دوشنبه، دی ۲۶، ۱۴۰۱

فرق تمدن ها

« لب پرچین  
ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
کنستانتین پادشاه تبعید ی یونان  در تبعید. جانسپرد اما. پیکر اورا به خانه اش وخاک خودش یونان انتقال دادند. جنازه او در معرض دید دوستدارانش  در یک کلیسای ارتدوکس قرار دارد . وصف. طرفدارن. او با احترام بر پاهای او بوسه میزنند خانواده های سلطنتی نیز. اکثرا به این مراسم رفته آند.
 بیاد آن روزهایی هستم که. این پادشاه زیبای یونانی که واقعا  مجسمه های. قدیم یونان را تصویر میکرد در کشتی خود به دریای خزر امدومدتی میهمان شاهنشاه ایران بود تا بتواند  اقامت بگیرد و قانون در اروپا برای همه یکسان است شاه وگدا تمیشناسد ،
ومن هر روز درانتظار مجلات وروزنامه ها بودم که تصویر خندان وزیبای اورا درکنار همسرش  که گویی الهه ای از سر زمین های باستانی بو د ببینم ،
همسر او خواهر ملکه دانمارک است همه با هم فامیلند خون ویکتوریایی در همه. رگه‌ای آنها جریان دارد ،
حد اقل یونان. اشغال شده احازه داد مادر. ‌پادشاه تبعید  ی.وشاه تبعیدی  به خانه  خویش برگردند ودر ارامگاه خانوادگی خود بخواب ابدی خود ادامه دهند ،
شغالان  وگرگهای گرسنه ما چنان. دشمن شاه بودند که اگر جنازه اورا میافتند  تکه تکه کرده ومیخوردند تا کام  تشنه وروح پلیدشان  ا رام بگیرد ،
سالهاست که آن تصویر ملکه ذهن من است. وسالهاست   که این دوشاه اندیشیده ام و سالهاست جهان آنها را  ستایش کردم هردو خانه. وسر زمین خود. را دوست داشتند اما یونانیان  به  انها حمله  نکردند انهارا به زیر پاهای آلوده بخون  خود  زیر ورو  نکردند ،‌یونان هنوز تمدن. چند صد هزار ساله اش را حفظ کرده. وسر زمین ما دروازه ها. را هر چند سال یکبار به. روی 
اجنبی ها باز میکند وخودرا مانند یک کالای ارزان قیمت در معرض فروش میگذارد. مانند یک  زن هرزه ارزان قیمت ،
امروز من از سلسله تصاویر گذشته ام  ودر هر تصویری که می‌یابم بیشتر به دنبال معنای آن هستم . هیچ معنا. مانند بک حلقه به حلقه دبگری قفل نمی‌شود. کلمات گم میشوند. معنی واقعی خود را از دست میدهند  تنها تصاویر آنهم به مدت 
کوتاهی در  نظرم  میماند. وسپس همه چیز گم میشود امروز ما داریم کم کم واهسته آهسته به زیر چتر دو رنگ آبی نیل و زرد  خردلی میرویم  به  ظاهر نماد پرچم شهر جنگ زده. وتصرف شده قلابی است اما در واقع پرچم دنیای آینده ماست.  اربابی وبردگی .
خون آبی وخون زرد  ، همیشه به دنبال بک معنای بوده ام وهر چیز تازه ای مرا ودار میکند  که انرا بشکافم ،
گذشته های . ما. یاد بود های  ما. یادگارهای ما. یک یک نابود شده واز بین میروند همه یاد گاری تا  به قعر دریاها ویا به زیر خاک فرو میروند. دنیای دیگری ساخته میشود در دو رنگ.  تعداد فقرا بیماران پا به سن گذاشته ک ه کم کم دارد از بین میرود نیروی تازه ای که مغز وشعورش در اختیار دیکری است  جهان اینده را اداره میکند ، دیگر درد را احساس نمیکنی مرگ برایت  یک امر عادی است و آن زخمی  را که بر سینه ات نشسته. تنها تماشا میکنی برایت بی تفاوت است.  جنین های  آزمایشگاهی وحرامی های ناشی از سکس های نا جوانمردانه که هر روز فیلمهای آن را با وقاحت تمام به تماشا میگذارند ، دنیای آتی ما را. اداره خواهند نمود ،
وباید با کذشته ها خداحافظی کرد. همچنین با کنستانتین. زیبا ،
آسوده بخواب وارام. دنیای ما تمام شد ،
پایان .15/012023 میلادی 

جمعه، دی ۲۳، ۱۴۰۱

مرگ بهتر است یا زندگی ؟



« لب پر چین ». ثریا ایرانمنش  . اسپانیا 

موضوع انشای امروز ما 

!!!!!!دختر جوان آلویس پریسلی با ایست قلبی مرد ! تنها دختر آن خواننده دوران جوانی ما بود  زندگی جالبی نداشت سر گردان بود به هر روی  خبر دردناک است بخصوص اگر هنوز پیر نشدی .

زندگی چندان دلپذیر نیست. بیمارستان‌ها لبریز از بیمارهای  نزدیک به موت دکترها ‌پرستاران همه در اعتصاب. !!! قسم نامه صقراطرا مو به مو بمرحله اجرا در أوردند  وهر بار مرا بیاد آن فیلم. وحشتناک. سایلون گرین میاندازد سوار دوم از راه رسید قحطی قلابی. از آب رفتن نانها  وبرنج های پلاستیکی. میدانیم که دیگر. زمین چیزی بما نخواهد. اند غیر انواع  بوها و انبوه. کثافات  زباله های اتمی  یخبدانهای. مصنوعی.  باران های مصنوعی سیل های مصنوعی ، جمعیت باید کاهش پیدا کند یا با بیماری های کشنده. یا جنگ ویا عوامل طبیعی ویا فرار پزشکان اکثر مواد غذایی  در. کارخانه ها  درست میشوند. مصنوعی هستند ما شبهه غذا را میخوریم نه خود غذا را. گذشته از گوشتهای  کروکودیل ونهنگ ‌الاغ ‌شتر و گاو وگوسفند مقداری هم. گوشت مصنوعی ببازار آمده و تو نمیدانی از چه موادی درست شده است ،

سبزیجاتی در.د ست نیست که به علف خوری روی بیاوری  هر یک نخ  سبزی درون مشتی  پلاستیک آنهم با بوی ضدعفونی بتو دهن کجی  میکند 

نانها محصول موادمصنوعی باد کرده کرده درونشان تهی. وبا خمیر هایی یخ بسته نپخته 

حال ژنرال ایستاده روی یو تیوپ . دستور غذاهای شاهانه. را میدهد لاشه بره  ولاشه گوسفند را به سیخ میکشد با سس هاییکه دراشپز خانه های خارج یاد گرفته آنها را جلوی چشمان گرسنه تو میخورد. آب دهن تو راه میافتد .اه آن هندوانه بزرگ. که سالها شبیه انرا ندیدی.  غذاهایی شاهانه ویا مخصوص تغذیه فرورشیهای بالای شهر قدیمی بود. .

بما مر بوط نمی‌شود که این مواد از کجا میرسد. از همانجایی که چمدانهای  دلار به ونکور ومونترئال میرسد  ،

این گفته ها ‌کرده ها  بما مربوط نیست  ما باید همان چیزی را که دکان بغلی بما عرضه میکند. بخوریم. به قصاب محل میگویی  پای مرغ را وران مرغ را میخواهیم. ران‌ها  را پنهان میکند. زباله ای را درون کاغذ میپیچد ومیگوید. رادها قبلا بفروش رسیده !! 

نه زندگی چندان جالبی نداریم اما من نمیدانم چرا با  اینهمه دردی که دارم زنجیر زندگی را رها نمیکنم ؟ در انتظار کی وچی هستم ؟ روز کذشته جواب  آزمایشم رسید به  کم خونی شدید دچار هستم باید  روزی چهار عدد قرص آهن بخورم. خوب کافی  است برای اینکه أهنی شوم ،

خبرها چندان جالب تیستندهمه خودمان را به کوچه علی چپ زدیم یعنی  خوشبختیم در کنار دریای مدیترانه  .

اهای شاعر توده که میخواستی به دریا برسی حال درکنار دریا چه غلطی کردی ! چشمه برایت کوچک بود آن دشت وسیع پر برکت برایت. تنگنا بود. ما را  به این روزهای  وحشتناک کشاندی وتو آن خوانند جنگل بزرگ  تریاکت  دیر رسید  وان سر زمین پر برکت را تحویل گدایان وفاحشه های شهرنو ‌تره تخم آنها. دادید برای پری  چکمه ای شعر سرودید ، 

‌بانویمان  نیز  مظهر زیبایی وشیکی وشهره جهان بود. وشاه در  کنارش آهسته آهسته جون شمع فرو میمیرد 

ما هم مانند او ودرکنار او مردیم.  حال تنها ادای زندگی را در میاوریم ، وهنوز هم. شغالها توده. ومصدقی ولاشه های بو‌گرفته ‌نوا ده هایشان دست بر نمیدارند  و در شکل وشمایل جدیدی  از بی بی. درس میگیرند ومردم فریبی را پیشه ساخته اند. قهرمان پوشالی کانادایی. کدوی گندیده از آب در آمد آن قرشمال قمی. خود فروش وما !؟! همچنان جاده بی انتها ر ا طی میکنیم مقصد کجا مقصود چیست ؟! نمیدانم ،‌

پایان 

 ثریا  / 13/01/2023 میلادی  ،

چهارشنبه، دی ۲۱، ۱۴۰۱

خوشبختی !


 « لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا 

امروز نشستیم  چو رندان بخرابات. /  امروز نداریم  سر زهد ‌مناجات 

امروز چه گویم  چه بزمیست و چه باده / امروز چه ساقی  همه لطفست ومراعات 

امروزم ندآنیم  زمستی  سحر از شام /  امروز  ز اوقات گذشتیم  و ز ساعات 

« شمس تبریزی » 

چه خوشبختی بزرگی است که تو خودت را مانند  یک عروسک پارچه ای پوشیده ای. دستکش به دست. شال بر سر در کنار یک فتیله  روشن بخاری. انرا بغل گرفته ای. و به تماشای. تدریس پخت غذای شاهانه ژنرال. مینشینی که حتی یک  قلم آن در این گوشه پیدا نمی‌شود ،

چه خوشبختی بزرگی است که. پول برق تو امروز تنها نود یورو شد نه دویست یورو ،

  چه خوشبختی بزرگی است که سرت را روی صندلی کهنه قدیمی تکیه داده ای وبه فردای نیامده میاندیشی 

دسته دسته  دستمال های  مرطوب بخاطر. آب بینی و سرمای بیدریغ هوا ، 

در انسوی شهر آفتاب پهن است ومردمان خوشبخت. در زیر آفتاب راه میروند. 

سه میلیون مردم بدبخت دراین شهر خودرا مانند. لحاف کرسی پوشانده اند چون. نه کولر را روشن کرده اند ونه بخاری. ا ،

دوش گرفتم. آب ولرم بود ناهار  .   نه نداشتم سوپ دیروز درون یخچال. دارد فریاد میکشد. قابل خوردن نیست  ،

چه خوشبختی بزرگی است  تماشای. جنگ‌ها. وادمکشی ها. وظاهرا. چهار سوار سر نوشت. راهشان را طی کرده به این سو. میایند اول بیماری همگانی  ‌مسخره  با واکسن های گوناگون. سپس جنگ که ادامه دار خواهدبود تا سوار سوم که قحطی از راه برسد وسوار چهارم مرگ است ،

 ذیگر از سایر کشور هایی نظیر خودمان حرفی به میان  نمی آورم اربابان نزدیک پانصد سال دنیا را در میان دستهای خود کرفته اند از ماه بالا میروند. از سیاره عطارد پایین میایند خورشید  را نابود میکنند و بیشتر پیستها ی اسکی بسته شده چون برف نیامده  انسوی  دنیا  هنوز برای مردمان خوشبخت برف هست اسمان هم هست اطاق گرم با شومینه به همراه گیلانی کنیاک نیز است قبیله متوسط که ما بودیم یک درجه تنز ل کردیم ‌رسیدیم به فقر و  دیگران از ما بهتران قاچاقچیان . آدمکشان. دزدان  پله های  ترقی را طی کردند ورفتند در تا ر ک جهان نشستند از جاشویی  در کشتی ها تا به مقام اربابی رسیدند. از پادوی در بازار به مقام تاجر مهم رسیدند  ما طبقه کارمند بودیم بیفایده وبی ثمر. برای دیگران کار میکردیم  حال  دیگرانی  نیستند ما هم  کاری از دستمان ساخته نیست با حقوق باز نشستگی. لی لی. بازی میکنیم ،

از میمهانیها خبری نیست ، از رستوران رفتن خبری نیست از سینما و‌نمایش خبری نیست  کارتون سیمسونها. برایمان قصه فردا را میگویند و در انتظار صبح روشنی نشسته ایم که هیچگاه نخواهد آمد. وکم کم روی ماه وخورشید را نیز خواهند پوشانید،

خانواده ای از همان گروه اربابان در خارج از. شهر لندن. باغ کوچکی ,,,,  دارند که تنها هیجده باغبان هر روز صبح برای أبیاری و تزیین درختان وگلها باید راس ساعت هشت  درخانه آن  ارباب  حاضر باشند ،  وما برای پیدا کردن بک اطاق نمور . دوردنبارا میکردیم.  البته نوکران ‌خادمان آن ارباب‌ها تیز از مزایای قانونی بهر مند هستند. گروه گروه  برده های قوی هیکل را وارد میکنند بعنوان مهاجر وانها را در هتلهای. پنج ستاره جای میدهند برای. آینده ،

ماساده دلان هنوز برای خم زلف بار از دست  رفته نوحه سرایی میکنیم .

اه امروز. مانند  یک لوله کالباس شده ام. بسکه لباس  پوشیدم.  به رنگ کالباس هم در آمده ام ،

اه ،،،،، چقدر دلم هوای یک ساندویچ  سالاد آلویه  موسیو را کرده است   همسرش سالاد های خوبی درست میکرد ، عرق فروش پشت خانه ما بود کباب ودل جگر هم داشت  حال همه چیز ویران شده با خاک یکسان. واثری از آنچه که بود باقی نمانده آدم‌های دیگری آمدند گویی از کرات دیگر وما انهارا  نمیشناسیم ،  نه دیگر هیچکس را در این جهان پهناور نمی شناسیم ، پایان 

ثربا ،

اسپانیا   11/01/2023 میلادی 

یکشنبه، دی ۱۸، ۱۴۰۱

ماکارونی !

 

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش. .اسپانیا .

همه رفتند ، تعطیلات تمام شد شور وشر ها خوابید سکوت خیابان‌ها را فرا گرفت وخانه خالی شد ناهار ماکارونی داشتم ، چقدر هم از ماکارونی بیزارم اما راحترین  غذاست برای من. تنبل  .

هر گاه که این رشته هارا میپزم  قابلمه سه برابر میشود بعد که انرا گرم مبکنم. باز قابلمه پر میشود. ،نمیدانم از معجزات  دستهای پر برکت منست یا از آنچه که کارخانه  سازنده. به درون این رشته های باریک فرو کرده بهر روی مرا بیاد اولین سفرم به ایتالیا واولبن ماکارونی خوردنم میاندازد. عصبی میشوم بشقاب را بسوی  میاندازم ، به هر. روی قصه  بی غصه ای بود. جوان بودم ودر انتظار اولین فرزندم. اردیبهشت ماه بود. هنوز وقت داشتم  که سفر کنم میهمان بک خانواده محترم ایرانی ایتالیایی بودم. اولین سفر ‌اولین پرواز. با هوا پیمای ال ایتالیتا ،

به رم رسیدم. چه هوایی ،چه مردمی ، چه. روزگاری خوشی. وچه همه مهربانی در آن خانواده   به ونیز رفتیم خوشم نیامد. ،نه نه میخواهم بر گردم از گوندولا ها میترسم  ،  در وسط راه در یک رستوران محلی  که تنها پیتزا وماکار‌ونی داشت.  ایستادیم ،

  میزها پر بودند با رومیزی های چهار خانه  سفید وقرمز. ودستمال سفره  ما با بچه ها  میزی رااختیار کردیم آنها به آن بانوی تنومند ایتالیایی  ما ما میا  سفارش غذا دادند، اول  یک تغار بزرگ سس با گوشت چرخ کرده وسط میز نشست. سپس بشقابی لبریز از رشته های   چرب وچیلی. ماکارونی.  سس را روی آن ریختند  نگاهی به چنگال وقاشق ‌کارد آن انداختم حا ل چگونه باید آن را بخورم. زیر چشمی نگاهی به میز های  اطرافم آنداختم  آنها ماکارونی را با چنگال گوله میکردند. منهم چنگالم را در‌وت ماکارونی فرو بردم اما همه لیز میخوردند. این کار را چند بار تکرار کردم. همرهانم با شراب چیانتی خوش بودند ‌ابدا توجهی به من بدبخت نداشتند که با شکم گرسنه هنوز یک رشته هم در دهانم جای نگرفته. ما ما میا دست به کمر داشت از پشت بار بمن نگاه میکرد  ، با اشاره دست‌هایش گفت. که قیچی بیارم ؟  منهم سرم را تکان دادم. او رفت وقیچی بزرگ باغبانی را برایم آورد وگذاشت کنار دستم ، شلیک خنده از همه مشتریان بلند شد ،من سه ماهه حامله بودم وتازه از همسرم جدا شده بودم ،،،، زدم زیر گریه.  سر انجام ماما میا  آمد سرم را بوسید. صورتم را بوسید وبمن یاد داد که چگونه آن.ر شته های لعنتی لیز را بخورم اما دیکر میلی به غذا نداشتم برایم اسکالپ  با سس قارچ آورد انراهم پس زدم وگریه کنان از در رستوران بیرون آمدم وتا الان از این رشته ها بیزارم اما گاهی چاره نیست  در مواقع ناچاری باید انهارا نوش جان مرد و آن خاطره تلخ را نیز به دست فراموشی سپرد مانند همه خاطراتم که شروع به نوشتن آن کردم نیمه کاره انهارا رها ساختم دیگر درد مضاعف نمیخواهم  وخاطراتم را باخود به گور خواهم برد چیزهایی هستند مه تنها بخودم مر بوط میشود  .

در ایتالیا. به دوستانم گفتم میل دارم راهبه شوم. همه مانند همان روز  وحشتناک بمن خندیدند  و اول باید کاتولیک باشی ، بعد باکره ،،،وتو با یک بچه  میخواهی راهبه شوی تازه کشیش ها مگر ترا راحت میگذارند ؟!  ساده دل بودم وساده انگار همه را از دیده نظر پاکیزه خودم میدیدم. هنوز هم گاهی این ساده دلی مرا به مشکلی دچار میکند.  همه را مانند خود میپندارم و خوب یک دخترک احمق با بک دایه روستایی.  که اورا شیر داده وبزرگ کرده. ومادری بد عنق  عصبی خود خواه  قهر آلود ،،،،

بهتر ازاین نمی‌شود ، نه نمی‌شود. درون وجودم هیچ پلیدی وألودگی نیست. پاکیزه زاده شدم ، مهم نیست دیگران در باره ام چه قضاوت میکنند مهم این است که خودم میدانم کیستم وچیستم وکجا ایستاده ام ،

پایان روز ماکارونی 

ثریا 

08/01/ 2023 میلادی 

شنبه، دی ۱۷، ۱۴۰۱

بر باد رفت

 

ثریا ایرانمنش. « لب پرچین ». اسپانیا .

ای که گفتی هیچ مشگل   جز فراق یار نیست  /. گر امید وصل. باشد همچنان دشوار نیست  ،

هر کریسمس وروزهای سر خوشی. بعضی  از ملتها. فیلم های قدیمی. را نیز به نمایش میگذارند این روزها. بعضی از ترانه ها وگفتار ها ‌فیلم ها را قدغن کرده  اند ویک برچسب « نژاد پرستی ». روی آن نصب کرده اند. درواقع  آن بزرگان میل دارند هر چه را که در کذشته بوده  از ذهن مردم باقیمانده پاک کنند. وبطور کلی تار یخ را تیز  از سطر اول به میل خودشان بنویسند ، وما امروز در میان بسیاری از مفاهیم. وگفتارهای گم شده و  خاطراتمان کم کم.  رنگ میسازند. ونو رسیده ها مانند سیب کرموی از درخت افتاده  برایمان  تاریخ را باز گو میکنند. انهاییکه از زیر صدها  ملا و کوچه وپس کوچه های دهات بر خاسته اند خلال زاده با حرام زاده. فرقی ندارد امروز با کمک پول ملتی سر گردان  در فضای مجازی اظهار فضل ودانش میکنند وما حسر ت میخوریم  که چقدر جای بزرگان خالیست ،  

روز گذشته فیلم بر باد رفتارا تماشا میکردم. سر انجام او تارا را داشت وهوم وخانه اش را حفظ کرده بود با هر درد ورنج ورسوایی که بود خانه داشت ، 

ما خانه.ر ا در کف دست  کذاشتیتم وتقدیم بیگانه کردیم وخود در بیغوله های  سر زمینهای بیگانه  مانند یک زالو به فرهنگ  آنها چسپیده ایم. مانند آنها جشن میگیریم مانند آنها شادی میکنیم بی هیچ  احساسی  ودر اندرون خویش ویرانه ای بیش نیستیم ، 

ظاهرا در جهان غرب. أزادی است اما این أزادی در همان چهار دیواری خانه ات به دیوارهای گچی چسپیده  در بیرون باید مانند آنها گام  برداشت وگام های  خودت فراموش میشوند.

سر زمین اسلام  زده ما. با آمدن حرام زادگانی از خاور میانه  وعراق عرب. دیگر کمتر میتوان به اصالت ها اندیشید. ، نماد سر زمین ما زال بود  که حقانیت حکومت   را بر سه رنگ نهاد  وپیوند داد  شیر /شمشیر/وخورشید  که مورد پرستش اکثر ایرانیان بود  امروز همه چیز از بین رفته است زال افسانه شده در کوهقاف پنهان است  سیمرغ بکلی  در. لیست منکرات قرار گرفته است  ما تنها در تصور خود از او نمادی داریم. اما سی. عدد مرغ بسوی کوه قاف پرواز کردند تا  به قله آن برسند همه در میان راه. از پای افتادند تنها یکی از آنها به قله رسید ودر آنجا لانه کرد ،

امروز هر کسی در ذهن خود از سیمرغ نمادی ساخته  که بر فراز درختی نشسته وحافظ تخمه های خویش است  حافظ گیاهان وطبیعت ،


بهر روی تارای ما ویران شد  در سر زمین غریب ‌ناشناسان زمین  متعلق بتو نیست. حتی در موقع مردن. جایت درون یک دیوار است  چرا که زمین آنها متعلق بخودشان می‌باشد اگر  صد هزار هکتار زمین را بخری باز متعلق بتو نخواهد بود. تو از آنها نیستی تو یک فردی ناشناس که از خارج امدی  خوش امدی اما با سر مایه خودت. اینجا غیر از کارهایی که بتو مربوط نمی‌شود میتوانی در یک گوشه آرام بنشینی وبه قانون احترام بگذاری و زیر صدها دوربین ‌ذره بین که تمام اعضای بدن ترا رفت وامد های ترا حتی غذا خوردنت را تیز به نمایش میگذارد  گام برداری …..امروز. در اخبار  پادشاه سابق یونان. آن جوان رعنا وخوش قیافه واصیل یونانی را دیدم به حال زار  روی صندلی چرخدار  در مراسم پر شکوه مرگ پاپ. شرکت کرده بود ،. چقدر خوشحال شدم که شاه ما  مانند یک پرنده زیبا. پر کشید پرکشید سوی أسمانها در عین جوانی وزیبایی وچه خاطره خوبی برای ما بر جای گذاشت ، 

حال امروز باید پای روضه نسوان  فراری یا ا رسالی بنشینیم که براینان تاریخ را ورق میزنند درحالیکه  در زمان شاهنشاه در طویله  مشغول قشوی الاغ ها بشان بودند ویا پای برهنه  به دنبال یک لقمه نان. امروز. در ویلاهای بزرگ سر زمین شیطان با پول من وتو وبقیه موادد را به درون بینی اش میفرستد سپس دچار توهم شده  در تلویزیون تاریخ ایران باستان را ورق میزند وتو باید. بحال سر زمین بگریی که جنین تحفه هایی را به ارمغان   آورد .«خانه». نه دیگر خانه ای نیست که تو. به آنجا پناه ببری .خانه از بیخ وبن ویران شد. در حال حاضر کلاغها. خوک‌ها  الاغ های  ماده  باب‌و هایی  که مادرشان اسب بوده  ومار های زنگی. عنکبوت های زهر دار وعقرب های جرار  خیمه زده اند وتو ؟! تماشاچی هستی در حسر ت آن قله سپید پای در بند  وخودفروشان  سر بازار  رویشان را بسوی حیوانت نامبرده کرده اند منافع انجاست …پایان ،

ثریا ایرانمنش07/01/2023 میلادی 

پنجشنبه، دی ۱۵، ۱۴۰۱

شب شاهان

2

ثریا   ایرانمنش. « لب پرچین ». اسپانیا 

روی صفحه  وبلاگم غوغا بود. همانند یک سفره. که ته مانده غذا در آن  هنوز وجود دارد ! خوب ویران کنید آنچه را که باید داشته باشم دارم. سینه ام را. ودفترچه ها ی پنهانی را ،

اتفاقات بزرگی روی داد پس از در گذشت ملکه قرون و اعصار . پاپ خانه نشین در حصر  خانگی تیز به آقا الله پیوست. وامروز مراسم خاکسپاری اوست ودر عین حال  شاهان. افسانه ای با کامیونهای  آب نبات. واسباب  بازی برای  بچه ها در خیابان‌ها  دست افشانی میکنند ،

فردا نیز اخرین روز های جشن سال نو. به پایان میرسد و درختان پلاستیکی با چراغهای الوان جمع آوری میشوند. ودوباره زندگی. به راه خود ادامه میدهد رودخانه همچنان گل ألود  به راهش. میرود تا به سیلی بزرگ مبدل شود .

در سر زمین ما هردو روز یک قربانی  ویا دو تا سه گاهی تا  پنج نفر  فدای سر. رهبر  میشوند ‌نظام ننگین او. این جنبشی که راه افتاد بمدد اسراییل وجنبش بهایی گری است  یا ابن ویا آن. راه سومی وجود ندارد ،

بک دین یک مذهب وبه ایده ولوژی   دست همه کوتاه است تنها زبانشان کار میکند. همه روی صندلیهای راحت ارمیده اند  ونکته پردازی میکنند . ویا از روی کتابها برایمان درس سیاست را میخوانند تا ما شاگردان نفهم. خوب درک کنیم که سیاست  سیاست است نباید سیاس بود !؟. منکه چیزی نفهمیدم .

در اینجا دوستان  بهایی زیادی داشتم که همه به آن سو پرواز کردند  تنها بک سلمانی دارم  واین گفته هارا از او شنیدم. شاید هم میخواهد قدرتشان را به رخ ما بکشد  اما من میدانم  در شهرک کنار ی ما چه. سنتر بزرگی دارند دکترهایشان  بیمارستانشان و فروشگاههایشان همه نشانی دارد. .

هوا نا جوانمردانه  سرد است ومن با بک بخاری کوچک برقی همه خانه  را وحمام را باید گرم کنم ،

کو کجا شد آن سوفاژتای  گرم. آن زیر زمینهای خنک  و…اما مالیاتش  سنگین بود 

و ازقدرت من خارج  بنا براین أزادی را انتخاب کردم در ازای عریانی وفقر وبی چیزی. خوب هر  چیزی بهایی دارد 

نمیشد با یک دوجنسه  زیر یک سقف زیست که نه محرم میشناسد نه نا محرم  در همه آغوش‌ها خودرا جای میداد پستان  طلب میکرد ، سخت بود خیلی سخت ،

جوانانم را از دست میدادم ،

روز گذشته با نا توانی بدون  چرخه به همراه  دخترم ونوه ام به قنادی سر کوچه رفتیم تا یک نوشیدنی بنوشیم  تازه دیدم نیمکتها  ی خیابان را رنگ کرده اند آنهم چه رنگ تهوع آوری. مگر چند سال بود که از خانه بیرون نرفته بودم تنها با آمبولانس‌ها   حمل میشدم .اه ،،،،،چه زندگی را پشت سر گذاشتم. به سختی  راه میرفتم در واقع  دو عزیز مرا میکشیدند نفسم بند آمده بود ، حال تهوع داشتم .

یک درمیان  تنها هستم وخودم باید صبحانه آم را آماده کنم ‌ظروف را بشویم ایستادن برایم سخت است ،

با نصف کلیه ‌نصف ریه ویک قلب بیمار اما عاشق چگونه میخواهی ابن راه را  ادامه دهی !؟؟

 می‌روم اتقدر می‌روم  تا عشق را بیابم  از ان نیرو  وانرژی میگیرم ودر أغوش آن جان  میسپارم . به هوای عشق زنده ام . همان عشق ممنوع .

واین بود قصه امروز  که بی غصه تمام شد تا روزهای بعد ،

پایان ثریا ،05/01/2023  میلادی