یکشنبه، شهریور ۲۸، ۱۴۰۰

کتاب

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

به تو درود میفرستم که با " قلم "برخاستی نه با شمشیر .

اکنون ما اسیریم . همه جهان اسیر است 

ما درست مشنی پست وفرومایه اسیریم . باید درود مرا بپذیری  

این درود از دلی پر درد بر میخیزد  ترا نخواهد سوزاند 

امروز همه ما آشفته حالیم  حتی اجداد ما درخاک آشفته حالند 

شمشیر تو  از زنجیر ها درخشان تر  است 

برخیزید ای مردگان  رونده روی زمین 

زنجیر هارا پاره کنید قبل از آنکه وارد اردوگاه  مرگ بشریت شویم 

به ایزد پارس سوگند میخوریم که هرگز اسیر نشویم واسیر نمانیم 

تو برخاستی . من نیز برخاسته ام دیگران  نیز برخاسته اند 

همه باید برخیزیم قبل از آنکه کوره های آدم سوزی را دوباره برپا سازند

درود بر تو که قلم را برداشتی  وشمشیر تو براق تر شده است 

در سر زمین ما گورها  همه سر بر آورده اند  کودکان ما به خاک می افتند 

 باید برخاست  . برخاست .با درودها وستایش های خود به ایزد دانایی .

بتو درود میفرستم که قلم را برداشتی .

 ثریا ایرانمنش / 19/-9/2021 میلادی 


 

شنبه، شهریور ۲۷، ۱۴۰۰

فرهنگی که سوخت

دلنوشته امروز / ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

برنامه ای از تلویزیون این سر زمین پخش میشد مثلا تاریخی  تنها  مسجد کوردبا برایشان خیلی اهمیت دارد که امروز آنرا به نمازخانه  مسیحیت تبدیل کرده اند  مردی از سلسله اعرابی !  داشت با افتخار از ساختمان  وستونهای  پیچ در پیج وانعکاس صدا دران سخن میگفت  ! خوب چیزی نداریم بگوییم که این مسجد با کمک همان کارگران بدبخت اسپانیایی ورومی وایرانی ساخته شده ارشتیکتهای مهم آن زمان منجمله ایران نیز نقش دراین ساختار   داشتند تا اینجا مهم نبود که ابو ریحان بیرونی را بعنوان یک فیلسوف اسلامی عرب  وابو سینارا با به عنوان اولین طبیب جهان عرب معرفی میکرد میخواستم شیشه تلویزیون راخورد کنم  اگر تلفن را بردارم وبه آنها زنگ بزنم  میگوید " اگر کاری دارید تکنیکی شماره یک را فشار دهید اگر فلانید دو را واگر //.... وهمچنان دست آخر یک ماشین بمن جواب میداد که پیام خودرا بگذارید بعدا با شما تماس گرفته خواهد شد کاری که  این روزها در همه شرکت ها وکمپانی ها و بانکها مد شده  بهر روی خون خونم را میخورد تلویزیون را خاموش کردم ....اوف ردیف واکسن ها دوز سوم  برو بمیر......... 

نه ایران وسرزمین پارس و کاسیین برای همیشه به غنیمت اعراب بدوی در آمد واز میان رفت حال اگر چند باستان شناس با وجدان هم تصمیم  به بیداری مردم بگیرند صدایشان درهمان چهار دیواری اطاقشان گم میشود .

مردی که باید ظاهرا جوان باشد در لباس لطیفه وقصه  افسانه های پارس را بیان میکند اما تازه شب گذشته  گفته شد که تخت جمشید هیچگاه به دست آن مرد یونانی ومعشوقه اش تاییس اتش نگرفت اصلا تخت جمشید نسوخت حمله اعراب  سپس مغولان وغیره آنرا ویران ساختند وعده ای هم تکه های خوب را برداشته برسر در باغشان چسپانیدند !!!حوب سالها درتاریخ بما گفتند که اسکندر خان کبیر  تخت جمشید را به اتش کشید حال باید حرف این جوان تازه وارد را باور کرد وطبق کدام ماخذ او از طریق کلمات شیمی وفیزیکی  ویرانی را بیان میدارد که خاک با آهک چگونه تبدیل میشود  وچه درمیاید وچگونه سقت میشود این تاریخ ماست !

حال چهار تا ستون سر شکسته تنها سر شکستگی های ایرانیانرا نشان میدهد درعوض اسلام محمدی  به پیش میتازد مردک تا کلاس ششم درس خوانده وغیراز حوزه علمیه وطهارت پایین تنه چیزی ندیده  ریاست جمهور شده وعبای دکتررا بردوش میکشد ....وای تا به کجا باید برویم وچگونه بمیریم بیصدا جوانانرا  بطور عمد درون کانالهای آب خفه میکنند ویا درزندانها میکشند  پیر وپاتالها دیگر رمقی ندارند عده ای هم بی تفاوت خوب کی چی مگر چه فرقی داره ؟ عرب یا رومی یا یونان یا ترکی ! جهان وطنی بهترین است هرکجا که شب اید خوش اید سرت رابر زمین بگذار وبخواب !زندگی دور روزه  برو خوش باش !!!

وآنهاییکه درس خوانده وودانشگاه دیده وصاحب فرهنگی شده اند هریک ماله ای برداشته اند با تشتی از گل و بر روی آنچه که مربوط به گذشته است ماله میکشند واز این حیوانات دفاع میکنند بهر روی جیره میرسد بهتر  از کرایه نشینی وخانه به دوشی است !!! باید  بلد بود درکجا و چگونه خودرا فروخت مهم نیست چهارتا سنگ وکلوخ رارویهم گذاشته اید وبه ان مینازید !!!! درهیج یک از این رسانه های غربی یک ایرانی اصیل دعوت نمیشود یا یک تاریخ دان واقعی  خودی نشان دهد  همه  همان ماله کشان آنهم با برچسب حقوق بشری که دیگر وجود ندارد! 

همه هستی من ایه تاریکی است که دران تکرارکنان ترا فریاد میزنم ! همه هستی من یک تکه رومیزی دست دوزی شده از سر زمینم بنام ( پته دوزی ) است که انرا به نمایش گذاشته ام وکسی ابدا توجهی به ان ندارد وافتابه ای که روزی لگنی زیر ان بود وروی آن نقش تخت جمشید است یک افتابه مسی !!! اینها همه تاریخ زندگی مرا تشکیل میدهند ونشان دهنده هویت بر باد رفته من میباشند . بقیه رادراخبار روزانه بخوانید یا بشنوید یا دریوتیوپها دنبال کنید راست  ودروغ را به هم میبافند وبعنوان صبحانه / ناهار / شام بخورد شما میدهند وواقعیت زیر خروارها ریا ودروغ وخیانت گم شده است .پایان 
ثریا / شنبه 18/09/2021 میلادی  

جمعه، شهریور ۲۶، ۱۴۰۰

شکسته


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا

آسمان زیر او ج بال تو بود  / چون شد  ای دل که خاکسا رشدی ؟ / سر به خورشید داشتی  و دریغ / زیر پای ستم خار شد ی! ...........از دفتر  مشق سیاه " ه. الف سایه " 

زمانی که تو به دنیا آمدی ! من ده ساله بودم  ! چه کسی باور میکرد روزی در دو قاره  یکدیگررا  بی آنکه بشناسیم بهم پیوند بخوریم ومن دراوج درد فریاد بردارم  که مواظب همه چیز باش ! خط / زبان / شعر / موسیقی واز همه مهمتر زبان مادری  ........وحفظ اراضی ؟!

امروز دیدم  که چه شیرین با دخترت فارسی  حرف میزنی دخترک نباید بیشتر از سه  سال داشته باشد و.خوب زبان ترا میفهمید چه خوشحال شدم  حظ کردم  وتو خندیدی  نوشته بودم  آنچنا ن بازی های او ترا سرگرم میکند وشیرین است که حتی زرتشت را  نیز به خنده وا میدارد ..

امروز در چها رراه غروب  سرد زمان ایستاده ام  وبه دنبال  چیزی هستم که روزگاری

 در کودکی آنرا گم کرده ام  . بی آنکه بدانم چیست . 

هر صبح   از زیر بنای  یک شامگاه خسته / فرسوده با احتیاط بیرون میایم وتا ظهر سایه وار راه میروم بی آنکه کسی مرا ببیند ویا من کسی را ببینم  واین سایه هر روز دراز تر میشود .

 راه زبانم را بستند وانرا کور کردند حال دیگر هوسی ندارم  و آرزویی نیز دردلم نیست آن روزها سر زنده وبا نشاط بر میخاستم از اینکه کاری دارم ومیتوانم انجام دهم . حال  همچنان چشم به نخ های رنگا رنگ میزدوزم که بی هیچ هدفی به دنبال سوزن  میچرخند شگلی پدید میاورد بی آنکه بدانم چیست .

نه از  با لارفتن نردبان  زمان نمیترسم واهمه ای ندارم پیری نیز شکوهی دارد که هر کسی را به ان شکوه واقف نیست تنها  به این میاندیشم  که ناگهان روزی از پشت پنجره ای که به تاریکی ها باز میشود نوری بتابد ومن چهره ترا ببینم. آنگاه میدانم  که آماده صعود به آن قله های بلند دست نیافتنی هستم .

الان اینجا ظهر است !  ظهری که میان آفتاب نیم خیز پاییز وتابستان  بی هدف میاید ومیرود ومن دیگر به هیچ چیز نمی اندیشم همه سایه هارا نقش بر اب دیدم  همه چیز دریک فریب بزرگ فرو رفت  ومن تنها درپی سایه ای هستم که در جلوی من راه میرود  ومیدانم که کم کم در یک نیم روز خورشید نیز خواهد مرد .

چیزهای زیادی نوشئته ام که درصندوق خانه پنهانند از ایستادگی وقدرت خودم تعجب میکنم  .

آن روزها تنها هیجده سال داشتم وتازه عروسی کرده بودم  نمیدانستم او از کجا آمده وهدف وآمال او  چیست او از مهره های درشتی بود که زیر دست مادرش  با سایر جوانان رشد کرده بود  سه ماه بعد او به زندان رفت من دیگر خبری از او نداشتم هیچکس جوابگوی من نبود ..............

روزیکه لاشه خورد شده اورا از " حمام  " لعنتی جلوی پاهایم  ائداختند  ترسیدم سرش را بلند گرد وگفت " جلوی اینجا گریه مکن ! نه گریه نکردم خیره به پیکر نحیف ولاغر او که زیر شلاق سیمی خون الود شده بود با دستهایی که از پشت بسته بودند نگاه میکردم سپس رفتم.

دوماه بعد احضار شدم به همرا ه سایر خانواده اورا وسط حیاط به همراه  برادرش دراز کرده بودند وجلوی ما شلاق میزدند شلاقها چرمی  وسیمی بودند چرم را درآب خیس میکردند  وسپس با سیم بهم می بستند چرم در افتا ب جمع  میشد وسیمها باقی میماندند با هر ضربه خون از پیکر او فوران میکرد من ساکت ایستا ده بودم   بی هیج حرکتی گوی  تماشا چی ک تاتر هسستم ..

سپس افسر مربوطه جلو آمد دستی به صورت من وخواهر وماد ر او کشید وگفت " می دانی که سربازان همه هم قوی هستند و زبانی را نمیدانند تنها با یک دستور ...... آنجا غش کردم / 

از انفرادی به عمومی منتقل شد ومن میتوانستم  هفته ای دوبار به ملاقات او بروم  هر بار ا ترس  جانم به لب میرسید  چشمان دریده وهیز آن مردان که با لبخندی طنز آلو.د  میگفتند " میدانی ..... اینها  خلالن  من بی آنکه حرکتی انجام دهم ته دلم یخ می بست  وقت خصوصی میگرفتم بین من واو دو میله جای داشت وسربازی مرتب در حال رفت وآمد بود  وبادی از خودش در میکرد معلوم شد باید پولی کفت دست او میگذاشتم تا جلوی شکم خودش را بگیرد  خانه ام را ویران کردند اثاثیه ام به یغما رفت ........اما من همچنان مانند یک تکه سنگ ایستادم و هیج کجا کاری بمن   داده  نمیشد اول به ساق پاهایم مینگریسند وسپس سینه ام را از نظر میگذراندند خوب !!!!  شایدتوانستیم کاری برایت انجام دهیم ........ آخرین مرحله دریک انبار زیر یک نور  چراغ کوچک برای یک دفتر کار میکردم ومجبور بودم از درب عقب رفت وامد کنم .

او آزاد شد  وآمد ......اما  من دیگر خودم نبودم  نه آن من درمن مرده بود وبدین سان قصه ما به پایان رسید  روزهای سختی را گذراندم خیلی سخت قوی شدم محکم شدم کوه شدم سنگ شدم وحال امروز به این عروسکهای رنگ وروغن  مالی شده وافاده های آنها که مینگرم حال تهوع بمن دست میدهد  .بی خیال بگذار بحال خودشان خوش باشند . حا ل تنها دلخوشی من خنده های دخترک کوچک توست وبازی موش گربه تو با او . پایان 

 ثریا ایرنمنش .17/09.2021 میلادی 

پنجشنبه، شهریور ۲۵، ۱۴۰۰

پیمانهای پنهانی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا 

نه بر اشتری سوارم . نه چو خر به زیر بارم / نه خداوند رعیت / نه غلام شهریارم !

 چیزی برای گفتن نیست / چیزی برای نوشتن / نیست چیزی برای آموختن نیست وچیزی  برای از دست دادن نیست  هرچه هست نکبت است وسیاهی  درد است وتباهی . چادر ی سیه از مکر وفر یب بر روی دنیا کشیده اند  ونوکران وچاکران وسر بازان  ولشکریان واستادان و شاگرادان  از  جایی اجازه ورود میگیرند وبه جایی دیگر پرواز میکنند  اگر لازم باشد ویران میسازند واگر لازم باشد میکشند واگر خیلی لازم باشد  قومی غریب را به همراه داس وخنجر به جان مردم میاندازند زنانرا از باروری باز میدارند  آنهارا به قتلگاها میفرستند  ودر نمایشی رقت انگیر  ( کمیته ها ) دختران وزنان را ردیف کرده اشک ریزان بگویند بلی!!! ما هم مورد تجاوز فلانی قرار گرفته ایم واین فلانی وفلانی ها کسانی هستند که باید از صحنه گم شوند واین هنرپیشگان را برای رستگاری روحشان وجلوی دوربین ها مینشانند . 

حقوق بشر تنها یک سالن بزرگ خالی است  وچند نفر تنها دسنهایشانرا تکان میدهند  صدایشان گم میشود  بشر واقعی حقوقی ندارد ! چون خودش به همه وظافف وحقوق خود واقف است بقیه همه صحنه های نمایشی هستند .روز گذشته دریک برنامه دیدم مشغول بستن وسیم کشی دور کنگره ! بزرگ ایلات متحده  میباشند چرا که باید برای فرمانداری مردم رای بدهند  از پیش آن فرد مورد نظر  انتخاب شده واین نمایش را برای سرگرمی گذاشته اند وعده ای که میروند به فرد مورد علاقه شان رای بدهند میگویند شما قبلا یکبار رای داده اید یعنی وقاحت وپرویی و دروغگویی را علنی ساخته اند  حکم ران از پیش طبق دستور  اطاق دربسته انتخاب شده است بقیه تنها برای نمایش دادن وپرکردن  برنامه های تلویزیونی هست .

نه چیزی برای نوشتن نیست چیزی برای گفتن نیست حق حرف زدن را ازما گرفته اند بر دهانمان پوزه بند بسته اند ورهبری گروه بردگان را نیز به آن مردک لرزان ولغزان سپرده اند  وهمه میدانیم که راهها به کجا ختم میشوند .

درحال حاضر مشغول ویران کردن همه گذشته های ایران بزرگ واولین امپراطوری جهان میباشند قومی وحشی را حاکم ساخته اند تا مردم را یا ازگرسنگی وتشنگی ویا با بیماری ها ویا واکسن ها مرگ از بین ببرند نژاد ایرانی واقوام هخامنشی ونامش باید در جهان از بین برود این یک کینه دیرینه است  ودرحال حاضر تنها مردم ایران وافغانها وکردها هستند که مورد هجوم  و ویرانی ها قرار میگرند عمله هایشان نظیر آن ترک ترکستانی ناگهان شبانه حمله میکند ومجسمه هارا پایین میکشد وهمه چیز را ویران میکند  لزومی ندارد توضیح بیشتر دراین باره بنویسم یا بگویم .

بلوچستان / خوزستان همه دچار قحطی میشوند تا ناگهان سیل اقوام گوناگونی  به آنجا هجوم آورده  وصاحب یک ایالت شوند ودرآنیده در گوشه ای از موزه ها چند تکه را میگذارند که بلی در ازمنه قدیم قومی بودند وحشی وبدینگونه زندگی میکردند در هولیوود همیشه ایرانیانرا اقوامی بدوی ووحشی نشان میدهند وآدمخواران قبایل دیگر را  ! انسانهای  متمدنی که تمدن اولیه را بنا نهاده اند  تیغ دردست دشمن است 

نژاد پاک اریایی باید تنها نصیب  با زماندگان جناب هیتلر شود !!! که خود او روزی افتخار میکرد که میل دارد نژادی پاک ومبرا ازهر آلودگی نظیر اقوام اریایی  در المان بوچود بیاورد !  دیگر از ایران وایرانی  کسی وچیزی باقی نمانده  همه کوچ کرده اند ودر سر زمینهایی  که انهارا  پذیرفته ذوب شده اند ایرانرا برای غذاهایش دوست دارند  وبردن دلارها وبه رخ کشیدن زندگیشان برای آن بیچارگانی که یا درزندانها محبوسند و یا در فقر و گرسنگی و تشنگی دارند جان میسپارند  .نه کمکی از هیچ جا نمی رسد .چند ی پیش یک خانم جنوب شهری اهل شهر ری وکوره های آجر پزی به دیدارم آمد وگفت " منهم پاسپورت گرفتم حالا ما همه اروپایی شدیم !نگاهی به سر وضع ولباس پوشیدن وآن کفشهاس پاشنه بند عهد دقیانوس وان گلیمی که منجق دوزی شده بعنوان شال برشانه هایش پهن کرده بود انداختم . گفتم مبارک است که شما اروپایی شده اید اما من همچنان درذهن پنهانم  ایرانی اریایی واز نژاد زرتشت بزرگ میباشم .این دفتر چه رنگی هیچ چیزی را نه ثابت میکند ونه تعویض میکند .

حال من تنها ترین موجود روی زمین تنها ترین انسان روی زمین شبها بادردهایم میگریم وروزهارا با گلدوزی وبافتنی میگذرانم گاهی نگاهی به آن برنامه های ساختگی میاندازم هنوز پیرمردان  فسیل زمان گذشته  سر آلف با آویا عین  آمدن رفتن ونشستن مرافعه دارند وعده ای نیز کاسه گدایی را جلویشان گذاشته اند برای هرکلامی که از دهانشان  بیرون می اید سکه ای طلب میکنند .

جلوی مرا گرفتند که چرا به خر عیسی گفتم  یابو اما انها راه را میدانند به نرخ روز نان میخورند . ........

من در غیاب ماه . بر این ساحل غریب مستانه پا نهاده وهشیار مانده ام /شادم که چون فانوس دریایی  تمام شب سرخ " با دل خونین "  در چنگر زمانه  فشرده وزنده مانده ام .پایان 

ثریا ایرانمنش / 16/09/2021 میلادی .

سه‌شنبه، شهریور ۲۳، ۱۴۰۰

نان وپپسی

 از یک یادداشت ،.

روز گذشته برای امتحان عینک به  یک عینک فروشی مراجعه کردم. سر گیجه وحشتناکی داشتم. با خودم گفتم حتما گرسنه ام. در یک کافی شاپ نشستم  . با پوزه بند . وگفتم کمی کوکوی سیب زمینی. با یک پپسی. میخواهم کوکو را که به کلفتی دو تکه هیزم وسوار بر دو توده نان بود جلویم گذاشت اولین لقمه حال تهوع گرفتم گویی یک تکه نمک سنگ در دهانم  گذاشته بودم  عیبی ندارد نان زیر انرا به همراه پپسی میخورم تا کمی آرام بگیرم. در همین حال بیاد آخرین سفرم در ایران افتادم ‌بیاد یک سفره نذری که دوستی مرا به همراه پنج عدد کیک بزرگ با خود برده بود خانم دکتر برای سلامتی نور چشمی سفره نذری انداخته بودند. از پهنای خانه چیزی نمینویسم ااما پهنای سفره ‌ودرازیش به اندازه همه خانه من بود. به هر روی خانم. صاحبخانه با مهربانی مرا استقبال کرد وگفت شما میهمان مولای من علی هستید تشکر کردم در بالای اطاق مرا نشاندند خانم‌های شیک با لباسهای توری ‌چادر نماز های ابریشمی. گرداگرد اطاق نشسته بودند وبانوی قرآن خوان به همراه  نوچه اش قرآن را به دست من داد گفت شروع کنید ۹!!!!خوشبختانه من در مکتب قرآن راخوانده بودم. بهر روی سوره ای خواندم. وخانم فرمودند ایکاش همه خارج نشینان مانند شما میتوانستند  قرآن را بخوانند. حرفی نزدم چشمم به سفره بود که نزدیک به سدها نوع مواد غذایی درون آن چیده شده بود ومن بیاد بناهایی سر کوچه بودم که به هنگام ورود به خانه دیدم ناهارشان را  نان وپپسی میخورند.  برنامه تمام شد بخوربخورها شروع شد از درون کیف ها قابلمه های بزرگ بیرون آمد برای بردن نذری سکه ها ی طلا جلوی خانم درون سینی خودنمایی می‌کرد  من چیز زیادی نخوردم کمی شامی  وکمی کیکخوردم به هنگام خدا حافظی ضمن تشکر از بانوی میزبان گفتم چه خوب است مقداری از این غذاهارا هم به آن عمله های بیرون در بدهید دیدم  نان وپپسی میخورند خانم کمی مکث  کردند  وگفتنند بله البته فورا  دیس برنج ‌طبق شیرینی وچند مواد دیگرا. با دست خودشان برای بنا ها بردند و

موقع برگشت بخانه دوستم گفت : تو اگر اینجا بمانی سرت را از دست خواهی داد  ؟ گفت اینجا رسم است که مابقی غذاها هارا خانم‌ها ومیهمانان میبرند وان خانم قرآن خوان  خانم صاحبخانه  کمی خجالت کشید ‌اجباراً غذاهارا برای عمله هاربرد ،

روز گذشته با خود گفتم چیزی که عوض دارد گله ندارد نان وپپسی را بخور ‌راهی شو.  با سر گیجه   خودم را به خانه رساندم  ،

پایان 

روزسه شنبه ۲۳شهریپر ماه تولد دخترم وروز آشنایی من با پدرش



کلاب هاووس ...یا ؟


 ثریا ایرانمنش 
 لب پرچین 
 اسپانیا !

شبها عادت دارم یا با صدای موسیقی یا کتاب  های صوتی ویا گفتگوها  بخواب روم ! موسیقی ها جای خودرا به اراجیف داده اند کتابهای صوتی اکثرا از صافی رد شده وبا بعضی صدا هم خوانی ندارد بخصوص زمانی که مثلا یک مرد میان سال میل دارد صدای پسر بچه ای را در بیاورد آنوقت دیگر غیر قابل تحمل میشود .

شب گذشته سری به یکی ازآن بنگاهای تازه باز شده زیر عنوان " کلاب هاووس "  زدم  نه اعضای را میشناختم ونه میدانستم درچه  موردی باید گفتگو کنند صدا بسیار ضعیف بود سپس بلند شد  مردی با کلامی مهر امیز اقایان وبانوانرا  معرفی کرده وبه انها  فرصتی برای گفتگو وحل مشگلها ! ظاهرا  میداد  که هریک  به نوبه خود  عقیده خودرا بیان دارند . نمیدانم  چرا ناگهان حرف میرزا  قاسمی سردار بزرگ به میان آمد ! زنی درآن  میان مانند قمر خانم های سابق پاچه ورمالیده آنقد رفریاد کشید واز خون شهدا نام برد و فحاشی کرد مدیر مسئول هم نمیتوانست اورا ارام سازد  مرد دیگری با بیشرمی فحاشی میکرد واز خون شهدا !!! دفاع مینمود کدام شهدا؟ شهدای راه ازادی ؟ بهر روی این کانون که اول با ادب ومراعات شروع شده بود تبدیل به به یک حمام زنانه  شد یکی دنبا ل سنگ پایش میگشت دومی به دنبال طاس دولیچه ! مشتی به روی لپ تاپ بیجاره ام زدم آنرا خاموش کردم وسرمرا به زیر ملافه بردم .

خیر ! این ملت همیشه امت وبرده میباشد این ملت هیچگاه خوی مهربانی ودوستی را در رگهایش ندارد این ملت سپاسگذاری ومهر را نمی شناسد وسر انجام این ملت هیچگاه یک پارچه نخواهد شد وبهترین مرحله آن همان جدایی ها وقبیله ها ومانند اجدادشان هر قبیله ای به دیگری حمله کرده اموال یکدیگرا چپاول کنند دختران را بدزدند وپسران را به یغما ببرند  و....... دیگر تمام شد .به سخنان آن مرد بزرگ گوش میدادم " کورش شاه شاهان شاه هخامنشی  من وملتم هیچگاه نخواهیم گذاشت بیگانه ای و.ارد این سر زمین اهورایی شود ؟  ما همیشه بیداریم" !
. پس این موجودات  ازکدام قبیله اند اگر سوریه را دوست میدارید به همانجا کوچ کنید اگر عاشق فلسطین هستید کنار همانها گرسنگی بکشید اگر سینه چاک کربلا ومحتویات آن میباشد به همان جا رفته رحل اقامت افکندید سر زمین بیچاره ویران شده را رها کنید/

عربستان صحرا را به یک گلستان تبدیل کرد شما یک سر زمین ابادرا به یک بیابان تبدیل ساختید وحال با اینهمه فحاشی وبی ادبی که همه هم درون شلوارهایتان است انرا به یکدیگر حواله میدهید آنهم دریک فضای باز مجازی . اوف ....زهی تاسف .

حالم به هم خورد   چهارم سپتامبر گذشته چهل وپنج سال است که از ایران برون امده ام  ودرغربت میچرخم  من یک زن تنها چهار فرزند برومند وبا ادب  وتحصیل کرده را درغربت تحویل جامعه دیگران دادم که سر زمینم از وجود آنها محروم است آنها حتی بچه هایشان را  نیز از اینهمه کلمات  رکیک وزشت  به دور نگه داشته اند شما چگو.نه مادران وپدرانی هستید که با این زبان زشت ومنحرف همه رابباد فحاشی میگیرید بجای آنکه  برای بلوچ های تشنه لب  / برای خوزستان برباد رفته/ برای دریای کاسپین از یاد رفته برا ی خلیجی که قرنها فارس بود حال عربی شد  دل بسوزانید دورهم جمع شده  برا ی شهدای راه کربلا  سینه میزنید خوب به همان کربلا  کوچ کنید وآن سر زمین را که ویران ساختید رها کنید  ! نه !پولهای  نفت باد آورده وطلاها ودزدی ها وبی ناموسی هایش خوب است درجاهای دیگر چوب درون آستین شما میکنند / نفرتم گرفت /

من ایران را  سرزمینم  را درمیان ترانه ها / اشعار / موسیقی / وکتابهای قابل با خود به خارج آورده ام آن ادب آن حسن سلوک آن مهربانی وآن حیای  دخترانه وزنانه وآن بخشش ها وان کمک های بی دریغ همه را یکجا دراین کلبه کوچکم جمع آوری کرده ام من تنها ایرانی هستم که خانه به دوشم  و کرایه نشین درعوض بوستانی ساخته ام لبریز از گلهای زنده  مردان وزنانی مودب با شعور وبا تحصیلات عالی نجیب بدون هیچ پشتوانه مالی ومعنوی از آن سر زمینی که روزی خانه ای داشتم وبرباد رفت .

امروز من بخودم افتخار میکنم  بازمانده اصالتم  که تنها به پیامها اکتفا میکند بقیه هم زبانشان صد ها متر ولبریز از کلمات بی ارزش . 

برایتان متاسفم  خیلی هم متاسفم  ایران هیچگاه دیگر ایران نخواهد شد با وجود شما جانوران وحشی که تنها با خون بزرگ شده اید وخون نوشیده اید وبر روی جنازه های جوانان رقصیده اید و انگلهایتان درخارج در میان فواحش  بی ارزش  با اتومبیلهایی که اروز ی شستن آنهارا داشتند  حال بما فخر میفروشند که برایشان پشیزی ارزش قائل نیستم .ما صاحب اصالت خویشیم وآن اصالت خریدنی  نیست فروشی هم نیست . پایان 

ثریا ایرانمنش 14/ 09/2021 میلادی 

 دخترم سالروز میلاد باسعادتت را تهنیت میگویم تو که باعث افتخار من ومایی . ثریا