جمعه، مهر ۱۸، ۱۳۹۹

پرواز عقاب


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا

----------------------------------

ای دل سر  مست کجا میروی 

بزم تو کو ؟ باده کجا میخوری

چونکه ترا در دو جهان جای نیست 

هر نفسی رخت کجا میبری

نقد ترا بردم من پیس عقل 

گفتم قیمت کنش از گوهری 

گفت چه دانم ببریش پیش عشق 

عشق بود نقش ترا مشتری .......شمس تبریزی 

از بن کوچه پر هیاهوی  وخیابان لبریز از مردم عاشق  دانستم که بسوی آسمانها پر کشیدی. تیره پشتم داغ شد  با  گامهای عمودی راه میرفتم تو نیز از عمودی به افقی  افتادی ومن این معجزه شوم را شب پیش ار درگاه باریتعالی خواستم بودم " شفای عاجل " نا بیشتر زجر نکشد .

تازه تولدت را جشن گرفته بودیم  عمر نخست تو نبود   تو دراندیشه ها پنهان شده وجای داشتی کلماترا یکی دردهان ما گذاشتی  حال اگر بر پرده داران شب این امر نهان است واشکا رنیست گناه از بیهوشی آنهاست .

تصویر عمر دوم تو چندان  دوام نیاورد  وحال برای ما تنها یک تصور بزرگ ویک تصویر ابدی درسینه ما شدی .

چه بهتر .

جای تو دراین دنیای کوچک کاغذی با رنگهای  گوناگون نبود  تو همان نقش شاعری را داشتی که امروز زیر پایش بخاک خواهی رفت .

متاسفم عده ای  رفتن ترا بهانه ودستک قرارداده واز فرصت اسفتاده کرده برای دیگری جان میفشانند .

حال ما سوختگان که مسجد ومیخانه برایمان یکی است  سالهای سوخته   را نیز باآن مخلوط میکنیم وچه دودی  بر میخزد  مانند همان دودی که شب گذشته از شمع روشن برخاست همه خانه را اشباح کرده بود وتو مانند یک ستاره ناگهان درخشیدی ورفتی .

همه شانس آنرا ندارند که مانند ستارگان  سقوط کنند گاهی مانند تکه سنگی بی مصرف درون دریاچه ویا باتلاقی  می افتند ..

خوب خیام میگوید که " جامی است که عقل آفرین میزندش / صد بو.سه زمهر بر جبین میزندش 

این کوزه گر دهر چنین جام لطیف / میسازد وباز بر زمین میزندش .

اما ترا بر زمین نزد ترا در میان اسمانها وکهکشانها نگاه داشت وما از 

پایین ترا میدیدم ./

بدرودد ای خداوندگار  عشق وکلام شعر . بدرودد . روانت با فرشته های اسمان ومهر انها  قرین باد.پایان

ثریا ایرانمنش . جمعه  نهم سپتامبر 2020 میلادی  / اسپانیا 


پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۹

سرانجام رفت


 چیزی ندارم بنویسم  درانتظار خبر بودم  او با سروهای سبز جوانش خدا خافظی کرد ورفت او مارا تنها گذاشت شمع نیمه سوخته را روشن کردم ودرکنارش  میگریم .

 از روز پیش بخود وعده داه بودم که میماند  دیوانیگیست !  

حال دیگر او نیست  تا ببیند  با هرجوانه خنجری نیز بر آسمان میرود وفریادی  بلند است .

افسوس  

او خاموش شد چه پر شکوه  شعله های زندگیش خاموش گشتند  او که خوبترین  وبهتر ین شعله عشق وایثار ومهربانی ومحبت بوذ  چون آتش مقدس زرتشت درسینه ما جای داشت .

خدا نگهدار ای خوبترین انسان  که محبت را نیز باخود بردی  اکنون کوهی از غم بردلم نشسته  

میگویند که افتاب دوباره طلوع خواهد کرد  اما من شب به اسمان مینگرم شاید ترا ببینم 

مانمیتوانیم بدون تودر معبد خیال خود  چیزی را بسازیم  

هنوز در آنسوی سر زمین ما آفتاب مید رخشد ازپشت ابرهای خاکی وسیماب صبگاهی 

 بدرود ای  بلندترین صخره های عالم  بی تو کم کم کوهها فرو میریزند.

 دیگر امیدی به فردا نداریم به دیروز هم نداشتیم  خاک هم دیگر معجزه نمی کند .

بدون تو مجنون چگونه  از باد ودرخت سراغ لیلارا بگیرد  مجنون دلشکسته ومحزون  درعصر سیاه .

بدرود  ای همیشه زنده دردلهای پاک . بدرود .امشب ترا دراسمان خواهم یافت که سوسو میزنی 1 پایان  

ثریا / اسپانیا  " لب پرچین "  پنجشبه هشتم اکتبر 2020 باید این روز را همیشه بخاطر سپرد.

طعم کورونا !

 دلنوشته یک روز  دلتنگی 

===============

روزهای سختی است  پر درد  وبی شکوه  روزهایی که نمیدانی باید فریاد بزنی ویا بگریی همه خاطرات دیروز ما گم شده اند امروز هم در پی  نمایشان تهوع اور تکراری مینشینیم سیاست / دزدی / آدمکشی بهترین  سر گرمیها  وهنرهاست !   وداشتن خانه های چند میلیونی  ولو به قیمت خون بی گناهان همه  چیز را تحت الشعاع قرار داده   است . چنان است  وچنان نشان میدهند  که اگر داری با ما بیا واگر نداری یک تیر خلاص حرامت میکنیم .

گاهی دلم برای سکوت  کلیساها تنگ میشود برا ی روشن کردن شمعی دیگر از دیگران دور بودن عادت شده  مهربانی ها نیز کم کم گم میشوند .

روز ی شاهینی  در اسمان پیدا شد من به دنبالش رفتم  آنچنان که باو رسیدم واز او جلوتر رفتم اما همیشه نکران بودم که در کنارم پرواز میکند  دل باو خوش کرده بودم  روزی ناگهان فرو افتاد تیری بر بال او زدند واو زخمی روی یک شاخه درخت افتاد  رفتم تا زخم او را ببندم  وبه او نگریستم  نگاهش .... نگاهی مرده بود نگاهی  که هیچ دران دیده نمیشد نگاهی  صامت / بی رمق  از اودورشدم  خیلی دور وبه پروازم ادامه دادم  به پشت سر مینگریستم شاید برخیزد وشاید پر پروازاو  التیام یافته  وباز بتواند پرواز کند  اما او دیگر هیچگاه برنخاست  و.......من دور شدم دور خیلی دور .

امروز دیگر حتی مرهم زخمهابم را نیز عوض نمیکنم دیگر بفکر مرهمی  برای زخمهایم  نیستم  جایشان گاهی میسوزد  تحمل میکنم .  به درستی نمیدانم  هوا گرم است یاسرد تنها از پشت شیشه به بیرون مینگرم  آفتابی میا ید ومیرود وگلهای باغچه ام همه خشک شده اند  دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست تنها به میل بافتنی مینگرم که میان دستهایم در گردش است .  ما  (دچار کویدو19 روحی شدیم ) جسمی را میتوان درمان کرد ویا .... اما روحی را نه ! واین بدترین نوع بیماری این قرن است  چقدر دیگر مانده تا جمعیت به حدمتعادل  ودلخواه آقایان برسد ؟؟؟؟....... پایان 

پنجشنبه هشتم سپنامبر 2020 میلادی . اسپانیا 

چهارشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۹

سیاوش دراغما

 

ثریا ایرانمنش . اسپانیا " لب پرچین" 


اولین بار با حافظ شروع کرد هنوز خیلی جوان بود  مانند یک دانشجوی تازه کار  

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم 

و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم 

دل را به دریا سپرد و آن بچه اخوندی که صدایش را دزگلو غرغره میکرد و تنها آوازه خوان شهر ما بود  گم شد. این بلبل تازه آمد.  سپس نام خود را آورد درختان پر برگ و شاخه دیگر سیاوش نبود او خود رودکی بود / سعدی بود / حافظ بود / عراقی بود / عارف قزوینی بود / فروغی بسطامی بود.  گویی همه آنها از قرنها برخاسته و امروز را برای ما روشن میکنن.د از زیر خروارها خاک  موسیقی را بیرون کشید انرا تکان داد پاکیزه ساخت و تحویل ما داد. آن کودک که صدارا درگلو غرغره میکرد رفت تام جونز شد ودرکاباره ها میخواند.

از دل تنگ گنه کار برا رم اهی 

کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم 

و افکند ما دیگر همه چیز را فراموش کردیم تنها صدای او بود چه درشبهای تاریک زمستان و چه در هوای بهار و یا تابستان ویا در شبخیزان  روزه داران این صدای او بود که همه را بیخواب میکرد و یا بخواب میسپرد.

خورده ام تیر فلک باده تا سرمست 

عقده دربند کمر کش جوزا فکنم 

خرداد یا همان جوزا برایمان بهاری دلکش بود .

مایه خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست 

 میکنم جهد که خودرا مگر آنجا فکنم 

.افکند  / به دلدار رسید  و دلدار تا همین لحظه درکنارش ماند  .

او بی نیاز از همه تعاریف روزمره است او یگانه است و یکتا دیگر مانندی نخواهد داشت 

مدتی فریب بعضی از شعرای متعهد!!! با ریش را خورد و راهش را کج کرد اما دوباره  به اغوش ملت برگشت 

تفنگت را زمین بگذار که من میرسم از .....

 وچه مقبول ملت افتاد و دولت دشمن او شد او به میان ما خس و خاشاکها خزید و برایمان خواند.  زلزله امد خواند سیل آمد خواند  .خیلی ها درباره اش گفتند اما او همچو رستمی استوار ایستاد باز هم خواند .

در ان نفس که بمیرم در ارزوی تو باشم 

بدان امید دهم جان که خاک  کوی تو باشم 

حال امروز ماییم کم دران نفس که میمیریم در آرزوی آنیم که خاک کوی تو باشیم . 

نمیدانم روحت درکجاست.  میگویند هنوز دراغما هستی و این اغما دیگر بیداری ندارد

بال من بگشا و از بندم رها کنی 

پایم از این رشته های بسته واکن 

تا فضای بیکرانها پرکشم  پرکشم 

و ایکاش میتوانستم  حداقل دستم را با دستهای مهربان تو اشنا سازم. تنها یکبار بوسه بر دستهای تو زدم  بی انکه بدانم تو تحمل رنج یک بیماری را میکشی. خندان و شادان عید نوروز را بما تبریک گفتی چه روز خوشی بود آن روز که دست ترا بوسه زدم .

امروز در ضمیر خاطر من تنها رنج است و در سر زمین ما جنگ  جنگی که تولد آن دریک بامداد اتفاق اقتاد. حال امروز من چهره خودرا چون عکس برگهای بهاری درابهای راکد و متعفن جویبارها  که گاهی با خون همراه  است می بینم .

و تو ای درخت تناور  دیگر هیچگاه شاخه های ترا  که فراغتی بر حال ما تیره بختان بود پهن نخواهی کرد  .

باران اشک غمگینانه بر چهره ام فرو میریزد  شمع هم امروز گریست و اشکهایش روی رومیزی  برجای ماند و بمن گفت که دیگر هرچه بود تمام شد / تنها ترا به خدایم میسپارم .پایان 

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . هفتم سپتامبر 2020 میلادی /



 

سوگ هنرمند


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین "اسپانیا !
-----------------------------------
خبر کوتاه بود خیلی کوتاه بعد هم فورا بسته شد وبیمارستان خبری دیگر داد و خبر اول را تکذیب کرد ! حتما باید ان کار را میکردند دستوری بود طبق اوامر بزرگان  چه بسا اگر مانند همان تارزن و مطرب بارگاه عده ای فیلم بردار و خبر نگار را خبر میکرد و مشتی اسکناسهای باد اورده محصول رنج دیگران را بین آنها تقسیم میکرد مرگش پر سرو صدا تر میشد وبرایش امام زده میساختند  او تنها کسی بود که دولت از او میترسید و میترسد . درکنارش فورا  اعلام شد که نصرت اله وحدت هنر پیشه نود و پنج ساله نیز به سرای دیگرشتافت . همه بسوی او برگشتند وحدت نیز ممنوع الکاربود رفیق شاه بود با او تخته نرد بازی میکرد شاه غمگین را میخنداند او نیز سالها درکنج خانه اش نشست و گذشته هارا نشخوا رکرد و بهر روی من شمع را روشن  کردم و میدانم  بخوبی هم میدانم که او دیگر  دراین دنیا نیست .
میلی ندارم به برنامه های خبری دیگری راه پیدا کنم میدانم خانواده اش به اهستگی بدون سر وصدا شاید هم شبانه او را به خاک میسپارند تا ازهجوم مردم  وکورنای آدمخوار در امان باشند .
 درانسوی جهان  آن مرد زن نما دهان دومتری خودرا باز کرده وبر علیه ریاست جمهور سخن میراند البته نوکرش سی -ان -ان -هم همه را خبر میکند و دشمنان را دور خود جمع خواهد کرد هر چه باشد همسر خاج حسین اقا است و حال ریش او باشد و یا سبیلش فرقی ندارد بگذار ما فریبخوردگان قرن همچنان در رویای خودما ن باشیم  دور دور آنهاست .

دیگر دوره ما تمام شد  روز گذشته دخترم گفت که فلان پرستار را دیده وحال ترا پرسیده گفتم خوب است ! میگقت خوب است؟ من فکر کردم مرده چون حالش خیلی خراب بود !  او نمیداند که این زندگی با مردگی فرقی برای من ندارد تنها باید بنشینم و دردهای دیگران و مرگ ها را تماشا کنم .
نمیدانم کدام شاعر قرن هقتم گفته بود که زده ماندن بیش از حد ما تنها فایده اش این است که مرگ دیگر انرا میبینیم فایده دیگری ندارد . 
بهر روی امروز وفردا خبر ها بسرعت پخش خواهند شد اما خیلی آرام .

من کشیشی را دوست داشتم وبه او اعتقاد داشتم که سالهاست مرده واتیکان هم او را سنت ویا مقدس خواند وعکس او در میدان واتیکان روی یک پرده بزرگ آویزان است البته این کشیش را هیچگاه من ندیدم تنها عکسهای اورا دیدم آن دوست مرحوم من سرطان سینه داشت روزی بمن گفت من به این سینور التماس کرد ام اگر سرطانم بدون شیمی درمانی خوب شود  برایش  مثلا خیرات میکنم وغیره ..... من آن روز چندان حرف اورا جدی نگرفتم در روزهای سخت ببماریم ناگهان چهره اوروی صفحه موبایلم آمد که داشت برای عده ای سخن رانی میکرد !خیلی ساده بود نه طلایی داشت نه ردایی  داشت ونه عبایی باخنده همه مقدساترا برای همه توجیح میکرد وبیشتر از روح  وراز  ان وانرژی حرف میزد من بی اختیار نام اورا بر زبان راندم وا زاو خواستم  بمن کمک کند ......او بمن کمک کرد  شب گذشته دوباره چهره او با همان لبخند مهربانش روی موبالم امد تمام شب به گفته های او گوش میدادم هیچ خبری نه ازگناه بود نه ازجهنم بو د ونه بهشت وغیره او یک فیلسوف واقعی وخدا شناس بود با قلبها  وروح های پاک سر وکار داشت .
حال هرگاه دچا رمشگل بشوم اورا صدا میکنم او فرشته نگهبان من است نیمه شب گذشته که خبر را شنیدم برای آن مرد یگانه گریستم اما او آمد واشکهای مرا پاک کرد وارام خوابیدم  الان شمعی سپید روشن کرده ام ودر زیر نور آن مینویسم شمعی پاک ونورانی که شعله اش نا بی نهایت میرود من به روح اعتقاد دارم به ان انرژی که در درون ما کار میکند یا پاک است یا آلوده .به ارواح الوده کاری ندارم زندگی این کشیش  درنهایت سا دگی گذشته بود  سه بار از مرگ نجات یافته بود شاید روح پاک اوست که بما نیز کمک میکند من نه به لباسشان  کاری دارم ونه به ایمانشان من به روح شان اعتقاد دارم او چند کتاب نیز ددراین باره نوشته اما کتابهایش کمی گران است و تنها  در یک فروشگاه فروخته میشود .

دیگر در انتطار هیچ خبری نیستم خبر یعنی بد  آدمهای احمق در انتظار خبرها ی خوب مینشینند  .امروز هر چه هست آلودگی بیماری فقر گرسنگی وکمبود مواد غذایی و کمبود زمین البته زمینخواران و زمین داران قسمت مهم را برده اند وبرای بقیه چیزی باقی نگذاشته اند بقیه مانند من روی هوا زندگی میکنند  بی آنکه زیر پایشان زمین باشد .
دنیا درحال حاضر در دست کوسه ها وبی ریشه ها وبی ریش ها است .پایان 
ثریا ایرانمنش . 07/10/2020 میلادی / اسپانیا .

سه‌شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۹

بسوزان .

 شبی از شبها 

----------

ثریا ایرانمنش / اسپانیا 

 داشتم به اهنگی از  بانو سیمین غانم گوش میدادم ....بسوزان !!!! شعر زیبایی است واهنگی که شادروان نجویدی روی آن گذاشته به راستی یک سنفونی ساخته است 

در یک میهمانی تولد یک شاعر  جناب سراینده این شعررا شادروان " عبداله الفت "  دیدم با انچه که تصور میکردم فرق داشت  پر رویی کردم داخل مردانه شدم خیلی بخودم اطمینان داشتم . رفتم جلو وگفتم " سلام میگویم جناب شاعر من عاشق این ترانه شما هستم هر چند ترانه های دیگری هم دارید اما این یکی با چند خط مرا به ,عالم دیگری کشاند .

نگاهی به سرتا پای من انداخت یک پیراهن بلند سپید از حریر برتن داشتم با بالاتنه  گیپور کلی هم احساس پرنسسی بمن دست داده بود !!!!  بلند شد دستمرا گرفت وبوسید .

خجالت کشیدم  گفت تا بحال کسی این حرف را بمن نزده تا من جوابی برایش یافته باشم اما.... سرش را به زیر انداخت وگفت  من ازتمام جانم مایه گذاتشم تا این ترانه را سرودم والحق که خواننده هم خوب آنرا خواند   سپاسگذاری کردم وبا سر گیجه از آن اطاق مردانه بیرون امدم سرم گیج میرفت او هنوز جوان بود اینهمه نا امیدی .......دوماه بعد او سکته کرد وبه جهان باقی شتافت  ایا مرگ خود  را پیش  بینی کرده بود؟ آیا ....هیچ بیماری نداشت قلبش نیز ببمار نبود تنها ازعشق تهی شده بود  .

بسوزان ...شعرهایم را بسوان 

برگ برگ خاطراتم را بسوران 

تا نماند دیگر از من یادگاری 

در خزانی یا بهاری 

اما یادگار او درسینه من ماند وهر بار که انرا  میشنوم بی اختیار اشکهایم جاری میشوند  او  ا زان تیپ شاعرانی نبود که خود فروخته باشد ویا مداح باشد کارمند دون پایه یک اداره دولتی بود .....ازان نوع شاعران داشتیم که نامشان پشت نام بزرگان وسخن سالاران گم میشد . مانند: شیرازی: که اکثر شعرهای ویگن و پوران وسیمین غانم ودلکش ومرضیه را او سروده بود اما دیگران شهرتش را برده بودند / 

بیاد مرغ غاز وتخم مرغ افتادم غاز بیچاره بزرگترین  تخمرا در پنهانی ترین  جاهای مزرعه میگذارد بادرد ورنج  اما مرغ برای گذاشتن یک تخم کوچک شهر را باقدقد خود خبردار میکند واز ین سوبه ان سو میرود تا سرانجام درجایی تخم خودرا بیرون بفرستد وچه باارزش است این  تخم پر سر وصدا !.......

مانند گفته های امروی خیلی ها  تنها هیاهوی  بسیار برای پرکردن جیبب است وبس . پایان