یکشنبه، اسفند ۲۲، ۱۴۰۰

روزگار غریبی است

روزگار غریبی است دست‌هایت را میبنند .دهانت را میبندند  پاهایتان را نیز زنجیر میکنند تنها گوشهایت باز است  تا بشنوی آن ناشنیده هارا ،

تنها سرگرمی من دراین زندان انفرادی بود.  تنها ساعاتی که دردها ورنجها مرا کمی آرام میگذاشتند. انهارا بصورت  کلماتیمفهوم یا نامفهوم به همراه احساساتم روی این صفحه میاوردمذ ،.

دو هفته دیگر باز باید زیر عمل جراحی بروند. زنده یامرده دیگر برایم فرقی ندارد ،.من آنقدر خوشبخت نیستم که یک پل چند  صد هزارساله را. ویران کنند تا کشتی 

من از. ز از اقیانوس عبور کند .

آنقدر خوشبخت نیستم تا  الماسی گرانبها بر زلفان خودم بیاویزم ،

خوشبختی من درهمین کلمات بود ، ..

ثریا . یکشنبه   سیزدهم که نحس هم بود . 

عشق

 

امده ام که سر نهم / عشق ترا بسر برم / ور تو بگوییم که نی / نی شکنم شکر برم / آمده ام که ره زنم  /بر سر گنج شه زنم  ؟ آمده ام که زر برم / زر نبرم خبر برم / .........

ماشین ما برای یکهفته خاموش شد چرا  که به حضرت فیل گفت بودیم گربه !  از عشق نباید گفت  اگر کسی معنای دوست داشتن  را تفهمد  همیشه  از چیزی بنام عشق فرار میکند  عشق برایش  یک کلمه تحقیر میز  است ونباید نام آنرا بر زبان راند . 

من به آن احترام میگذارم  تنها درخلوت  دل وپنهانی  باید ازآن یاد کرد  از نظر من اینها همه گفته های پرت وپلاست  وبی معنا  " عشق " مقدس ترین  سر پرودگاراست .

حال از نظر  مردان تنها یک هوس است وبس  من میدانم  تنها میتوانم اذعان کنم  که این حس محترم ترین  ومقدس ترین  سر افرینش است  وبس  آن مردان نادان وخود شیفته  آنرا ویران  کرده وزن را  سر شکسته ساخته اند .

در طبیعت آهن  ربا آهن را بخود جذب میکند  حیوانات  با یکدیگر  نرد عشق میبازند /  ویکدیگرا دوست میدارند  گیاهان نیز  تابع نظم طبیعت میباشند  اما دردنیای مروز  ما عشق حرام است  تنها زنان بدنام از آن نام میبرند !  درحالیکه زنان بیشتر  این احساس ملکوتی را درک میکنند  بیشتر ازآنچه که طبیعت به آنها هدیه داده است ......... بقیه دارد 

-----------------------------------

 این را برای امتحان نوشتم تا ببینم ایا قفل این ماشین را باز کرده اند یا نه این تنها چیزی است که من دراین روزهای ملال آور با آن سر گرم هستم وبهره مالی هم از آن نمیبرم  که مالیات بدهم . یکشنبه 

ثریا / 13 /03.2022 /  یک روز نحس برای من !

دلنوشته

 بدبختی ما. گناه بیگانه نبود 

پیوند من و شما صمیمانه نبود 

بودیم همه صمیمانه مشتاقان وطن 

در باطن ما نقشی از آن خانه نبود 

سراینده ؟ ……

یکشنبه  سیزدهم ماه مارس  دوهزارو بیست ودو . اسپانیا 

جمعه، اسفند ۲۰، ۱۴۰۰

هیاهوی بسیار



ثریا ایرانمنش  ، لب پرچین ، اسپانیا 

نه شعر ونه ترانه. نه آغاز ونه پایان  تنها هیاهوی بسیار. برای منافع. رفقاست وبس نمایش صو‌رت گریان کودکان در بغل پرستاران مهربان شهرهای   ویران بر کرفته از فیلمهای قدیم و جدید مصاحبه ها  أیا جان یک  کودک افغانستانی کمتر از یک کودک سپید روی ‌موی قرمز اوکراینی ارزش دارد ؟! 

اینهمه هیاهو برای. چیست ؟ دولت مردان که در حال حاضر منافع آنها دراین کشور به خطر افتاده. پرده از روی کارهای ناشایست آنها برداشته شده. باید گوسفندان را بجلو برانند همهمه کنند. آیا کسی بفکر آن زن افغان درگوشه خیابان که به او تجاوز شده وسپس گلوله ای در مغز او شلیک می‌شود ،هست .

 أیا  هیچ خبرنگار وروزنامه چی ‌بنگاه سخن پراکنی به آن سوی قاره رفته است تا ببیند آن مردان جاهل بدوی  از غار کعف در آمده چه بر سر ملتی آورده ومیاورند؟ 

نه 

اوکراین مر درآمد رفقا بود. خانه های عفت. قاچاق هرویین وکوکایین  وانبار اسلحه و یک  بازیگر خوب وقابل اعتماد بر آنجا حاکم بود.  هنوز پرونده جناب بایدن  جونیور باز است با کثافتکاری هایش در اوکراین  اینهمه غوغای بیخبران برای حفظ منافع و پرده پوشی است .

قهرمانی ساخته اند همه اورا سجده میکنند. پیراهن سیاهان وباز ماندگار هیتلری بر آنجا حاکمند. سر زمینی که از دامن مادر جدا شد وبرای خود   رشد کرد اما بی مهابا هم رشد کرد ،

تنها کافی است یک سر ی به جنوب. سرزمین ایران  زده و بینید. ویک سر به شمال وجنوب  مشرق ومغرب افغانستان. آنگاه معنای واقعی جنایت وجنگ را میشناسید ،

متاسفانه همه رسانه ها نیز در دست خودشان است هرصبح زود یک بسته به آنها می‌دهند آنها باز میکنند ‌طوطی وار بلبل زبانی میکنند.   دکان حمایت از کودکان وزنان و کشته شدکان همچنان   زیر پوست یونیسف  میرقصد وطلب کمک می‌کند انبار انبار البسه غذا و پول بسوی  کسانیو  ‌جاهایی می‌رود که ما بیخبریم . ،

جنوب ایران. از خشکسالی وتشنگی وگرسنگی مردم درحال مرگ است افغانستان با آنهمه اسلحه در دست شکار چیان  زنان جوان ومردان  همچنان  بکار مشغول است.  اما صدایی از گوشه ای بر نمیخیزد همه روح وروانشان  وجانشان. بسته به. حیات سر. ز مین لوگوی می باشد حمایت از آن از تان شب واجب تر است   ‌جناب پوتین ، یک بمب هم به روی افغانستان بیانداز تا بی حساب شویم ،

اجازه بدهید ما نفس بکشیم دوسال دهان ما را  بستید مارا درخانهایمان زندانی مردید. فرزندانمان را روانی ساختید نفس مارا گرفتید وحال سال سوم وشروع بهاران ‌فرا رسیدن نوروز ماباز  همه رنجهارا در یک کاسه  أبحوش وداغ بر سر ما وبر سر فرزندان ما  ریختید. نمایشات نفرت اور شما. روی صحنه. تبلیغات کثیفتان  و آبستن کردن  مردان  وخیلی وتبلیغ برای همجنسگرایی  همهرا تحمل می‌کنیم اما دیگر فریب نمیخوریم .گفته ها  بسیار هست که ما از باز گو کردن انمحرو‌م وچه بسا زندانی شویم دست همه شما دولتمردان  اروپایی‌امریکایی دراین چاه  فاضل آب است  بیهوده برای ما افسانه مخو‌انید    ما خواهیم مرداما برده  نخواهیم شد.   

پایان 

ثریا ایرانمنش   11/03/2022  میلادی برابر با بیست ودوم اسفند. 2500شاهنشعی 
 

پنجشنبه، اسفند ۱۹، ۱۴۰۰

دوست

ثریا ایرانمنش . لب پرچین ،اسپانیا ! 

از هر چه بگذریم سخن دوست خوش‌تر است ،..

چند روزی است که  صفحات مجازی لبریز از عکس وکارهای او شده است. هرکسی که عکسی یا خاطره ای از او داشته. انرا به همراه سازش روی صفحه نهاده وهزاران کامنت ولایک گرفته است ، 

اما هیجکس به آن اندازه که من میشناختم  اورا  خو ب نمی شناخت   آخرین گفتگویی قبل از مرگ وبوسیدن دست او وامضا کردن اسکناس‌ها ی زبان بسته امضا ئ شده برای  دوستداران واطرافیانش  یک م‌وهبت است برای  آن بانویی  که امروز  در خانه بزرگی روی ام‌وال وانتیکها  نشسته نمیداند که نیمی از آن را من پرداخت کردم با یک وکالتنامه. مهم نیست هنرمندی بود که از دوران بسیار جوانی شاید کودکی ام  اورا میشناختم ، این او بو که به دنبال من آمد  ساعت‌ها  در جلوی دبیرستان که درانجا درس میخواندم می ایستاد مرا  تا خانه تعقیب میکرد تا سر انجام به جلو آمد ودستم را گرفت ،.

در آن زمان تنها چهارده سال داشتم وپدرم. را یکماه بود از دست داده بودم  ومهربانی او دسته‌های گرمش ورفتن. به سینما و کافه نادری خوردن توت فرنگی با خامه. برای من دست بسته درخانه ناپدری  همه چیز تازگی داشت  بی اجازه نمبتوانستم از خانه بیرون بروم دوستان نزدیک را بهانه میکردم وبا چادر  خودم را به او میرساندم. و سپس  چادرم را درون یک روزنامه می پیچیدم  وزیر بغلم میکذاشتم. روپوش مدرسه تنم بود تا اینکه یکی از اعضای فامیل بزرگ ومهربان مرا دید فورا گزارش را به عرض آقاجان رسانید دیگر از آن زمان با نوکر خانه به مدرسه میرفتم. چاره  نداشتم. رفتن به شهر ری برایم یک راه تازه بود بعنوان زیارت مادرا با خود میکشیدم اورا در حرم جای میگذاشتم وخودرا فورا به داروخانه او که زیر  نظر پدرش اداره می‌شد وچند شاگر ‌برادرش سراغ اورا میگرفتم  و افسوس آنها نیز از او بیخبر بودن یا برای کنسرت به همراه خواننده ای به شهرستانی رفته بود ویا در خانه ای درکنار زنی  مشغول  ساز زدن بود و،،،،،در کنار منقل ودرود کوکایین  .

با زد ‌خوردها  نامزد شدیم اما این نامزدی  با رفتن او با سربازی آنهم جزیره خاش پایان یافت دیکر اورا ندیدم تنها به صدای مضراب او  از رادیوی کوچه ها وخیابان  گوش میدادم واشک میریختم ،

 در این رزق‌های پایانی زندگی‌اش نمیدانم  چرا او با شوپن  اورا تشبیه میکردم درحالیکه شوپن درد میکشید ومینواخت ‌میساخت او غرق لذت وجمع آوری ثروت بود. کفشهایش دوخت ایتالیا لباسهای متعلق به مز‌ن های معروف و……

چند سال پیش سر انجام برای دید ن من به این سر زمین آمد. بقول خودش در یک زندان انفرادی. وبا تحمل بد اخلاقی های من  ورفت با رفتنش میدانستم این أخرین. بار است که اورا میبینم. دیگر مهم نبود با آنچه که به دست او سپرده  بودم چه کرد او محتاج تراز من بود ،،،،،،

 معتاد بود قمار باز بود وبه پول فراوان احتیاج داشت  او برای  پول تن به هر حقارتی داد ودیگر این او نبود که من میشناختم. مردی بود از نوع همین مردان امروز  جنوب شهر در أخرین اثری که درخانه اش بطور خصوصی. مشغول نواختن بود. خیلی پرت بود معلوم بو دزیاد مواد مصرف کرده  خطا میکرد وساز نیز از او اطاعت نمیبرد او رفت …..نه دشمنی دارم نه دوستی تنها نوشتم که ،

هرچه دادم بتو حلالت باد غیر آن دل که بتو بخشیدم ،

پایان  یک نامه 


چهارشنبه، اسفند ۱۸، ۱۴۰۰

بیداری

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

ای بیداری . ای سروش آسمانی ؟ ای خواب  ! ای درمان  بیداری !آنگاه که از زخمها ودردهایم  کمی اسوده میشوم  خسته وفرسوده میشوم ذهنم کند میشود وحرکاتم با تانی انجام میگیرد تو ای خواب شیرین مرا درخود فرو میبری تا نبینم روی نانجیبان وناکسان را وای بیداری  شعورم را بیدارتر میکنی تابخوانم سرود ازادگی را .

چشمانی را دردرونم باز  میکنی که بهرام داشت  چسمهایی که دراعماق اقیانوس  نیز  لرزش ابهای  نا هموار وماهی هاین گرسنه را نیز احساس میکند .

چشمهایی که درنقش رستم  نقش یک پادشاه  بزرگ را می بیند   که موهای سیاهش در شب تاریک نیز میدرخشد ..

خوشحالم هنوز کسانی درگوشه وکنار این جهان بی در وپیکر مشغول اندیشه های ایرانی وآزادگی  سر زمنیشان هستند وبه ان میاندیشند عمرشان دراز باد .

درصدد رهایی آن از دست اهریمنان میباشند  چندان چشم امیدی به ان بازمانده تاج وتخت ندارم  آنچنان عکس پدر را درقابی کوچک  درگوشه ودرپایین ترین نقطه پای مادر نهاده گویی که این مادر بود ایران را ساخت نه پدر ! چرا که باید حرمت واحترام اربابان را نیز داشته باشد ودو طرفه یا چند طرفه بازی کند با خواننده ها روی سن مبرقصد ودرکنار منقل کباب باد بزند وهویت ایرانی بودن خودرا ورهبریش را بدینگونه به جهانیان وآنهایی کور کورانه به دنبالش رفته اند نشان دهد .

هویت ایرانی بودن ما این است که هر صبح حلیم ویا کله پاجه بخوریم ودر پای بساط منقل عرق سگی را بالا بکشیم وبه اهنگ مهوش برقصیم  بیشتر ازاین را نه میدانیم ونه میل داریم بدانیم .

خودرا به هر قیمیت باشد میفروشیم باید بساط علم باشد دوستان گرد هم جمع شوند وباز از شاه یک دیکتاتور بسازیم واورا به زورد رحلقوم دیگران کنیم درغیر اینصورت مواجب قطع میشود درپای " مریم" همیشه سبز پوش دراز بکشیم وآوای نسیم بهشتی را برایش بخوانیم .یا درکنار قوری زاده مصاحبه کنیم وباز شاه رفته را دیکتاتور خطاب نماییم پوتین  را دیکتاتور بنامیم و مرتب مرگ براین ومرگ بران سر دهیم وآن مرد را قهرمان کنیم درحالیکه او یک عروسک دست نشانده ای بیش نیست  که میل داشت سز زمین پر برکتش را به اروپا تقدیم کند واروپایی شو د نه روسی هویت اصلی او هرچه باشد روس واسلاو نیست نمایشات مسخره زنی درحال گریه کردن  برای باغچه اش آواز میخواند ومیگرید که باید خانه را ترک گوید آنهم در سر زمین اسلاو با زبان فارسی !!
هیجکس نیست از او. بپرسد خانه تو کجاست ؟ مگر خانه تو در  ایران زمین نیست ؟ ....

من همه جا سر میزنم همه چیز را میخوانم وهمه را گوش میدهم  وبا چشمانی که هنورخواب سلامتی خودرا میبنیند در کارگاهی میروم تا ببینم وبشنوم وبدانم ./

امروز بنام خداوند بر ما ظلم میکنند وما این ظلم را پذیرفته ایم چرا که میلی شدید درافتادگی وتنبلی فکر واعصاب داریم برایمان مهم نیست جه کسی بما غذا میدهد  واز کجا مواجب میرسد تا حد یک زن خود فروش وهرجایی سقوط کرده ایم /

در چند روز گذشته مردمان اوکراین که به لهستان فرار کرده بودند باز به سر زمینشان باز گشتند تا مرزهای انرا محافظت کنند اگر چه آن قهرمان فهمید که نمیبایست دست به دامان اقوام عیر  اسلاو واروپایی شود وباید  سر زمین را ومرزهایش را حفط کند  ودید هیچ دستی به کمک او برنحاست واو روزی به ناچار درمقابل آن دیکتاتور اعظم سر خم خواهد کرد وبقیه اش تا معلوم .

ما چرا فریب میخوریم؟ ویا خودر فریب میدهیم ؟ چرا بفکر فردای فرزندانمان نییستیم به هر روی انها در سرزمین  های غربت مانند ما حرف هایشان گفته هایشان واففکارشان مانند یک سکه قدیم واز میان رفته است کسی ارزشی برای ان قائل نیست  آنها  پایانی ندارند درهر کجا که باشند غریبه اند تنها درسر زمین مادریشان آنها  وجود دارند وپاهایشان تا زانو درزمین وریشه هایشان فرو میرود نه درسرزمین دیگران ! فرار بیفایده است  .

بگذارید آنها با افتاب بزرگ شوند  در نور  بلند  آفتاب زرتشت به چراغ خرد خود وانها نور بدهید نه دود .شاید به این احوال من بخندید اما من یک رهرو هستم  میروم  اگر چه گام به گام  باشد واگرچه گام هایم سنگین باشند .

من روح خودر به این نمایشات مسخره واین گفتگو های بی معنی .این رسانه های زباله ای لندن نشین لوس انجلس نشین نمیفروشم روح من در اسمانهای سر زمینم در پرواز است .

سالهاست که مزه یک شیرینی خانگی را نچشیده ام ساالهاست فراموش کرده ام که آلوبالو چه مزه ای داشت وآلو چه را /  واز یاد برده ام که نان خانگی چگونه پخته میشد که هیچگاه کپک بر نمیداشت  .

 همه چیز را در دستمالی پیجیده ام ودرگوش ای پنهان کرده ام  هفت سین من  بشکل یک میناتور است جون مکانم کوچک است اما حقیر نیست  اگر چه هیزمی بر افروخته نمیشود تا از روی آن بپرم اما شمع هست در خانه  کوچک وحقیر من  روح بزرگ سر زمینم همواره  در رفت وامد است .

پایان  ثریا ایرانمنش /09/03/2022 میلادی برابر با  هیحدهم اسفند 2500 شاهنشاهی !