چهارشنبه، شهریور ۳۱، ۱۴۰۰

سیاره میمونها


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور / کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور !!!!

با این ابیات از خواب برخاستم  شب گذشته لیوان آب روی کمد بالای سرم وارونه شد مهم نیست تاصبح تشنه میمانم منکه عمری تشنه بودم  این چند ساعت را نیز تحمل میکنم  به سایتی که تازگی ها یافته ام ومرد جوانی تاریخ را بصورت افسانه ای شیر ین بیان میکند گوش میدهم  رسیدم به  خواجه شاخدار !

کامنت گذاشتم که ما زرتشی ها صاحب اصلی ان سر زمین بودیم مارا راندند ودزدان وآدمکشان بر جای ما نشستند دیگر این افسانه ها بیهوده است .

روز گذشته فیلم ماشین زمان را میدیدم این روزها خیلی  این فیلم را نمایش میدهند  وکتابش را بصورت صوتی روی صفحات مجازی میگذارند باخود گفتم  شاید ما در سیاره میمونها زندگی میکنیم  وواقعیت هم همین است . حال من سر شار از شادی آن ابیاترا  زیر لب زمزمه میکردم بیچاره " حافظ" هم دران زمان فریب همان افسانه هارا خورده بود ودل سوخته خودرا با این گفته ها شاد میکرد همه زندگی ما با افسانه ها گذشت تا رسیدم به مرز واقعیت حال دور سر زمین هارا دیوار میکشند " کلونی " درست میکنند اثار گذشته را یک به یک  آهسته زیر اسمان تاریک شب پاک میکنند ومردم را به زور وارد یک نمایش مسخره کرده اند خوف ووحشت را دردل همه پراکنده اند وما کاری نداریم  درزندانهای  خود وبه نمایش غم انگیز بازیکنان سیاسی مینگریم . 

نان هست / دندان نیست / لباس هست // تن نیست / فریاد هست اما گلو بسته است چه غم انگیز بود تماشای آن دیوارها وان کمپ هایی که برای ما آماده ساخته اند وسوزن های کشنده ای را که به زور بر پیکر ما فرو مینمایند درعوض در عوض (( مستر شو وتلنت شو )) را ساخته اند برای ااینده اشپرهای ماهر ورقاصان وخوانندگان جوانی که بزم هارون را   گرم وروشن نمایند  هارون ها یکی نیستند  چند صد نفر وبا صدها هزار ویک شب !

ما آهسته آهسته به پایان راه  نزدیک میشویم  راهی طولانی وپر خطر بود اما ما ازآن گذشتیم  به همراه خار  مغیلان /حال آن مردی که راز افرینش را با تیشه خود بر سقف ها نقش کرد  مردی که داودرا جان داد از مرمری بیجان  .به او حیات جاودانی داد ایا میدانست روزی دردست میمونها از میان خواهد رفت ؟ 

او بر این باور بود که تندیس ها درسنگها پنهانند  تنها باید لایه هارا شکافت امروز لایه آسمان نیز شکافته شد ومادر طبیعت فریادش را به اسمان فرستاد. ما دلخوشیم که اتومبیل " تسلای " ما درون گاراژ دارد به همه لبخند میزند .

برق به بالاترین قیمت  خود رسیده خوب دستگاهی اختراع کرده ایم که مصرف برق را کم میکند !!! ما  با  این دستگاه دلخوشیم قیمت برق فرقی نکرده تنها یک دکور به خانه خود اضافه کرده ایم  بهر روی باید راهی برای فریب مردم یافت ودرمسابقه میلیاردر شدن پای گذاشت مهم نیست شهر ها ویران میشوند مهم نیست رودخانه ها خشک میشوند مهم نیست دریاها آبهایشان مسموم وبخار میشود مهم نیست اقیانوسها غرش کنان عده ای بیگناه را درکام خود فرو میبرند مهم نیست داروهای مسموم انسانهای بیگناه را به گور میفرستد  شهر ها تبدیل به گورستان شده اند   مهم این است که " سهام " چه میگویند ؟!  مهم این است که شهر مقدس باید تا  کنار  اقیانوس اطلس ادامه یاید مهم این است که جناب " کاف : میل دارد دنیا را یکی ساخته خود  سلیمان زمان شود  مهم سهام است که .خوشبختانه این روزها فرو ریخته است !!!پایان 

 ثریا ایرانمنش . 22/09/2021  میلادی !



هیچ نظری موجود نیست: