سه‌شنبه، شهریور ۲۳، ۱۴۰۰

نان وپپسی

 از یک یادداشت ،.

روز گذشته برای امتحان عینک به  یک عینک فروشی مراجعه کردم. سر گیجه وحشتناکی داشتم. با خودم گفتم حتما گرسنه ام. در یک کافی شاپ نشستم  . با پوزه بند . وگفتم کمی کوکوی سیب زمینی. با یک پپسی. میخواهم کوکو را که به کلفتی دو تکه هیزم وسوار بر دو توده نان بود جلویم گذاشت اولین لقمه حال تهوع گرفتم گویی یک تکه نمک سنگ در دهانم  گذاشته بودم  عیبی ندارد نان زیر انرا به همراه پپسی میخورم تا کمی آرام بگیرم. در همین حال بیاد آخرین سفرم در ایران افتادم ‌بیاد یک سفره نذری که دوستی مرا به همراه پنج عدد کیک بزرگ با خود برده بود خانم دکتر برای سلامتی نور چشمی سفره نذری انداخته بودند. از پهنای خانه چیزی نمینویسم ااما پهنای سفره ‌ودرازیش به اندازه همه خانه من بود. به هر روی خانم. صاحبخانه با مهربانی مرا استقبال کرد وگفت شما میهمان مولای من علی هستید تشکر کردم در بالای اطاق مرا نشاندند خانم‌های شیک با لباسهای توری ‌چادر نماز های ابریشمی. گرداگرد اطاق نشسته بودند وبانوی قرآن خوان به همراه  نوچه اش قرآن را به دست من داد گفت شروع کنید ۹!!!!خوشبختانه من در مکتب قرآن راخوانده بودم. بهر روی سوره ای خواندم. وخانم فرمودند ایکاش همه خارج نشینان مانند شما میتوانستند  قرآن را بخوانند. حرفی نزدم چشمم به سفره بود که نزدیک به سدها نوع مواد غذایی درون آن چیده شده بود ومن بیاد بناهایی سر کوچه بودم که به هنگام ورود به خانه دیدم ناهارشان را  نان وپپسی میخورند.  برنامه تمام شد بخوربخورها شروع شد از درون کیف ها قابلمه های بزرگ بیرون آمد برای بردن نذری سکه ها ی طلا جلوی خانم درون سینی خودنمایی می‌کرد  من چیز زیادی نخوردم کمی شامی  وکمی کیکخوردم به هنگام خدا حافظی ضمن تشکر از بانوی میزبان گفتم چه خوب است مقداری از این غذاهارا هم به آن عمله های بیرون در بدهید دیدم  نان وپپسی میخورند خانم کمی مکث  کردند  وگفتنند بله البته فورا  دیس برنج ‌طبق شیرینی وچند مواد دیگرا. با دست خودشان برای بنا ها بردند و

موقع برگشت بخانه دوستم گفت : تو اگر اینجا بمانی سرت را از دست خواهی داد  ؟ گفت اینجا رسم است که مابقی غذاها هارا خانم‌ها ومیهمانان میبرند وان خانم قرآن خوان  خانم صاحبخانه  کمی خجالت کشید ‌اجباراً غذاهارا برای عمله هاربرد ،

روز گذشته با خود گفتم چیزی که عوض دارد گله ندارد نان وپپسی را بخور ‌راهی شو.  با سر گیجه   خودم را به خانه رساندم  ،

پایان 

روزسه شنبه ۲۳شهریپر ماه تولد دخترم وروز آشنایی من با پدرش



هیچ نظری موجود نیست: