یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۴۰۱

نیمه شبان

 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا 

شب از نیمه گذشته باید نزدیک به ساعت دو پس از نیمه شب باشد.

بلاگر را باز کردم دیدم به زبانی دیگر  صفحه روشن شد . برایم مهم نیست أنچه مهم  است. اینکه من از خود میپرسم چرا آمدم . آمدنم  بهر چه بود وچه وقت خواهم رفت ؟. اینها همه سئوال‌های  بی جوابند 

روزیکه اولین نوه دختری من  به دنیا امد درست روز تولد من بود  به درستی نمیدانم أیا ساعت هم همان ساعت یک ونیم بعد از ظهر بود ؟ در آن روز من رقص کنان خیابان‌های وسیع شهر را طی میکردم گویی دوباره به دنیا آمدم ، أیا او نیز سر نوشت مرا به ارث  خواهد برد ؟! نه امیدوارم که نه  

زمان  آنقدر زود گذشت تا چشم باز کردم دومین  هم امدفارغ التحصیل شدند و تنها نوه دختری من مانند خود من به کار  گل مشغول شد آنهم در سر زمینی دیگر. خوشبختانه تجربه تلخ مرا تکرار نکرد همسری بر نگزید وتنها با سگ کوچک مورد علاقه اش شب و روزش را میگذراند اورا درون کیفش میگذارد وبا خود به دفتر کارش میبرد. تقریبا همان رشته ایرا که من نیمه تمام 

 گذاشتم او تمام کرد  وفارغالتحصیل دانشگاهی در لندن شد .

حال من مادر بزرگ شده ام. صاحب پنج نوه اما هیچ احساسی اینچنین ندارم با آنها رفیقم همسن آنها میشوم بازی میکنم  آنچه که مرا ودار به این نوشتار دراین نیمه شب کرد. گفتار داماد عزیزم هست که اصرار دارد من بخانه آنها بروم وبا آنها زندگی کنم  خانه ای بزرگ در اختیار دارند وچند اطاق آنها خالیست ، من 

چگونه می‌توانم. همه آنچه را که طی سالها بعنوان خاطره جمع آوری کرده آم رها کنم ودر خانه  دیگری پانسیو‌ن شوم .  میدانم. نیمی از بار این زندگی من روی شانه آنهاست بیشتر از همه تنهایی من و نداشتن یک کمک برای ساعاتی که دیکر  از شدت درد قدرت حرکت ندارم ،اما من خانه کوچکم را دوست  دارم واینکه نوه های من. به دوستانشان میگویند منزل ماما بزرگ بودیم واینهم پول گرفتیم برای تولد  وبا عید مرا لبریز از شادی میکند این تنها نشاط من است  بعلاوه در خانه داماد او میل دارد تلویونرا به زبان مادریش تماشا کند من میل دارم به زبان اصلی. خوب این مسیله ای نا چیزی آست آنها آن همه پله  در دو اطاق  بدون بالکن  دلخوشی من در حال  حاضر  بالکن بزرگ وزیبای من است  که در باغچه آن گل کاشته ام وهر روز مانند یک مادر دلسوز با انها گفتگوها  دارم. گلها وبوته هایی که کاشته ام بهترین دوستان منند.    بعلاوه در خانه آنها دیکر من نمیتوانم. پذیرای نوه ها وپسرانم  ویا دختر بژزگم باشم. تجربه خوبی هم ندارم  هنگامیکه با آن مرد عروسی کردم. خانه خودم را پس دادم  واثاثیه  انرا  بباد دادم ومادر را کشان کشان بخانه همسرم بردم او. در یک اطاق دربسته تنها مینشست کتاب میخواند وبا نماز میگذاشت ابدا میلی نداشت  وارد محفل ومجلس  دوستان  ‌آشنایان تازه شود سرش با بچه های من گرم  بود. اشتباه بزرگی بود هم اورا  خوار وکوچک کردم وهم خودم  دیگر راه به جایی نداشتم. وبدبنگونه راهی دیار غربت شدم واورا  به نزد فامیلش ودهکده مورد علاقه اش و زمین هایش. فرستادم دیگر هیجکاه یکدیگرا ندیدیم او در تنهایی مرد  وپسر داییم صاحب اموال اوشد.  برای من مهم نبود ، حال آسوده بودم که او دیگر رنج نمیبرد ،

اما وضع من دراین دیار بی کسی فرق دارد من در بین مشتی خارجی زندگی میکنم. بک کانون بین‌المللی دارم  آز امریکایی اهل سانفرانسیگو تا  ، اسپانیایی. روسی وایرانی ؟؟! 

در این فکرم چرا از من خواستند با آنها همخانه شوم ؟!  من مقدار زیادی کتاب ‌ فیلم  ونوشته دارم نیمی از آنها درخانه آنها به امانت کذارذده شده حال اینهمه  اثاثیه  را من چگونه در دو اطاق کوچک جای بدهم. چیزهایی که با آنها اخت شده ام انهارا میشناسم متعلق بخودم هستند. خانه خودم هست می‌توانم هروقت میل دارم کولرم را روشن کنم وهر،گاه میل دارم  به تختوابم پناه برم  شما اینهمه اثاثیه را میخواهید در درکجا بریزید ؟!؟! 

در نهایت که از خودم میپرسم این آمدن بهر چه بود ؟!  کارم  تمام شده همان خدمتکار قدیمی وباید صحنه را ترک کنم حد اقل هیچگاه من در حسرت وارزوی  پولی تبودم امارامروز از صمیم دل  از آنکه مرا خلق کرده ‌نمیدانم کی وکجا  تقاضا کردم حد اقل  آنقدر بمن بدهد تا بتوانم بک پرستار خوب برای خو د بیابم  وخیال همهرا راحت  کنم حقوق ماهیانه من  کفاف  نمیدهد. تنها آب ،برق ،کرایه خانه و تلفن و  ودیگر چیزی نمیماند  خوشبختانه. چندان میلی به خوراک وته چین ورزشک  پلو ندارم که درحسرت آنها باشم.

حال بر سر دوراهی مانده ام. من استقلال خودرا دوست دارم  این  آزادی را چندان آسان به دست نیاوردم. از خیلی چیزها گذشتم از آن خانه بزرگ آن فرشهای  گرانبها آن لوستر های کریستال  قدیمی آن ظروف رزنتال آن نفره ها آن پرده ها واز همه مهم‌ترین آن پاسیوی زیبای لبریز از کل وگیاه همهرا گذاشتم با بک چمدان  وبچه هایم راه فرار.  را در پیش گرفتم بدون هیچ پشتوانه ای.  در کنار منقل تریاک  وپطری های الکل ورقص وعشوه   زنان خود فروش جایی نداشتم  راه من افکار من روش من چیز دیگری بود .‌ میهمانی های مجلل با حضور. خوانندگانی نظیر  دلکش هایده گلپایگانی  بیتا توکل  عماد رام  اینها برای من نبود . من در اطاق خودم داشتم کتاب میخواندم وخبر از انچه که در زیر زمین با منقل های لبریز از ذغال وتریاک  سناتوری وبطری های ویسکی وسفره پهن شده بود کاری نداشتم  حساسیت شدید. ونفس تنگی وألرژی  بمن اجازه نمیداد درکنار آن بیدردان بنشینم ویا چرت بزنم. ‌شاعر بزرگ سالار سخن. ترانه بسراید .

گویی همه آن روزها مانند بک فیلم از جلوی   نظرم گذشت حال روز کذشته داماد  خارجی من از من می‌پرسد  گه  چه موقع تصمیم داری با ما زندگی کنی ،

هیچوقت ، نه هیچوقت واین أخرین تصمیم من است . شاید همین باعث شود. زودتر از خدمت دنیا مرخص شوم ،   کسی یادستی نیست که بمن کمک کند  باید  بیاری همان  سیلی صورت خودر سرخ کنم وبگوبم نه ! من زندگی خصوصی خودرا با حضور افکارم دوست دارم وانرا از دست  نخواهم داد، همین آپارتمان کوچک اجاره ای برایم کافیست و خداوند بشما  عمر با عزت  بدهد مرا رها کنید ،

 پایان ،

نیمه شب یکشنبه   هفدهم جولای  بیست ودو میلادی 

ثریا 

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم. ،،،،،،،،، بدان آمید دهم جان که خاک کوی تو باشم  «سعدی شیرازی

شنبه، تیر ۲۵، ۱۴۰۱

دلنوشته


. ثریا ایرانمنش  « لب پرچین ». اسپانیا 
تلخی نکند  شیرین ذهنم /خالی نکند از می  دهنم /  عریان بکند هر صبحدمی /  گوید که بیا من جامه کنم 
در خانه جهد مهلت ندهد. /  او بس نکند. پس من چکنم ؟ .
«شمس تبریزی »
روزی بود و روزگاری   در سر زمینی. بسیار زیبا. خوش وخرم. زیرسایه پادشهی مهربان  به همراه نا مادری. ما زندگی خوبی داشتیم ، آب فراوان در جویبارهایمان روان بود. هر صبح وشب. میان سنگلاخها وماسه ها دوراز چشم اغیار خودرا به دست. رودخانه پر آب میسپردیم وگاهی هم با لجبازی میل داشتیم. بر خلاف جریان آب. شنا کنیم واین  عقده همیشه در دل ما ماند که باید بر خلاف جهت هر رودخانه ای شنا کرد . 
به همین جهت هیچگاه نه به  باز ماندگان قجر ها ونه تجار بازار ونه پس مانده های حسن کچل. دوست نمیشیدیم. راه خودمان را میرفتیم. مثلا اگر یک خواننده تازه. به شهرت رسیده از چشم وابروی ما خوشش میامد . وهمه برایش هورا میکشیدند و جان زیر قذمش  می،گذاشتندما بینی خودرا میکرفتیم از آنجا دور میشدیم  .
 به هر روی در آن سر زمین پر برکت. أب ارزان‌ترین چیزی بود که   در آنجا وجود داشت ما هم چون به آب تنی روزانه عادت داشتیم. در خانه پسر حاجی هم هر صبح خودرا به. زیر دوش میانداختیم  سرد یا گرم. برایمان. فرقی نداشت چشمان خواب زده ما میبایست زیر دوش آب باز میشد ،
این خبر به گوش اهالی ده رسید. آنها هفتگی به حمام‌های. عمومی میرفتند وکیسه  کش انهارا مالش میداد من حالم بهم میخورد. سیل متلک ها  روان شد. تا اینکه  یک روز وسط أشپزخانه ایستادم ورو به جاری  و بقیه اقوام کردم که 
وگفتم :
ما دهاتیها بو میدهیم. بویمان هم زننده. آست  بنا بر این باید هر روز خودرا بشوییم با روغن  های خوشبو پیکرمانرا. مالش دهیم وعطزی بخود بزنیم وسر سفره صبحانه. بنشینیم در کنار مردی با شلوار پیژامه  موهای ژولیده چشمان قی کرده وبوی بد دهانی که از شب میگساری وبقیه کارها  حا ل برروی ما  بوسه میزند ،
 واز درب أشپزخانه بیرون رفتم 
درخارج هم با آنکه آب گران بود باز من هر شب. دوش میگرفتم واین میراث را برای بچها نیز بجای گذاشتم ،
حال روز گذشته دریک. برنامه  مجازی دیدیم. یو نیسف. سومین جایزه خودرا به اهل محل. کرمانشاهان داده  بخاطر. هجوم میلیاردی  تهیه غذا !!!
 ایوای ، تازه دو ریالی من افتاد. من آنهمه هنر أشپزی داشتم. أنهمه هنر دکوراسیون وترکیب رنگ‌ها را داشتم ،،،،،، دیدم نه ،
گلیم بخت کسی را که بافتند  سیاه ، به آب زمزمه وک‌وثر سفید نتوان کرد .
آن بچه حاجی کرمانشاهی اصلا از بطن مادرش به همراه  چندین تخم‌تره دیگر خوشبخت به دنیا آمده. بچه  بازاری. بزرگ شده وتا ابد بازار حامی  اوست ، معلومات به چه درد میخورد! بتو چه که مثلا. پوچینی. لاتراویتا  را روی کدام داستان  به موزیک در آورد. بتو چه که کدام نوازنده. بیشتر از کدام  سیم استفاده میکرد ، بتو چه  که چگونه باید نامه را  شروع کرد  وبا چه عنوانی خاک بر سرت آینهمه کتاب. تنها بار خر کرده اند. چرا بارت را نبستی و دستی به موهای چرب وچیلی نکشیدی وان دهان بد بو را نبوسیدی و  جلو تر از همه خودت را به خانه دیگران انداختی  ما در کنج خلوت ،،،،،
دیدیدم نه 
حقوقم همچنان در بانک خفته واین ماه  هیچ  به آن دست نزده ام. کاری ندارم چیزی نمیخواهم. آب وبرق وتلفن می‌رود بقیه اش برای بک باگت  برایم  بس است با کمی هموس یونانی !؟!؟ 
 
باید روحت را آزاد کنی. آزادی سیاسی آزادی نیست  ، همین 
حال درجه  حرارت سی ونه را نشان می‌دهد وبوی دود همه جا را  فرا کرفته  شاید نیزه هایی  ازان گنبد آهنین بهمراه  بادگنکهای تازه خریداری شده بعنوان امتحان . اشتباها. به جنگل‌های این سو  شیرجه ر. فته دلم برای قامت درختان چند  هزار ساله  میسوزند که مانند  انهاییکه در ریشه خود محکم ایستاده اند میسوزند خاکستر می‌شوند اما  همچنان ایستاده میمیرند ،

اینهم از دلنوشته  امروز ما ،
ثریا . اسپانیا 
 یکشنبه  16/07/2022 میلادی 

جمعه، تیر ۲۴، ۱۴۰۱

کشتار


ثریا ایرانمنش « لب پر چین »  اسپانیا 

چهره اش شناخته نمیشد. آن دو‌چشم خشمناک مانند دو برکه غبار گرفته. بی هیچ حالتی  تنها به یک نقطه. مینگریست ، فریاد میکشید. بلند تر از همیشه ،

مانند یک فرمانده در جنگ. ، بکشید.  بکشید ..

چند روزی. خبری از او نبود. حال باز گشته با  توپ وتشر  واینکه چرا  مردم تنها به او گوش میدهند اما عملی انجام نمیدهند ،

انهاییکه در صف طرفدارن پر وپا قرص او ایستاده اند همه جوان وعد ه ای بی هیچ تجربه ای . چگونه انهارا به کشتارگاه میفرستی .  

،با کشتن یک أخوند چیزی عوض نمی‌شود ، آن گروه مداحان عرق سگی خور و کله پاچه خور با پیراهن سیاه را که فدایی مولای خویشند چه خواهی کرد ؟ أن گروه  کلاه مخملی. وکج کلاه خان که کت خودرا روی شانه انداخته و با آن سبیلهای از بنا گوش در رفته. از کنار طبل زور خانه به دکان کله پزی رفته وحال تسبیح به دست دور  فاحشه خانه های شهر میگردد. با آنها چه میکی ،

با آن لاتها پرورش یافته در انسوی قلعه وحال فرنگ رفته اماهنوز  دنبال کله پاچه میدوند  با مغزهای علیلشان چه خواهی کرد 

تو نمیتوانی  فلات ایران را که متشکل از اقوام گوناگون. گرد هم جمع شده. وتنها وجه اشتراکشان زبان فارسی است با ملت فرانسه که از میان آنها ویکتو ر هوگو  و مونتسکیو و  وبسیاری نویسنده بلند شد با یک ملتی که تازه. توانسته. کتاب آوریانا فالانچی  فرا بخواندویا چند شاعر  چپول. کلماتی را بهم بافته بعنوان شعر بخورد آنها داده اند  وخودرا در نقش او ببیند ، یکی بدانی  

انقلاب فرانسه با بلبشوی مذهبی ودولت دست نشانده ما فرق میکند ما همیشه اسیر بودیم. وهمیشه ما را  خمار نگاه داشته اند تا نتوانیم از جایمان حرکت کنیم. یک روز این دولت ارباب آست فردا آن دولت ما هم راحت ابن بردگی را پذیرفته ایم وتنها. میل داریم برای اربابان خوش خدمتی کنیم. وهمیشه هم رهبرانی که بر ما حاکم بودند. از میان پایین ترین قشر جامعه بر خاسته‌اند منافع ارباب برایشان  مهم‌ترین بود تنها یک نفر بخاطر میهنش  جانفشانی کرد که اورا از سر راه برداشتند او هم رضا خان دار پهلوی وپسرش بود. دیگر بقیه شاهان.  از بعد از حمله اعراب هیچکدام برای نجات خاک میهن کوششی نکردند. قاجاریه نماد  بارز ی است وحال گروه مسلمین . ، متاسفانه بسیاری از مردم آن سر زمین سخت به ابن اعتقاد پس مانده و نوشته های بی معنی  وبی اعتبار کتب ها. چسپیده اند. نمیتوان انهارا جدا کرد ،

هر سجاده ای که پهن آست  یک رساله دارد. یعنی دستوری  وحکمی از آن ملای بیسواد  اما زیر نام دین علوی ،

با کشتن یک یا چند اخوند کارما تمام نمی‌شود یک بمب لازم استدوسپس یک تصفیه وپاک سازی ارواح وضد عفونی. اینها تا زمانی در روح  ما کار میکنند که ناگهان مانند افغانستان تجزیه نشویم . امروز پان ترک‌ها از یک سو سر بلند کرده اند. کردها از بک سو ‌بختیاری از سوی دیگر وسایر قبیله لر ها. .اینهمه فریاد وفشار آوردن به روح  نا پخته ان جوانان تنها آنها را به  کشتار کاه  میفرستند .

بجای این فشار بر ان همه انسان‌هایی که پای گفته های تو مینشینند بهتر آست درس اتحاد واتفاق ویگانگی  به آنها بدهی وبه آنها یاد دهی که چگونه دست‌هایشان را در یکدیگر قفل کرده خیزش بر دارند. نه اینه با یک چاقوی رنگ زده ویا یک کولت . کهنه. یک اخوند را بکشند چیزی عوض نخواهد شد  من شب گذشته از این گفتار های بی اساس  سخت.

تعجب کردم و……. شاید باید با دیگران هم آواز شوم. که تو نیز.  أن نیستی که ما  در احساس خود میپنداریم تو نیز. یک دکان. دو نبش سر بازار  سیاست باز کرده ای و درانتظار شاهباز نشسته ای که شاید بر شانه تو بنشیند ،

نه ! تا یگانگی واتحاد واتفاق نباشد اش همین اش وکاسه هم خواهد شکست ،.

پایان ، ثریا ،  15/07/2022 میلادی 


پنجشنبه، تیر ۲۳، ۱۴۰۱

ترنس ها


 ثریا ایرانمنش « لب پرچین ». اسپانیا 
در جهان امروز ما  چه ها گفتند و چه ها گذشت  وچها کردند این پوشالی های   نام دار. در جلد قهرمان  نا بخردان  با اندیشه های خفن ومتعفن .
کجاست دیگر سخن أزاد مردی.  یا آزاده زنی.  که مار ا با زبانی شیرین از مردگان به زندگی بر گرداند. هرچه هست نشخوار دیروز  است وبس .در خبرها خواندم. آن هنر پیشه نازک آندام وزیبا چهره فیلم ادم برفی. امروز مردی غول پیکر شده ونام خود را نیز مردانه ساخته ست ،

فریاد وا ویلاو شیون وسخنان سخیف وکثیف از هر سو برخاست  . آنها نمیدانند  هر موجودی  در وجودش دو‌گونه هست  درهر انسانی  بک گرایش بسوی تنیدن وجهیدن ازبندها وفرار از قفس فرار از آن  پیله ای که گرد خود به دروغ تنیده است  اکر در پیکرش مردی زندگی میکند. باید مردانه باشد. به زور اورا زن میسازند  او دیگر زنده نیست  تابتواند روند گسترش زندگی را در همه حال ادامه دهد ،
 در سکوت میمیرد  ویا مانند کرمی  از درون پیله پروانه شده بیرون میخزد ،

این یک «من» نمیشود منی که حق دارد حق حیات دارد حق زندگی وتمناها یش را اما دران سر زمین بلا زده در بین   دیوان آدمخوار این حق از او گرفته  میشود  طنزی بی خردانه  بر گرد  او میپیچد  او دیگر خود  نیست. میل دارد بکشد  تا هستی خویش را گسترده تر سازد ،
او در قفس زن آسیر است ودر پیله خود ورفتار  همه موجودات برای او تکه هایی هستند بریده شده از  یک  تکه بزرگ‌تر او میل دارد خودرا ثابت کند ‌ثابت بماند ، او واقعیت پرست آست نه  ذره پرست ،
 دختری. هیجده ساله ترنس را به زور شوهر دادند. دو ماه تمام شب وروز  او گریست تا از بند خانواده جدا شد. خال تنها مانده مادرش شرم زده است. چرا !؟ به راستی چرا ؟! 
امروز  همه ما در یک قفس زندانی  هستیم   وهمه جا برایمان زندان است  مانند موجوداتی بریده شده  از. یک ماده  دیگر  به امید چیزی ثابت نیستیم ودیگر هیچ حرکتی مارا به شگفتی وا نمیدارد .
. ،
شعله های آتش  که از هر سو در تمام سرزمینها یکسان به هوا بر خاسته  ودرختان تنومند را با قامت بلندشان  بر زمین میاندازد برای ما بی تفاوت است . ما تنها داغی هوارا با نوشیدن یک لیوان آشامیدنی خنک دفع می‌کنیم. دردها برایمان یک بازیچه بیش نیستند گفته ها در حد یک لالایی که بتوان ترا بخوابی عمیق فرو برد ،
حال امروزکه دین مبین ویرانه اسلام ناب محمدی   بر ما  حاکم  شده است هر تفکر ایرانی  همه تصورات خودرا کنار میگذاریم   وبه این فکر فرو می‌رویم  که  که انسان تنها یک تخمه است  در جمع اضداد  دیگر نمیتوان به آسانی   در تفکر ایرانی غوطه ور شد « گویا صفحه دیگر جا ندارد وباید آن را ببندم 
گر بسی معشوق  را خواهیم جست /  هم وجود خود  ، عیان خواهیم کرد 
ور شود  معشوق موسی آشکار. /  ما همه خود را نهان خواهیم کرد .
در خاتمه  تبریکات خودرا تقدیم. آقای مازیار . مینمایم ،
پایان 
ثریا ایرانمش  / 14/07/2022 میلادی 

چهارشنبه، تیر ۲۲، ۱۴۰۱

ویرانی جهان

 

به دامان زمرد گون چمن زاری 
در أفتاب نیمروز عمر 

بجای شادی ودل انگیزی 

تناور. درختان کهن سال را میبینم

که از فراز  سرشان شعله ها ی بی خردی 

سر میکشد مقاومت بیفایده 

آنها بر زمین   میافتند وخاکستر می‌شوند  .

جلادان پیر و کهن سال وگرسنه دیروز . که خود جوانی را پشت یر گذاشته اند میل دارند جهانی جوان بسازند  آتش از هر سو شعله میکشد  خرمن  گندمها  به دست آتش خاکستر می‌شوند  چشمه ها خشک میگردد دریا ها آلوده وهر روز کوچکتر میشوند  

جهان مارا بکلی ویران ساختند. خودشان در آسمان‌ها خانه  دارند و بر زمین حاکمند وفرمان روایی میکنند .

بردگانشان  روی زمین کودکان بیگناه را درون مکتب خانه ها درو میکنند و  بقیه را به تیر غیب گرفتار 

حال باید با جهان کهنه  همرا شد ورفت  ودیگر به پشت سر نیز ننگریم چرا که سنگ خواهیم شد .

کتاب عمر من به پایان خود نزیدک است. این کتاب لبریز از فریاد. آست لبریز از بیرحمی انسان‌ها ولبریز از دردها ،

در آن کتاب رنج شیرین عشقی وجود ندارد  تنها دردهایی ست که از فضای آسمان دارد .

واین بود پایان ان راهی که آنهمه رنج کشیدیم تا امروز سر راحت بر زمین بگذاریم اما در آتش جهنم همچو ن  گذشته ها میسوزیم ومیسازیم 

گذر از مرز آزادی خیانت است ‌جزایش مرگ می‌باشد  حال باید پندی داد به حکام ستمکاران که این دیهیم نمی ماند واین عمر نمی ‌پاید .

خسته ام. بشدت  خسته ام  تحمل گرما را ندارم  تحمل کولر گازی را ندارم. دلم برای یک دریاچه‌ای. خنک. غنج  میزند. میخوابم شاید در.ر ویا. آنرا ببینم و …..دیگر هیچ 

پایان 

ثریا ایرانمش 

   سیزدهم جولای. دوهزارو بیست ودو  میلادی 


یکشنبه، تیر ۱۹، ۱۴۰۱

سر زمین من

ثریا ایرانمنش « لب پر چین »    اسپانیا 

شاد زی با سیه چشمان شاد  / که جهان نیست جز فسانه  وباد 

ز آمده شادمان  میباید  بود  /. وز کذشته نیز نباید کرد  یاد 
.« رودکی سمر  قندی » 

دیگر هیچ امیدی به آبادانی  آن سر زمین.  نیست جویبارها خشک رودخانه  ها تهی از آب جاری ودریاچه که رگ  ونفس آن سر زمین بود به اربا ب هدیه شد خلیج زیبای همیشه فارس شد جولانگه چین وماچین.  و ما هنوز در گذشته هاگام بر میداربم وگاهی از سر حسرت  أهی میکشیم که ای وای دیدی چه ها بود وچه ها شد ؟! 

آنچه شد یک پرانتز کوچک و زیبا  با نور افشانی ها  باز شد و بسته  شد حال علت انرا هرچه وهر کس میخواهند بدانند. دیگر  هیچگاه. آن پرانتز باز نخواهد شد  سر زمینی بایر. لبر یز از خاک ها وکرم ها وجانوران و ‌فسیلهای ها باقیمانده . بو گرفته از ترس قیامت وانتظار وحضور یک ادم نا مریی ،

در اینسو هم هر کسی تلاش میکند پا منبری هایش را زیادتر کند. یکی  خاک‌ها قرون را وقبور رفتگان را میشکافد  ومیل دارد از آنها  درختی بسازد ویا بکارد. دیگری  در حمام زنانه  کل کل میکند سومی حمام زنانه ای برای  عریان کردن آن خایینی که سر زمین. پدریشان را تبدیل به یک تل خاک نمودند. وخود نیز از دنیا رفتند. مشغول نمونه برداری وأزمایش آنها ست ..

امروز جهان هستی نیز دستخوش نامهربانی طبیعت شده آست  باید آهسته رفت واهسته حرکت کرد تا مبادا. شیشه های تاریک ونامریی  خدایان  ترک بردارند ،

ایرانیان ما انهاییکه  همسن  وسال این جوان تازه بالغ. هستند هنوز در گذشته زندگی میکنند وهنوز اه میکشند. وأوازهای گذشته  را نشخوار میکنند،

جوانان هریک  اسباب با ز ی جدیدی را در دست  کرفته مشغول. گشت  ارشاد دردرون آن هستند ،

 روز گذشته  دختر بزرگ من  گفت برای دختزم یک ایفون خریدم  به قیمت !!؟؟.  تلنفنش خش برداشته بود جلدش شکسته بود و،،،،،

 چشمانم گرد  شدند. برای پسر ش. که هر سه ماه یکی تازه میخرد ، خوب. من با همان    لاشه قدیمی خود لک لک مبکنم درخواستی ندارم  نوه هایم همه  یکی از أخرین هارا در میان دستهای عرق کرده شان می چرخانند      من با همان آخرین آنها که حروف را دوبار تکرار میکند ویا ابدا. نمینویسد.  روزهایم  را میگذرانم . تا آن تنهایی وحشتناک توام با دردهایش را از باد ببرم. چیز جدیدی برای خواند ن ندارم  گاهی نوشته های  خودم  را میخوانم وقهقه میزنم .

هرچه بود برای من یکی به پایان رسید.  من مجبورم به پایان بیاندیشم  خودرا نمیتوانم فریب بدهم. تنها آنچه را  که از گذشته  در ذهنم. باقی  مانده مانند جعفری. ساقه های  پوسیده انرا میگیرم وبرگهای تازه را روی. سفره ذهنم پهن میکنم ، دیگر چیزی برای فرا گرفتن. نیست  همه چیز را میتوانی درون همین صفحات مجازی بیابی حتی عشق را ، .

در کنارت جنگل‌ها با اشعه لیزر میسوزند آب‌ها بخار می‌شوند دریا ألوده وکثیف ورودخانه ها همه  حاصل فاضل آبهای کارکانجاتی است که ترا تغذیه میکنند. آشپزهای مدرن از جویبار های کثیف جانوران را صید میکنند  ودر کنار. سس های رنگین انرابه نما یش میگذارند  مسابقات. آواز و رقص وأشپزی. بهترین سر گرمی هاست که روز داغ وطولانی ترا. به پایان برسانند. وشب در گرمای چهل درجه وهوای دم کرده نمیدانی به کدام سوی تختخوابت پناه ببری و باز ،،،،،در فکر آن ویرانه سرا هستی با مردمی نادان  حسود خود فروش  که ترا فریب میدهند البته بخیال خود  ،

 حال دیگر سیه چشمی هم نیست که ما با آن  شاد باشیم. چهره ها همه   صورتک  شده اند  وچشمها همه شیشه ای  .

و،،،،من همچنان خودم باقی مانده ام. با همان غرور احمقانه وهمان  شخصیت. کامل یا ناقص. همین که هست  برای خودم خوب است. حد اقل آنکه نه خود ونه دیگران را فریب نمیدهم برای کسب روزی ویک پیراهن دیگر ،   یکشنبه تان خوش ،

پایان . 

ثریا ، اسپانیا ، 19/07/2022  میلادی