چهارشنبه، بهمن ۱۹، ۱۴۰۱
سحر
جمعه، بهمن ۱۴، ۱۴۰۱
پلنگ پیر
پنجشنبه، بهمن ۱۳، ۱۴۰۱
پراکنده گویی
ثریا ایرانمنش ، لب پر چین . اسپانیا .
هنوز روی دکمه لپتاپ نگفتم سلام. گفت خاموش کن باطری نداری. وخودش خاموش شد. بنا بر این. دیگر با او کاری ندارم از همین تابلت کهنه ودرمانده استفاده میکنم ،
چند. فکر امروز مرا بخود مشغول. ساخت اول از. روزیکه پای زنان به سیاست باز شد دنبا. بهم ریخت مردان بفکر. بازیهای گوناگون در گوشه ای. به زنان فرمان میدهند وزنان راه خودشان را میروند . من خود زن هستم وظاهرا باید از همجنس خود. دفاع کنم اما میدانم این موجود به ظاهر. لطیف ظریف چه شیطانی در درونش خوابیده. بنام حسادت و کشتن آنهم امکان ندارد. نه ندارد نه دین وایمان نه مذهب نه قدرت هیچ چیز در جهان قادر نیست این حس را در آنها بکشد مگر مانند من دنیا را رها کرده وانتظاری نداشته. وتنها. به لحظات دلخوش کرده واز همه چیز وهمه کس وخودرا کنار بکشد زندکی یک زاهد پاک باخته را پیشه گیرد ، .
گاهی در این گمانم که. پروردگار یا طبیعت با هرچه که میل دا رید نامش را بگذارید مرا برای امتحان خود. أفرید در آخرین لحظه که میرفتم خودرا به دست فنا بسپارم. زیر گوشم میگفت ، :
نترس ، من در کنارت هستم ودوباره جانی تازه وقدرتی تازه میگرفتم واز جای بر میخاستم ،
اما این روزها گویی او هم خسته شده هم از من هم از دنیا بنا بر این همه چیز بهم ریخته است تا جایی که یک حاجبه خانم از درون مطبخ اش نذری پزی بیرون میاید ونقش بانوی اول سر زمینی را با زی میکند که روزی شاهان وملکه های با قدرتی بر آن حاکم بودند حال این پیر زن پای لب گور نقش خودرا بی آنکه بداند چیست تنها بخاطر همان تکه پارچه سیاهی که هیکل بد قواره خود را در آن پنهان کرده به جنگ نسل جوان بر خاسته این حجاب برای پوشاندن آن زشتی ها وچربی های بو کرفته وشعور پایین ومغز های کرم خورده بکار گرفته
برای عده ای حکم سلاح را دارد حکم جان را دارد
خیر نوشتن را باید بر گردانم روی همان. دفترچه ها. این یکی هم بازی در میاورد .
مجددا باید بروم زیر انتی بیو تیکها گمان نکنم دیگر هیچ انتی بیو تیکی در من اثر بگذارد. اما تا أخرین روز. حیات باید مبارزه کرد .همین دیگر بقیه. گفتار ها را از اربابان. صاحب رسانه ها راست و دروغ. بشنوید. در خانه ماخبری نیست غیر از تنهایی .
پایان
02/02/2023 میلادی
باید رفت
ثریا ایرانمنش « لب پرچین ». اسپانیا. .
تازه باور کرده بودم در جهانم هست. یاری …… و باری
و باوریی
این باور دیری نپایید وکم کم سایه نا مریی مرگ. روی تاریکی ها وروشناییهای صبح وشب. دیده میشود. سری میکشد گویی ماموری است در انتظار اجرای حکم حکم باید از آسمان برسد ! یا از دست من ؟!
شبها را در بین خواب وبیداری میگذرانم. به کتاب قصه های تصفیه شده گوش میدهم به اوای. فلسفه که دیگر برای ما دیر است ما در سر زمینمان قرنهاست که رنگ فیلسوفی را ندیدیم. امروز هم بمدد آن لمپن های خریداری شده. آن زبان شیرین. وقند پارسی. تبدیل به یکسوخته تریاق شده که با تراش چند. شاعر ونویسنده وسخن سرای اجنبی بقیه را نیز خواهند تراشید موسیقی ما هم گم شد .اساتید موسیقی از جهان رفتند. وجایگزینی هم ندارند دیکر کسی شهناز نخواهد شد ودیگر کسی بنان ویا دلکش نمیشود عده ای تقلید میکنند اما آن بلبلان شاخه های بلند سرو کجا این بچه کلاغهای مردنی. کنار جویبار کجا. دیکر هاید۸ه ای نخواهد آمد ودیگر فروغی چشم به جهان نخواهد گشود تا با یک عشق یکطرفه خود را به بی خیالی بزند. اوهم کشتند بیصدا ،
بهر روی. سر زمینی که من در آن زاده شدم. سر زمین اشک زاری ونوحه وتوبه عزا داری وسینه زنی وزنجیر زنی است شادی ممنوع خنده ممنوع عشق هم ممنوع. خوشحالم که آنجا نیستم. تا در دسته شهدا به خاک سپرده شوم. خاکستر میشوم وخاکسترم را باد با خود خواهد برد .
نه ! چیزی برای نوشتن ندارم. اکثر شبهایم به تماشای. نمایشات دلقکهای سیاسی میگذرد همه بر سر لاشه مرده دارند یکدیگر را تکه تکه میکنند سر زمینی گه غیر از خاک مرده ورقص فاحشه های نو پا بر روی جنازه ها چیزی در آنجا یافت نمیشود بوی مرگ ونیستی همه جا را فرا کرفته وهنوز از آن سوی قاره به این سوی قاره مصاحبه ها گفتارها و فحاشی ها ادامه دارد. وملتی زیر سنگ آسیاب دارد له میشود. .
نه، باید باور هارا دور آنداخت. وبه آینده نگریست. آینده ای تاریک بدون چراغ وبدون هستی و بدون عشق و دوستی ، پایان
31/01/ 2023 میلادی ،،، اخ این ماه لعنتی به پایان رسید ،
یکشنبه، بهمن ۰۹، ۱۴۰۱
باز هم نیمه شب
سهشنبه، بهمن ۰۴، ۱۴۰۱
شهناز تهرانی
ثریاایرانمنش. « لب پرچین » اسپانیا !
سخنی که باتو دارم. ، به نسیم صبح گفتم / دگری نمیشناسم. بتو أورد پیامی ( شیخ سعدی)
بغض واشکهای تو مرا نیزبه گریه انداخت. ، چهره منفور آن زن. عن تلکتول جلوی چشمانم دیده میشد به همراه پدر حقه بازش که معلوم نیست چه غلطی میکند. که امروز صاحب دو خانه بزرگ مانند دوقصر در لندن وپاریس است . وتو زن نازنین هنوز باید برای لقمه نانی دور دنیا از هنرت استفاده کنی چون نمیدانی و نمیتوانی که به کدام بنگاه باید خود را عرضه کرده وبه معرض فروش بگذاری وبا واسطه گری کنی هم جایزه بگیری هم از اجاره نشینی نجات پیدا کنی ،
خود فروشی. راه دارد. راه های زیادی هم دارد. وزبانش از نوع زبان من وتو نیست زبان شعر وموسیقی نیست زبان دل پاک وابگینی نیست زبانی است ناشناس که تنها خود فروشان کوی خرابات انرا میشناسند
همراه بغض واشکهای تو. گریستم چرا که خود نیز یکی از قربانیان همین دسته متعفن ومتعین وبه ظاهر متدین هستم ،
من نیز گریختم واواره شدم تا بتوانم در آسودگی خیال به فرزندان بیچاره ام برسم آنها را نجات بدهم تاانها مانند من قربانی نشوند ،
گریه های تو مرا بیاد فغان های خودم میانداخت این کلمه منحوس «فاحشه » در فرهنگ ما جا افتاده. همه در نوع خودشان یک فاحشه اند. فاحشه مغزی و فاحشه جنسی و فاحشه اجتماعی .
اولین بار این کلام را از زبان زنی شنیدم که هووی مادرم بود . ودومین بار از زبان مردی که همسرم بود وکارمندآن وکارکنان اداره ای که در آنجا کار میکردم هم مرا به چشم یک فاحشه شب کار مینگریستند از همراهی با من همنشینی با من خود داری میکردند لباسهای شیک مرا میپوشیدند اما. درخیابان
ودر حالیکه همان لباس من بر پیکر ناقصشان. خود نمایی میکرد رویشان را بر میگرداندند تنها چند مرد محترم بودند که همسران خارجی داشتند ومرا خوب میشناختند وبمن احترام میگذاشتند ،
من زیبا بودم ، برازنده بودم. وبی اعتنا به همه سرم بود کارم. کسی نبود از اینجماعت بیشعور بپرسد اگر من فاحشه هستم چرا روی شانزده ساعت برای چندر غاز پول. دارم جان میکنم وچرا کرایه خانه ام عقب افتاده وچرا صاحبخانه انرا به اجرا گذاشته وچرا اثاثیه انرا بخاطر بدهی ها با خود بردند ومن روی زیلو در کنار خانواده ام که نان اورشانبودم نشستم ،
نه هیچگاه این سئوال را از خود نکردند راه. رفتن من برایشان عذاب اور بود نشستن وغذا خوردن من انهارا رنج میداد زیبایی من انهارا دچار عصبانیت میکرد. لباس پوشیدند بوی خوش عطر های انتخابیم همه باعث عذاب روح آنها بود در خانه همسرم ومیان اقوام کورد او .
من از خودشان نبودم. پوستم زیر آفتاب داغ کویر به رنگ مس در آمده بود. زیبایی وسادگی وساده دلی و سرم درون کتاب وصفحات موسیقی واطمینان کردن به همه نتیجه اش این شد که خانه وزندگی وهمه آرزوهایم را در آن سر زمین بر جای بگذارم خود وفرزنداندآنم را از دست
آرا ذل اوباش وزنان لیچار گویی مومنهحج.ر فته نجات دهم سالهاست اوارگی را پیشه کرده ام در خارج نیز بیکار ننشستند پیر زنی از اهالی شهر نو وکوره های اجر پزی. به دروغ خودرا مومن. نشان داد وگفت من سابقه این خانم را میدانم. همسرش اورا از خانه های فساد نجات داده است درحالیکه من وهمسرم دریک اداره کار میکردیم وهمکار بودیم او زرنگتر بود من احمق تر ،
گریه های تو بغض چندین ساله مرا نیز در گلویم. شکافت برای سر زمینم وخاک کویر گریستم اما بیاد همان مردمی افتادم که دستشان درون کاسه غذای من بود ومشتشلن بر پیشانبم .این در فرهنگ ما جا افتاده ، فاحشه ، جنده، خراب، بیکس وکار، خیابانی ، اینها کلماتی است که همیشه نثار جان شیرین و پر زحمت میشود . ترا در أغوش میکشم تو در کذشته ویتانین فیلم های فارسی بودی وجود تو مردم را به سوی گیشه ها میکشید. بگذار سگهای ولگرد اعو اعویشان را سر دهند وشبانه روی پشت بام ها زوزه بکشند سرنوشتی بهتر از این نخواهند داشت. کارشان همیشه زوزه کشی و نوشیدن خون پاکان است ، ، با مهر فراوان ، ، ثریا. 24/01/2023 میلادی
این نوشته را به حضور بانوی هنر مند شهناز تهرانی تقدیم میدارم بامید پذیرش