چهارشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۹

بی بهانه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

آسوده بخوابید  شب زنده داران  با اختیار 

ما بیداریم  -هر صبح وهر شب 

آسوده بخوابید - صاحب اختیاران ما 

 که مابیدارم 

وشما ....عروسکهای  گوشتی  سر برهنه 

 با چشمان  ابی وسبز وسیاه  - عروسکهای عریان 

با لبخندهایی به طول یک آه  

عروسکهای غریبه  ساخته شده از خدعه وگوشت  

وخارچ از مدار  زندگی من 

با عطوفت شیطانی آوازه خوانان 

 بخانه من چرا آمدید ؟

شما که تصویر گذشته مرا ندیده اید 

در تخیل روزانه و افیونی خود  مرا به تصویر کشیده اید

بی آنکه بدانید وحشت شبانه من از چیست 

 به خانه ام چرا آمدید ؟

----------------------

تنها به آسمانی مینگرم  که آیینه دار چشم من است  خوشبختی با کیست ؟  خورشید نورانی درکجاست ؟  تنها خاکستری خاموش وداغ  نشسته بر یک خاکدان  بی مصرف / خاکستری کز او  دیگر امید هیچ روشنایی واتشی نیست .

آیا بار دیگر پرتوی از خورشید را که تابیده بر فراز  پنجره ها  خواهیم دید ؟ 

آیا باز در یک پیکر درهم فرو خواهیم شد ؟ 

آسمان سیاه / ابرها سیاه / کوچه خالی وآوای مرگ در گوشها  - میپیجد .

باید رو به دیوار نشست وپشت به روشنایی کرد  باید با آینه سخن گفت  وآرزوهارا بردل راند که خاموش مانند رودخانه ای از فراز سرتو میگذرند تو درغرقابی . 

آسوده بخوابید شب زنده داران  ابدی  ما بیداریم تمام شب  / تمام رو دریک وحشت ناشناخته .

نهیب من بر ماهیچه های پر قدرتم میباشد . برخیزید  وروی ابها شناور نباشید  در کمین آه ...

باید دنیارا بخانه آورد ودرکنارش نشست .ث

پایان 

ثریا ایرانمنش  02/12/2020 میلادی .....در انتظار این این سال نحس وشوم .

سه‌شنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۹

ناله عشاق

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

اگر نه باه غم دل زیاد ما ببرد / نهیب حادثه بنیاد  ما ز جا ببرد 

آن شبها که ما بامید صبح روشن  که خورشیدش از اسمان بر پهنه زمان میدرخشید گوش به نوای لالایی تو میدادیم نمیدانستیم که نهیب حادثه مارا تا کجا آورده و.چگونه ویرانمان خواهد کرد/

شمع قامت تو که فرو کش کرد جلو چشمانم نشسته  تو یی که با طلایی ترین آوا ها میل داشتی ماهی شوی  وارد دریا امروز به کام دل رسیدی برایم بنویس که درعمق دریاها چه دیدی وکدام ماهی شدی .

همیشه یک حالت خجلت وشرمندگی  ترا احاطه کرده یود بی پروا نبودی  دراغوش هیچکس هم لم ندادی که امروز نادی  ها برخیزند وفریاد بزنند وترا درسطر خبرها بگذارند .

چه اسان رفتی  وچه بیصدا مانند زندگیت که خالی هر از هیاهو وجنجالی بود  حال ما کشتی شکستگان بی ساحل درگلهای ی الوده ولجن خودرا همچنان میکشیم ونامش را گذاشته ایم زندگی .

روزهای پریده رنگ به شب میرسند  وگاهی به خون مینشینند  ومن ازمیان دریایی خون  سررا بیرون میکنم تا بنویسم و بدین سان  بگویم زنده ام ! خورشید هم دیگر تیرش به سنگها نمیخورد  وما هردو  درمیان دودرب انتظار ایستاده ایم  روبروی هم  وبه ناچار  مانند دوآیننه  رفتار میکنیم خودرا تکرار میکنیم و نمیدانیم فردا چه خواهدشد .

میل ندارم دچار احساسانی شوم احساسی برایمان نمانده همه سنگ شده ایم بی تفاوت به نظاره یکدیگر به مرگ یکدیگر ایستا ده ایم  واز جایمان تکان نمیخوریم مبادا که قالب ما درهم بشکند  همه قالبی شده ایم  یکی درون یخ دیگری درون آتش 

دیگرنمیدانم شکوفه چه رنگی دارد ودرکجا میروید درختان با دام کدام سویند  ایا برف وبهار باهم خواهند آمد ویا پشت سر یکدیگر  روزی با درختان بید تفاهمی داشتیم از سایه آن لذت میبردیم درخت بید هم گم شد  دیگر سایه اشرا هم گم کردیم  اما همیشه بیاد آن که چه ازادمنشانه سر خودرا خم کرد وبر لب جویبار سایه میافکند هساتیم  مروز شاهد درختان خشک وبیعار وبیماریم که تنها سر بر اسمان دارند 1

حال دراین غروب  عمر  نمیدانم ایا مانند تو به راحتی ماهی دریا خواهم شد یا دچار دندانهای تیز تمساحها خواهم بود . پایان 

ثریاایرانمنش  اول دسامبر 2020 میلادی 

دوشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۹

رامش

 ثریا ایرانمنش  «لبپرچین» 

 رامش هم رفت تا به آرامش ابدیش بپیوندد  تنها یک خبر ، رامش مرد، تمام  جهل سال گوشهای ما از چرندیات وگفتارهای بی سر وته  وته وخوانندگان بی هویت. پرشده بود چهل سال غیر از آیات عظام چیزی نداشتیم  آذر پنهان شده بود او هم مانند من از این دنیا ومرذمش بیزار شده بود ،رامش یا آذر محبی  آن صدای  طلایی. ،،،،،من نیازم تورو  هرروز دیدنه،،،، 

کمکم همه میروند  همه باید برویم وجای را برای پدر خواننده ها وسر زمین موعود باز بگذاریم ،

گریه می‌کنم  با خیالت اذرجان محبی. دختر  سنگر های وصخره  ها نازنین زن زیبا. روانت شاد ،

ذوشنبه. ۳۰نوامبر ۲۰۲۰

هرجایی


 ثریا ایرانمنش "لب پرچین" اسپانیا ×

جامی است که عقل آفرین میزندش / صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش 

این کوزه دهر چنین جام لطیف   /میسازد  و باز بر زمین میزندش > خیام نیشابوری<

فریاد ما از آسمان بلند است واز کج رفتاری او  آسمانی که عاشقان شب را میکشد  وبه زیر می اندازد  وروز را برای  از ما بهتران  که دلبرانه و دلیرانه زندگی میکنند  آسان میسازد 

این کوزه گر دهر نیست بلکه سر پنجه انسانهایی است که نامریی اند  خود  دراندرون  دادگاه میسازند ومحکوم  میکنند ومیکشند واز بین میبرند . وآنگاه دور هم به سوگ مینشینند .  مغزها باید ازبین بروند  فکر کردن موقوف باید همانند یک الاغ سر به زیر انداخت رفت وچرید وسواری داد بعد هم زیر بار سنگین زندگی جان سپرد .

اینهمه هیاهو برای هیچ است انسانهارا بیگناه بسوی جوخه اعدام میبرنذ  میدانشان نام شفق سرخ .را دارد 

دیوانه مست واز خود بیخبر به پادشااهان گذشته سرزمین ما ناسزا میگوید فریاد میکشد بروید گم شوید این سر زمین ماست ؟! بلی سر زمین حرام زاده ای یاسرحان است و سر زمین نواده ای فاحشه های شهر نو که از یک بطن متعفن وچرکین بیرون آمده اند همه دچار نوعی بیماری روحی وجسمی .

درآن سر زمین   فرشتگان عدالت جایی ندارند  وابدا به رسم وداب خود عمل نمیکنند آنجا کره ای دیگر است وآن عده که دربیرون مشغول نشخوار کلمات میباشند  تنها برای وقت تلف کردن وفشار خون خودرا پایین آوردن  ودران میان هم چند سکه صدقه گرفتن برای بیان شیرینشان !

به جرم چه گناهی به این سرنوشت دچار شدیم ؟ گناه معنا ندارد  بجرم ناسپاسی وحق ناشناسی این امر درجان وریشه یک یک ما جای دارد نه حق را میشناسیم ونه حقوق را ونه سابقه واحترام را سابقه همه خراب است همه هر جایی اند !!!! واین تحفه های  دشت بی سامان قلعه همه پاکیزه دامان !

هر روز رنگ پریده وبی آفتاب زمان با رنگ خون  روشن میشود خورشید بیهوده میتابد جلوه اش  زیادی است

کافی است از اسب چموش خود پایین بغلطی دیگر همه پای روی سرت میگذارند وآنقدر فشارت میدهند تا قالب تهی کنی این کار کوزه گر دهر نیست کار جانورانی است که از سوراخهایشان بیرون جهیده وفرهنگی نو برای ما به ارمغان اورده اند . 

روزهای پریده رنگ  به شب مینشینند ومن  خسته وبیمار از میان دریایی خون برون میجهم وچشم باز میکنم هنوز زنده ام برای چی ؟ آه فرصتی دیگر میخواهم کتابم ناتمام است باید تمام شود اگر چه به دست چاپ نرسد.

دریک اطاق کوچک /  با سینه ای پردرد

 دیواری سفید / در کنار پرده هایی که دل به دست باد داده اند 

میل دارم باز درجایی دیگرریشه بدوانم  این بار درمیان اوراق سپید بی زبان 

پایان / ثریا ایرانمنش  30 نوامبر 2020 میلادی 

شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۹

مستر پرزیدنت

 دلنوشته روز شنبه / ثریا ایرانمنش / " لب پرچین  " / اسپانیا 

 تمام شب این کلمات تو مغزم میکوبید مستر پرزیدنت  .... بیدار میشدم ومیخوابیدم باز  همچنان تکرار میشد  شما مرا نمیشناسید مستر پرزیدنت  این اولین باری است که من  درانتخابات یک  سر زمین در هراس وحولم چرا که برنده شدن شمارا  با مرگ وزندگی خودم تقسیم کردم ! 

 امریکا  ! سر زمین رویاها والام وارزوهاا  ! سر زمین ازادی  هنوز توتالیریسم  بر آن سایه نیانداخته بود   وهنوز زنها مردانه نشده ودوجنسیتی یافت نمیشد مرد مرد بود وزن زن وخانواده حرمتی داشت ! هرروز صبح  که را دیو  را روشن میکردید فرانک سیتاتراا با صدای جادویی وطلاییش میخواند " گود مورنیگ " امریکا " وما دراین سوی دنیا در زیر خروارها خاک ودود وآهن وسرب وبیسوادی  دردل آرزوها میکردیم .ودلمان بسوی آن قاره ازادی پرواز میکرد 

امریکا ! امریکا  بود وهیلی میلز آواز میخواند هالیوود .فیلمهای زیبای خانوادگی  میساخت خبری از اینهه کشت وکشتار وتجاوز ودیوانگی نبود  .

امریکا مانند سرزمین من رو به فنا رفت تنها نامی از آن باقی ماند وشما میل داشتید که انرا دوبار ه رونق ببخشید وبه دوران کودکی خود برگردانید اما نمیدانستید که گرگها زاد ولد کرده اند واطرا ف شما را  گرفته اند آنها همه دنیارا میخواهند .

امروزمستر پرزیدنت من نگران شما هستم که مبادا   خدای ناکرده مانند سایر روسای جمهوری دچار تیر غیب ویا سکته دردفتر کارتان شوید برنده شدید میدانیم   نیم بیشتر جهان اگر انصاف داشته باشد این موضع را درک کرده است  اما  رهایش کنید بر گردید بسوی زندگی سابق خودتان وازان لذت ببرید .

امریکا دیگر امریکا نیست دنیا ی دیگری است  مادربزرگ هنوز سایه اش بر آنجا حاکم است وبچه هایش پادوهایش  ونوکرانش مشغول انجام وظیفه  گرگهای  جوان وپیر  که همه چیزها را برای خو د میخواهنند دنیای ابرهای سیاه بر فراز اسمانها دنیای بارانهای شیمیایی دنیای بادهای سمی  ودنیا ی درختان مصنوعی وبرگهای پلاستیکی وچمن های پلاستکی !  دنیای جو!....... نه جناب بایدن  بلکه جوانا که به دنبال معشوق به امریکا رفت دچار صدها هزار سختی شد وزخم خورده به اروپای کهنه وبو گرفته برگشت این داستانی است از ( اوریانا فالاچی ) همان خبرنگار چپ که سرانجام هم درمانهتان جان سپرد ! همان زن  ضد امریکایی اما عاشق امریکا .

مستر پرزیدنت خوشحالم که شما برنده شدید ومنهم زنده خواهم ماند  اما بشما توصیه میکنم  دیگر میل برگشت به کاخ  را نداشته باشید  بانوی شما داشت دامنش را میگرفت که باد انرا بالا نبرد وشما دست اورا  گرفتید   فیک نامه ها مینوشتند که حتی بانویش ازاو بیزار است ! من تصادفا بانوی شمارا دوست دارم وخود شمارا نیز احترام میگذارم  اما توصیه من بشما این است دیگر به کاخ بر نگردید آنجا سالهاست که کرمها لانه کرده اند  ومارمولکها ومارهای زهر دار  جای شما انجا نیست همان مزرعه  زیبای شما  با بازی گلف برایتان بسیار خوب است .مستر پرزیدنت . دنیای ما تمام  شد دیگر خورشید هم دروغین است وتابش آن سوزاننده .ث

پایان 

ثریا ایران منش / 28/11/ 2020 میلادی /

جمعه، آذر ۰۷، ۱۳۹۹

الف .میم امید !


 ثریا ایرانمنش ؟ " لب پرچین" اسپانیا ! 

متاسفانه اکثر آثار اورا دور ریختم ویا درون کیسه ای گذارده ام تا بیرون ببرم  باهمان نام میم امید شروع کرد آنهم زمانیکه دکتر حمیدی شیرازی وسایر شاعران بزرگ ما درحال کوشش فراوان بودند  برای نسل جوان ونادر نادر پور تازه مانند غنچه ای دمیده بود /

این جناب امید همان احمد خان شاملو بودند که پشت به فرهنگ ایرانی کردند ونوکر سر سپرده تاوارایش ها ودوست یگانه جناب مسعود خان وهر طرف باد بیاید بادش بدهند درعین حال در کنار علیا حضرت نیز از مزایای قانونی بهره مند میشدند . نخاع خودرا با پول هویدا  ونخست وزیری درفرانسه  عمل فرمودند و......نه سواد داشت ونه  آنکه دانشکده ای را  دیده بود  انسانی مالیخولیایی دارای اعتیاد شدید به انواع واقسام مواد به گفته دوستان  نزدیکش وپسرش وتنها همدم او همان زن  ارمن  بود که خودرا بی مهابا درآغوش او میانداخت تابرایش شعر بگوید وجناب شاعر  درکوچه پس کوچه ها ی خراباتیان رم ولندن وپاریس به عیش میپرداخت ..

جوانان ما اورا یک قهرمان  شناختند از او بت ساختند  گفتن از او یعنی توهین به بزرگترین  قدیسان   وبه خدا ی یگانه . خوشبختانه امروز زندگی ننگین اورا   او دیدم مرد ی جوان طی یک برنامه مفصل با مدرک واصل گفته ها همه پته های این  قهرمان پوشالی را به روی پرده ریخت .

دیدم احساس من پر بیراه نمیرود بوی انسانهارا حتی از روی عکسهایشان نیز احساس میکنم .........

(متاسفانه من عادت دارم با ماووس کار کنم حال ماووس شکسته وبرایم سخت است که چیزی را درست بیان کنم ویا درست بنویسم )این جناب کیبرد هم هرچه دل خودش میخواهد مینویسد   حروف را دوبار یا چند بار تکرار میکند ویا اصلا نمینویسد  خوب زبانها باید از بیین بروند وقومیت جای آنرا بگیرد دیگر یک نویسنده یا شاعر ویا یک مورخ یا یک اهل دلی  نمایان نشد جناب مسعودخان بهنود مورخ شدند خانم  معصومه خانم فعال سیاسی وجناب اجل  اقا احمدی نژاد ریاست بزرگ سیاست روز ! حال ما به دنبال چه کسی برویم تا علم  نیمه کاره خودرا  به پایان برسانیم ویا چیز جدیدی را فرا بگیریم .

امروز ماری عظیم روی یک صفحه دیدم دربرزیل از دخترم پرسیدم برزیل کچاست ؟ نگاهی بمن انداخت   ...مامان ؟! ...ا.ه فهمدیم  کارناوال برزیل فوتبال برزیل ومجسمه  عظیم عیسی مسیح دربرزیل  .......

حال اگر این چند خط را نیز ننویسم با احطیاط کامل !  دیگر حسابی مغزاز کار خواهد افتاد روزی چهار بار کلومبو را ا تماشا میکنیم روزی صد بار فرندز را روزی پنجا ه هزاربار  مدرن فامیلی را واین چرخه هچنان میچرخد  فیلم تازه ای هم غیر از علیا مخدره بانو سوفیا لورن ببازار نیامده  درسن هشتاو شش سالگی  ......ومرا برگرداند  به دوران هیجده سالگی اولین سفرم به اروپا  وایتالیا وافتتاح فیلم سه زن در چینه چیتا  ( ماهم دعوت داشتیم )!!!!!بعد سفر به ونیز که چقدر از انتهای کانال میترسیدم  بار دار بودم ! حال بدی داشتم   هتل  ما درخیابانی  بود که ازپنجره آن میشد میدان سنت مارکو با کبوتران وآن کاتارال عظیم را دید اما من دلم درایران بود احتیاج  به افتاب داغ  سر زمینم داشتم و......نمیدانستم که سر انجامم د دریک خانه سرد ونمناک است که باید مانند پیاز خودرا بپیچم  شوفاژهای بمن نفس تنگی  وسر دردمیدهند مجبورم با یک بخاری برقی خودمرا وخانهرا گرم نگاه دارم خودشان کرسی دارند ویا درخیابانها ودر فروشگاهها  تک تک راه  میروند تاخسته شوند واینها همه نتیجه همان اشعار  جناب احمد خان وسایر همپالیگهایشان بود که بیشتر آنها  هنوز زنده ودرقصرهای بزرگ زندگی میکنند !!!با حزب منحوسشان که مارا به این روزانداختند در زندان ابدی بی هیچ یار ویاوری یا دوستی ! واین است سزای درستکاری ودرست رفتاری وخودرا نفروختن  .پس.... زنده باد آنارشیزم .

پایان 

ثریا ایرانمنش / 27 نوامبر 2020 میلادی !