دوشنبه، مهر ۰۵، ۱۴۰۰

بچه خوب !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

مانند یک بچه خوب قرص آهن را خور دم مانند یک بچه خوب ویتامینم را خوردم مانند یک بچه خوب آنتی بیوتک را خوردم م مانند یک بچه خوب تمام شب درروی  تختخوابم غلط زدم وبا خدای خودم حرف زدم واز او خواستم  مهربانی را از سر بگیرد وتخم حرامی هارا ازمیان بردارد ودنیا دوباره روی اسایش را ببیند گروه آنتیفا به درک واصل شوند آزمایشگاهها مانند هما ن کوه آتشفشان  لاس پالماس روی هوا بروند وهمه واکسنها واربابان آن دود شده مانند همان  سنگها مذاب نابود شوند.. 

حال یک قحطی کودکانه و ودروغین راه انداخته اند مردم باید با کارت بهداشتی بروند وجیره غذایی خودرا بگیرندالبته درآزمایشگاههای بزرگ آم جزیره دورافتاده آن زندان سابق جنایتکاران که امروز خودرا مردان بزرگ میشمارند همان استرالیا اول درانجا ازمایشهارا انجام میدهند درانجا اولین اردوگاه را ساختند سپس در پایتخت امپراطوری بزرگ جهان .

مانند یک بچه خوب نشستم وبه اخبار از صافی رد شده  نگاه کردم هر پنج دقیقه اخبار نیم ساعت تبلیغ سر انجام رسیدم به انتخاب المان مبارک است انشاءالله  انتخاباتی ا زنوع همان انتخاب سر زمین کورها وکرهاوجناب عزراییل یعنی تقلب درتقلب . 

خوب بما چه ! یعنی بمن چه مربوط است من همان نان وماست خودم را میخورم ! ودر گوشه زندان ابدیم به گلدوزی هایم ا دامه میدهم گاه گاهی  هم برای شما یک قصه مینویسم گهی پاک میشود گم میشود گاهی نصفه و نیمه کاره به دست شما وخودم میرسد .

ویا روی تابلتم با ورقها بازی میکنم بهترین  سر گرمی ها برنده اصلی هم خودم هستم !

نه دیگر بیاد ایام گذشته نیستم بیاد عاشقانم  نیستم بیاد روزهای خوب نیستم بیاد هیچ چیز نیستم تنها نمیدانم دیگر به کجا نگاه کنم تا آنکه روزی بما گفت ناجی ماست اورا بیابم واز او بخواهم نه بمن بلکه به کودکان وآیندگان  رحم کند از ما گذشت . باید بروم در تصویر شام آخر  در میان دستهای پر رمز وراز داوینچی اورا بیابم . 

نه ترسی دارم نه واهمه ای  تنها امیدوارم مردم بیدار شوند وعقل به سرشان برگردد وفریب شیادان ودزدانرا نخورند که امروز جزیی از افتخارات زمانه شده هر دزدی یک پادشاه است وهمه هم به او تعظیم میکنند وکارگران مجانی برایش کار میکنند این همان سیستمی است که باید پیاده شود اولین وبزرگترین دزد باز درسر زمین اریایی زندگی میکند وچهار سال است که نه دستمزد کارگرانرا داده ونه حتی دستمزد مهندسین ونقشه کش هایی که یک ساختمان به سبک تایتانیک برای او ساختند ! او امروز ناخدای همان کشی فرو رفته درزمین است وکارگران بی مزدوبی اجرت برایش خدمت میکنند با کمال وقاحت پشت میزش مینشیند ومیگوید بمن مربوط نیست  کا رگر ی خودش ر ازیکی از طبقات همان بنا به زمین پرتاپ کرد  کسی آخ هم نگفت تکه های خورده شده اورا جمع کردند ودرون گوری ریختند .

این است دنیا زیبای ما . هرروز  صبج که این  دستگاه را باز میکنم به یک منظره زیبای طبیعت روبرو میشوم همه جا سبزو خرم  رودخانه ها خروشان وغران سرازیر جویبارها میشوند وخانه های زیبا بر روی تپه ها به عالم فخر میفروشند  هوای پاکیزه ......گوشه ای از بهشت خوبان وما درانتظار هوایی هستیم که از آن سوی تپه ها همراه  منواکسیدها ودود آتشفان بسوی ما می اید درجه حرارات هوا بالا رفته وطغیان ماسه ها وسنگهای مذاب تا دریا رسیده بیچاره اب زیان وماهی ها !!!!!  خداوند طبیعت را بما بخشید مجانی  وبشر را از خاک  بر اورد دراو دمید تا این بهشت را ویران سازد  فلسفه آنرا نمیدانم از کتب ادیان ابراهیمی بپرسید . 

من آن روز بودم که  اسما نبود /  نشان از وجود مسما نبود . زما شد مسما  واسما پدید./  در آنروز کانجا من وما نبود .....شمس تبریزی ....

پایان ثریا ایرانمنش 27/09/2021 میلادی .


یکشنبه، مهر ۰۴، ۱۴۰۰

کابوس

 دل نوشته روز یکشنبه / ثریا ایرانمنش  " لب پرچین "  اسپانیا !

تمام شب  نخوابیدم به آن پلیس پست فرومایه می اندیشیدم که چگونه دستهای کثیفش را بر گلوی  دختری جوان که ماسک بردگی را بر صورت نداشت میفشرد ومردم هورا میکشیدند ازترس؟! یا واقعا آنقدر کور واحمق شده اند که دیگر نه چیزی را میبینند ونه احساس میکنند مانند همان آدمهای رباطی که درفیلمها دیدیم .

تمام شب دست به سوی اسمانی داشتم که که تیرگی وتارییکی آنرا ازما پنهان داشته ودر دل رو بسوی کسی داشتم که روزی نجات دهنده ما بود . امروز او کجاست ؟ روحش درکدام مکان جای دارد بطور قطع ویقین دراین جهان نیست به سیاره دیگری سقر کرده است تا ننگ ونفرت وکثافت این بشر را نبیند .

کسانی که جرئت مردن ندارند  باید تحمل  این حقارتهارا بکنند وکسانی به دست همین جلادان کشته خواهند شد  وکسانی زندگی حقیر خودرا فروخته اند تادر خدمت  حاکمین  دنیا درآیند و بردگانی از نوع حیوانات وحشی تربیت کرده اند تا بموقع  دیگران را به سوی مرگ بفرستد .

دیگر کسی نمیتواند از شرف وطنش حرف بزند باید ازیک حهان گم شده وبو گرفته وکثیف که دران خود فروشان دلالان  خرید وفروش  سکس ومواد  ولاشه ها راه میروند سخن بگوید .

آنها مانند حیوانات وحشی که بسوی بیابانها حمله میبرند  گداهای پیر دیروز وامروز پای به وسعت جهان گذاشته اند دزدان وراهزنان خود فروشان بی تفاوت به جنازه ها میگرند  دیگر گوری با نشان دیده نمیشود همه دسته جمعی به خاک میروند  دیگر هیچکس نمیتواند نقش مادریا پدر خودرا روی سنگی بنویسد انرا پاک میکنند ویا سنگهارا میشکنند . این ژنده پوشان اشفته حال مشغول پوشش دادن به گورها هستند جمعیت باید کم شود  از فردا یک قحطی دروغین را نیز درجهان  به وجود میاورند همه مواد غذایی واغذیه هارا درون انبارها وسردخانه ها پنهان ساخته اند وفردا باید درصف یک تکه نان ایستاد یا یک شاخه کرفس ویا درصف مرگ زیر نام " واکسن " / وپوزه بند بردگی را بردهان گذاشت تا کلامی از دهان تو بیرون نیاید .

امروز چه کسی دیگر به راز زندگی پی میبرد ویا درباره آن می اندیشد ؟  وبا چه دشوار یهایی باید خودرا از خطر ها نجات دهد . دیگر کسی بفکر ان دستهای چروکیده وپیر نیست که دست ترا میگرفت وآهسته راه میبرد  باید تنها با بیمار یها دردها ونکبت زندگی خو کنی 

گلی دیگر بر شاخه ای نمیروید واگر بروید فورا پژمرده میشود از بوی ستمکاری .

 دیگر نیمتوانم  با مهربانی بگو.یم بنشین درکنارم پسرم  تو که اولین  حس ماندن را بمن دادی  وچه بسا فردا بر گور من گریه سر دهی  ایا بار دیگر ترا وچهره جوان ترا خواهم دید؟ .

با د پاییزی بسیاری از خاطرات شیرین ان دوران را به ذهنم  میاورد  آن خیابان  پر درخت وبا صفا ان زایشگاه  متعلق به ان دکتر زرتشی  واطاقی لبریز از عطر گل های یاس ورز های معطر ........

امروز دورنمای خونینی در برابر چشمانم  پدیدار میشود واز اینده وحشت دارم  آن رویای روزگار  اینده روبه به وحشت  وخون میرود  در کنار دشمنان ازادی . 

به گلدوزیم ادامه میدهم شاید این گلهای دست دوزی شده تبدیل به یک باغ لبریز از گل وسوسن ویاس شوند ومن نفس خودرا درمیان آنها فرو برم واوای اسمانی را بشنوم سالهاست که دیگر آوایی نیز بر نمیخیزد تنها کلاغها هستند که هرکدام لب اشیانه خود نشسته اند وقار قار میکنند  خبری از آواز وساز  نیست .

واصوات وحشتناک از گلدسته ها که ترا به مرز نیستی  میکشاند وهر روز  بر تعداد این گلدسته ها دراطراف ما اضافه میشود. به کجا سفر میرویم ؟. پایان 

ثریا ایرانمنش 26/09/2021 میلادی 

شنبه، مهر ۰۳، ۱۴۰۰

اشک طبیعت

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

هجوم غارت   شب بود  و خون گرم خورشید / هنوز میجوشد / هنوز جویباری از آتش مذاب / در راههای پر پیچ وخم ادامه دارد  .

چه کسی برای آن دشت وآن ساحل دل سوزاند  وهنوز آن روزهای رفته از یاد بیاد میاید که چگونه در آن کرانه ما دویدیم بی خبر آنچه که قرار است بر سر ما اید . 

هنوز جویباری از آتش مذاب  از کوه ها سرازیر  دشت میشود  مردم آواره " شش هزار نفر "  با چند تکه لوازم ضروری سوار بر  کامیونهای  دولتی عازم هیج کچا اباد هستند ودراینسو  در جنوب   خانه  ها درگل ولای فرو رفته سیل بنیان کن هر چه  را که توانسته برده وبجایش گل ولای باقی گذاشته  ودروسط مزرعه چند صد هکتاری که همه قوت خانواده را بر اورده میساخت  ودرآنجا پیاز ومارچوبه  کاشته میشد مانند خاکی نرم همه را افتاب از بیخ. بن سوزانده .در وسط .....اعلام شد که بلی پشه ای ازنیل آمده  است  که بسیار خطرناک میباشد   ومردان با بشکه های سم پاشی مشغول پاشیدن سم به روی چند شاخه باقیمانده  هستند ودرآن سوی جهان در زیر نظر جناب عزراییل پلیس مشغول خففه کردن دختری است که چرا به واکسن ارباب گفته " نه" بنا براین دستبندی برا ی ابد  بر دست هایت  می بندند  وهر دقییه روی تلفن خود باید نشان بدهی که کجا رفته ای وچند ساعت را درتوالت درانتظار شکم خالی خویش نشسته ای .

 صبح غصه میخورم که نتوانستم برای این جهان کاری انجام دهم !!! چه کاری  بهتر از  کار خود فروشی بود حال در اشکال مختلف  میبایست از اول درس آنرا فرا میگرفتی . هرصیح زیر دوش میرفتی وخودترا  میشستی واین خاری بود درچشم اطرافیان " مگر میشود هر روز انسان خودرا بشوید " ؟ 

امروز خودشان دروان حمام به همراه عطر بنفشه خودرا مالش میدهند . دانستند وتوانستند !!!

 باید سفر را اغاز کرد دیگر چیزی به پایان راه نمانده است تنها هر صبح وشب آرتیستهای سیاسی سر خود را  پنجره بیرون میکنند وبرایت قصه حسین کرد میخوانند وآنکه تاریخ را برایت بیان میسازد صد نوع غلط در گفتارش هست که باید به او تذکر دهی ! ودولت مردی " لایحه " را لاحیه میخواند !!!! 

دیگر برای چه اینده ای  نشسته ای ؟ برای کدام زندگی  برای کدام روشنایی تاریکی همه جا را فرا گرفته است تنها هنوز کمی نور  برق هست فردا همانرا نیز ازتو خواهند گرفت ودر زیر نور شمع باید به همان گلدوزیت ادامه دهی .

 روزگاری که ان رودخانه پر اب از میان خانه ما عبور میکرد برق تازه به شهر ما رسیده بود مادرم گفت  فردا همین اب را نیز از شما خواهند گرفت ودر" گلوپی "  شیشه ای  به شما خواهند فروخت ! من نمیدانم این زن برای چندمین بار به دنیا امده بود که هرچه را میگفت راست بود وهر که را میدید تا انتهای روانش اورا عریان میکرد . یادش گرامی .

تو! با چراغ دل خویش  آمدی بر بام من  / ستاره ها به سلام تو آمدند . سلام !! یا درود وسپس بدرود !

باید برای جناب گوتیرس بنویسم بلی من ان "تسبیح " را میشناسم دست از سرم بدارید . پایان 

 ثریا ایرانمنش  25/09/2021 میلادی 


 

پنجشنبه، مهر ۰۱، ۱۴۰۰

زمین هم میمیرد

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 

شب همچو آبی از سر این  برگها گذشت / هر برگ  همچو  پنجه دستی بریده بود / هرچند نقشی از کف این دست نخواند /  کف بین  طالع  هر برگ دیده بود ! ........زنده نام " نادر نادر پور از کتاب سرمه خورشید .

-----------

هفت روز است که  آتش زبانه میکشد زمین  بالا آورده  آتشی سوزانده همراه پرتا ب سنگهای آتش زا بسوی زمینها . خانه ها . دشتها . ودریا . هفت روز است مردم سرگردان  خانه برباد داه از فراز خاکسترهای سوزان میگریزند جاده ها لبریز از خاکستری داغ است .

در سال 1970 یک کارتون  معلوم نیست به دست چه کسانی  درست شد که وضعیت امروز را برایمان به درستی تشریح میکرد درون پوست مردم  چیپسی فرومیکردندواورا به بردگی بی چون وچرا وا میداشتند وخود بار هارا بسته بسوی کرات دیگری عازم سفربودندوخیال داشتند که زمینرا نیز نابود سازند که دست طبیعت به کمک مادر آمد وزمین نجات یافت تنها دو نفر روی زمین باقی ماندند و.....

حال برای ما نمایش روز قیامت را گذاشته اند تا ما بترسیم . دروازه اتوال را رویش را پوشاندند تا آهسته اورا سر به نیست کنند مردم سرگرم فریاد زدن ویا تماشای دفتر بهداشت ریاست جمهورند که بلی ایشان هم ویتامین بی 12 را تزریق کردند !  اما واکسن ها ی مانده واز تاریخ گذشته آلوده  به سرب والومینیوم وارد پیکر فرزندان ما میشود  این احساس شادمانی وخود ارضایی آن مردان وزنان بیچاره  ای است که دیگر خود وروحشانرا به شیطان فروخته اند وراه برگشتی ندارند .

روزی زنگهای کلیسا به صدا درمیامد مردم ارام وگروهی بسوی کلیساها میرفتند درمیانشان بودند کسانی که حقیقتا به  خدای واحد ایمان داشتند دستها بالا بود لقمه نانی بود شادی بود رقص بود اواز بود یکدیگررا  درآعوش کشیدن بود ناگها ن دریک روزهمه را بستند وهمه را خانه نشین کردند که بلی بلای اسمانی از راه رسید ! چرا شمارا نبرد درپارتی های شبانه ونیمه شبانه شما ودر حال نشئه نیامد شمارا ببرد تنها مردم  میبایست قربانی شوند؟ کلیسا بسته شد صدای زنگها برای ابد خاموش گردید کشیشان مومن در خلوت با چند نفر دعای صبگاهی را بر میاورندوشبانه نیز . .

حال امروز دربرابر عظمت این آتش سوزی این بالا آوردن زمین همه تنها تماشاچی شده اند هیچ دستی بسوی کمک اسیب دیدگان دراز نشد مردم با چند تکه لوازم  مورد احتیاج  فرار میکنند خانه ها مانند قوطی کبریتهای روی هم سوار فرو میریزند استخرها لبریز از مذاب اتش زا میشوند اما دنیا سکوت کرده است . سکوت  فعلا آن قاتل را باید به سازمان ملل دعوت کرد وخندید  باید  اورا چسپیید وآن آ دمکشان را که به خاور میانه فرستاده ایم تا جنگی راه بیاندازند روزهای وصا ل ما را شیرین تر کنند دلکقایشان نیز در لیاس آخرین اخبار  ویا خبرهارا ویا بقول خودشان فیک نیوزها همه خریداری شده تنها از حجاب آن زنک خواننده شصت ساله که تازه حجاب بر سرکرده  بحث و جدال میکنند مردان وزنان جوان و ورزشکار درزندانها ناگهان سکته میشوند ناگهان مرده میشوند ناگهان به یک جسد تبدیل میشوند  دنیا ساکت است دنیایی نیست دنیا را شیطان و مریدانش اداره میکنند با هیبت های نکبت وچندش آور پیر زنان یائسه تکیه برصندلی های  قدرت داده اند ومردان مرده  درون تابوت را آرایش کرده ودار به سخن رانی میکنند دنیا  هم کراست هم کور .

مردم زیر فشار فقر وبیماری بیکاری ودردها جان میسپارند عیبی ندارد هرچه کمتر برای ما بهتر جمعیت باید کم شود تا ما بیشتر بخوریم ....بعد؟ آه حالم را بهم میزنید هر صبح با دیدن  اخبار نزدیک است بالا بیاورم اینهمه دروغ ویا واینهمه خودفروشان بازار سر کوچه .

شب است ومیدانم دیگر کسی راه صبح را نمیداند  خدا را نیز در پستوی زمان پنهان کرده اند نامی از او نیست وستارگان شبها همه خاموشند نورهایشان طبیعی نیست  چراغک هایی هستند کاذب برطاق کذابی نصب شده اند آسمان ما گم شد ه است سال هاست که گم شده است ودیگر کسی چراغی دردست نمیگیرد تا راه خانه را بتو نشان دهد تنها درمیان راه درتاریکی سر ترا میبرد تا تکه ها ترا نیز بعنوان غذا تناول کند  ودنیا دیگر از خنده شیرین افتاب  بهره ای نمیبرد هر چه هست آتش است وهر چه هست رنگ وریا ودروغ . وما مردمان روستا همچنان درپی آن اب روانی هستیم که روزی در خانه ما جریان داشت وما با کف دست انرا مینوشیدیم وسپس سیبی را ازدرخت مهربانی میچیدیم واز آن بوی عشق را در میان سینه رها میساخیتم .

 هرچه بود تمام شد ما مرم روستا ودین اجدادمان که زرتشت بزرگ بود صاحب آن سر زمین بودیم مارا برون کردن وقاتلینی برجایمان نشستند حال در گرد جهان نیمی به درکستان نیمی به گرجستان و نیمی به هندوستان در ارزوی قطره ای آب خنک مهربانی ایستاده ایم .پایان 

 ثریا ایرانمنش / اول مهرماه  2750 پارسی . / 23. 09/ 2021 میلادی 
 ( توضیح : از غلط های املایی من  چشم پو.شی نمایید هوا بس تاریک است ومن تشنه ")!

چهارشنبه، شهریور ۳۱، ۱۴۰۰

سیاره میمونها


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور / کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور !!!!

با این ابیات از خواب برخاستم  شب گذشته لیوان آب روی کمد بالای سرم وارونه شد مهم نیست تاصبح تشنه میمانم منکه عمری تشنه بودم  این چند ساعت را نیز تحمل میکنم  به سایتی که تازگی ها یافته ام ومرد جوانی تاریخ را بصورت افسانه ای شیر ین بیان میکند گوش میدهم  رسیدم به  خواجه شاخدار !

کامنت گذاشتم که ما زرتشی ها صاحب اصلی ان سر زمین بودیم مارا راندند ودزدان وآدمکشان بر جای ما نشستند دیگر این افسانه ها بیهوده است .

روز گذشته فیلم ماشین زمان را میدیدم این روزها خیلی  این فیلم را نمایش میدهند  وکتابش را بصورت صوتی روی صفحات مجازی میگذارند باخود گفتم  شاید ما در سیاره میمونها زندگی میکنیم  وواقعیت هم همین است . حال من سر شار از شادی آن ابیاترا  زیر لب زمزمه میکردم بیچاره " حافظ" هم دران زمان فریب همان افسانه هارا خورده بود ودل سوخته خودرا با این گفته ها شاد میکرد همه زندگی ما با افسانه ها گذشت تا رسیدم به مرز واقعیت حال دور سر زمین هارا دیوار میکشند " کلونی " درست میکنند اثار گذشته را یک به یک  آهسته زیر اسمان تاریک شب پاک میکنند ومردم را به زور وارد یک نمایش مسخره کرده اند خوف ووحشت را دردل همه پراکنده اند وما کاری نداریم  درزندانهای  خود وبه نمایش غم انگیز بازیکنان سیاسی مینگریم . 

نان هست / دندان نیست / لباس هست // تن نیست / فریاد هست اما گلو بسته است چه غم انگیز بود تماشای آن دیوارها وان کمپ هایی که برای ما آماده ساخته اند وسوزن های کشنده ای را که به زور بر پیکر ما فرو مینمایند درعوض در عوض (( مستر شو وتلنت شو )) را ساخته اند برای ااینده اشپرهای ماهر ورقاصان وخوانندگان جوانی که بزم هارون را   گرم وروشن نمایند  هارون ها یکی نیستند  چند صد نفر وبا صدها هزار ویک شب !

ما آهسته آهسته به پایان راه  نزدیک میشویم  راهی طولانی وپر خطر بود اما ما ازآن گذشتیم  به همراه خار  مغیلان /حال آن مردی که راز افرینش را با تیشه خود بر سقف ها نقش کرد  مردی که داودرا جان داد از مرمری بیجان  .به او حیات جاودانی داد ایا میدانست روزی دردست میمونها از میان خواهد رفت ؟ 

او بر این باور بود که تندیس ها درسنگها پنهانند  تنها باید لایه هارا شکافت امروز لایه آسمان نیز شکافته شد ومادر طبیعت فریادش را به اسمان فرستاد. ما دلخوشیم که اتومبیل " تسلای " ما درون گاراژ دارد به همه لبخند میزند .

برق به بالاترین قیمت  خود رسیده خوب دستگاهی اختراع کرده ایم که مصرف برق را کم میکند !!! ما  با  این دستگاه دلخوشیم قیمت برق فرقی نکرده تنها یک دکور به خانه خود اضافه کرده ایم  بهر روی باید راهی برای فریب مردم یافت ودرمسابقه میلیاردر شدن پای گذاشت مهم نیست شهر ها ویران میشوند مهم نیست رودخانه ها خشک میشوند مهم نیست دریاها آبهایشان مسموم وبخار میشود مهم نیست اقیانوسها غرش کنان عده ای بیگناه را درکام خود فرو میبرند مهم نیست داروهای مسموم انسانهای بیگناه را به گور میفرستد  شهر ها تبدیل به گورستان شده اند   مهم این است که " سهام " چه میگویند ؟!  مهم این است که شهر مقدس باید تا  کنار  اقیانوس اطلس ادامه یاید مهم این است که جناب " کاف : میل دارد دنیا را یکی ساخته خود  سلیمان زمان شود  مهم سهام است که .خوشبختانه این روزها فرو ریخته است !!!پایان 

 ثریا ایرانمنش . 22/09/2021  میلادی !



دوشنبه، شهریور ۲۹، ۱۴۰۰

ما دانستیم


 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا 

آتش فشانی  در جزیزه لاس پالماس یا جزایر قناری  برخاسته  وبه همه ما صبج بخیر میگوید ! در گذشته کتابچه هایی دردسترس ما گذاشته بودید که نزدیک شدن روز قیامت نشانی هایی دارد تصادفات قطارها  / سرنگونی هواپیما ها /  جنگهای داخلی وخارجی  فوران کوههای آتش فشانی هجوم قبیله آدمخواران به سر زمینهای قدیمی ودست آخر بیماری های غیر قابل علاج ومرگی که همه را درو میکند "تنها یک چیز را در آن کم گذاشتید که ما مرگ را به شما مجانی  هدیه میکنیم ! آنهم درلبا س کمک های خیریه و بیطاران  وحاصل دانش وعلم !!!! 

نگفتید که دستهای مارا درزنجیر میکنید ایهایمانرا میبندید ودهانمانرا نیز با پوزه بند محکم میکنید که حتی راه نفس را ازما بگیرد وعزراییل را از گور بیرون کشیده بعنوان رهبری بر بزرگترین  سر زمینهای جهان می نشانید وعزراییل هر روز دستور کشتار میدهد ودور خودش چرخی میزند تا دوباره به گور برگردد نه اینهارا بما نگفتید اما ما تحقیق کردیم وخواندیم ودیدیم که همه آنهاییکه شما در آن دفترکذایی بعنوان دین برای ما نوشته اید حاصل کردار هشتصد ساله پیش شماست که " چگونه میتوان بر دنیا جاکم شد  " ......؟ این سوگند بین شما تا امروز که نبیره های شما جای شما نشسته اند  حکم میکند وحاکم است قحطی دروغین را بوجود میاورید انبارهارا پر میکنید اما بازار خالیست  مرگ را بشکل واضحی در میان مردم رواج میدهید از جوان پیر وکودک خردسال اول آنهار ازمایش میکنید تا ببیند برای بردگی آینده به دردشما خواهند خورد یا نه ودرغیر اینصورت آنها هم به جمع رفتگان خواهند پیوست  اردوگاههای مرگ را هم ا کنون برایمان ساخته اید تا اگر کسی سر پیجی کرد اورا درانجا بخوابانید این برنامه را را قبلا یک بار امتحان کردید (( گروهی را ساختید  جوانان تازه  رشد کرده ونادانرا به آنها سپردید  سپس آنهارا در یک شهرکی  برای ازمایش روانه کردید  . مردان را از زنان   جدا کردید پدرها را  از فرزندان وهمسرانرا از یکدیگر جدا کردید وقدرت باروری را از آنها گرفتید  دستور تخلیه زنان را دادید زنان را به بند  کشیدید  زنان تنها برای هوسرانی  آماده شدند تا  خدمتگذاز خدای ساختگی خود باشند   آنهاییکه پیر واز کار افتاده شدند به همان اردوگاههای مرگ فرستاده شدند وهنوز معلوم نیست زنده اند یا مرده وچند صد هزار گور دسته جمعی درانجا  لبریز از آن بیچارگان است ))؟!گر وهک کارش ر ا خوب انجام داد وشما دانستید که میتوانید آنچه را که لازمه پیشرفت شما در آینده هست روی بشریت وجهان زنده ما انجام دهید .

اما ! هنوز هستند کسانی که دست شما را خوانده اند تن به مرگ خود میدهند اما تسلیم شما نمیشوند گرسنگی را بر نانی که شما مانند یک تکه استخوان جلوی آنها می اندازید ترجیج میدهند ومرگ  تا زنده ماندن درکنار شما نیز ارجحیت دارد .

 بلی بدین سان میتوان  بر دنیا حاکم شد وارباب شد ود رجزایزی خصوصی به آدمخواری وسکس پرداخت ودرابهای روان رودخانه ها شنا کرد وبر اسمانی که روزی همه سر ها بسوی آن بود واز آنجا طلب میکردند حال دراختیار شماست بخدید . " صفحه سیاه عکسبردرای خودرا تمام کر د وگذاشت تا من بقیه دردهایمرا بنویسم "

 دیگر دردی نیست عرضی نیست غصه ای هم نیست من یکی شبی صد هزا بار میمیرم وزنده میشوم  وتنها آرزویم مرگ است تا جهان کثیف والوده  شما را نبینم  آرزویی   هم ندارم ریش وقیچی به دست شماست اما جان من دردست خودم میباشد .

نمیدانم در جهان چند صد هزار نفر بیدار شده اند تا جلوی حماقتهای شمارا بگیرند وآایا موفق خواهند شد > یا طعمه گلوله های سربی میشوند؟ و ....دیگر .(هیج) ! پایان 

ثریا ایرانمنش / 20/09.2021 میلادی " ایا اوهنوز دراسمانهاست  یا زایده افکار ماست  " ؟1