیمی ‌کهنه هفت هزار ساله  تنها دو طبقه ارباب ‌رعیت  بر دنیا حاکم خواهندبود وچه خوب دیگر ما نیستیم  خاک شده ایم    …………….نpuc

  دنیا بشدت مشغو ل برده سازی است ارباب و‌رعیت قشر    وسطی وجود نخواهد داشت  ،مهم نیست من روزانه کاهی  ساعتی زندگی می‌کنم ابدا چیزی برایم مهم نیست نیست  روز کریسمس همه بچه ها  نوه هایم اطرافمرا گرفتند اطاق جای نداشت  من روی صندلی همیشگی خود  به زیبا رویان  ااین قشر تازه ‌نو وبی گناه مینگریستم و چه غروری بمن دست داده  بود سرم را ودستهایم را به آسمان بردم اگر خدا در انجا هست   این موجودات بیگناه وپاکیزه  وتربیت شدهرا حفظ کند  وکوچکترین آنها مانند بچه خرسی خودش را در أغوشم انداخت و…… این ثروت واندوخته های من است  به آنها مینا زم و افتخار  می‌کنم ،یزدان پاک وبزرگ نگاهداره آنها باشد از کثافت امروزی به دورند  واین بود قصه امشب من تا فرصتی دیگر، وتا سالی دیگر !!!!! . حضرت عیسی گفت ، اگر خدا در آسمان است  پرندگان قبل از تو اورا دیده اند واگر در اعماق اقیانوس باشد ماهیان قبل از تو نیز اورا دیده اند خدا در اندرون توست همانکه حافظ گفت  ،،،،، در اندرون من خسته دل ندآنم کیست  ،،،،،، او همان خدای توست وبس  امید  را باید زنده نگاه داشت  با امید باید زیست  شاید خدایان  روزی دلشان به رحم آمد   امید دلپذیر است ،‌پایان . ثریا 

نیمه شب شنبه  30/12/2023  🙏


چهارشنبه، آذر ۲۲، ۱۴۰۲

گذشته ها .


ثریاایرانمنش ، لب پر چین ،‌اسپانیا 

هرگاه چشمانم را میبندم  تنها از همه آن سر ز مین بر باد رفته  یک منظره جلوی چشمانم  درست می ایستد انهم رستوران مادام پیتروی فرانسوی ؟ دوباره چشمانم را میبندم شاید جاهای دیگری را بخاطر بیاورم ، خیر پرده های  طور او از پشت شیشه های بلند  خیابان ودرب آهنی بزرگی که در کوچه کناری داشت باان نوکر گردن کلفت  هم خانه آش آنجا بود هم رستوران یعنی میهمانخانه آش راه بصورت یک بار و ستوران در آورده بود هرکسی را هم راه نمیداد  یا باید  عضو ویاشناخته شدهباشی ،سالاد الوبه خوشمزهاو وشنیتزل مرغ که غذای همیشگی من بود یک قهوه ترک  یک بستنی در هوای  گرم ومطبوع دو گارسن  یک بارمن و دو آشپز این رستوران‌ را اداره می‌کردند تنها نه  میز  داشت  همه از  اشراف ونامبران بودند مردانسیاسی  زنان شناخته شده همطراز مهناز  افخمی ، .

منهم شانسی پایم به آنجا باز  شد به همراه وکبلم  مسیح عین که روانش شاد رییس ثبت احوال بود  ویک ناهار مرا آنجا برد تصادفا مادام   پیترو از من خوشش آمد ودررکنارم به دردهایم گوش میداد ، .یک خدمتکار  داشت که در بالاخانه کارهای اوراانجام میداد واجازه نداشت پایین  بیاید  و،.غذایش بی نظیر بود  

باز چشمانمرا میبندم شاید در بند ،‌میهمانیهای  باشگاه  هتل واریان  ؟؟؟؟!!نه    تنها آن رستوران  روزهای سرود برفی  و سپس آن خانه کوچک در یک بالا خانه  که زنی زیبا  برای فرزندش بافتنی میبافت وهمسرش  در کنارش روزتامهذمیخواند  وبوی خورش وپلوی شیرازی  تمام خانه پیچیده بود من برای فروش  کالایی به آنجا رفته بودم   آن مرد محترم بمن گفت این کار تو نیست  برگرد  برو بهدرس خود ادامه بده.پولی که دربساط تداشتم مجبور بودم وار کنم باز چشمانمرانیبندم پرده های طوری  پشت  رستوران تکان میخورند  هیچ چیز ارانسرزمین در ذهن من باقی نمانده غیراز سیاهی و نکبت همه را  پاک کردم خیلی زحمت کشیدم تا اندوده های سیاه را  سقف شعورم  پاک کنم  وپاک شدند غیراز رستوران باصفای مادام پیترو …….. حتما حالادر اسمانهاستروانش شاد  مسیحهمرفتهمه رفتندومن تنهاماندم  تنهای تنها! پایانی همانروز  سیزدهم !!!!!