" لب پرچین " ثریا ایرانمنش . اسپانیا.
---------------------------------------
آن آتش شبانه که ابلیس بر افروخته بود
زان پیشتر که شعله فرستاده به اسمان
شهر فرشتگان زمین را فرا گرفت
ابلیس بار دیگر باغ بهشت را
با آنش گناهش تسخیر کرد
" نادر نادر پور از کتاب "زمین وزمان "
بهر روی شهر فرشتگان ودرانسوی دیگر شهر بردگان درمیان آتش وسیل وطوفان میلرزد ودیگر کسی بفکر طقل سر راهی که درمیان طوفانی وحشتناکتر وسیلی خانمان بر اندازتر دارد جان میدهد ! یعنی سر زمین پارس ! نیست .
همه دچار مرگ روحی شده ایم قبل آنکه با مرگ جسمی از جهان برویم . ملتی زیر یوغ ستمکاران وعده ای دایره زن ودنبک نواز دورشهر ها میخوانند" اسوده باشید که شهر درامان ست "!
وما یعنی آن گروهی که دل در گرومهر وطن دارند به تدریج ذوب میشویم هنوز عده ای خیال میکنند با آمدن آن شه زاده دوباره فورا بر میگردیم به دوران شادی وبیخبری پدر ایشان درحالیکه نمیدانند دونسل جان کندند نا این مردم را وسر زمین را به انها بشناسانند ناگهان دیوی از راه رسید وهمه چپز را فوت کرد به هوا فرستاد وهمه بر گشتند به قعر جهنم .
ای دست خدا که بت شکستی / بر مسند جد خود نشستی !!! حال سراینده این ابیات درون گوری فاخر به برزگی گور حافظ شیرازی خوابیده است دیگر برایش مهم نیست که سر زمین اجدای او بر باد رفت .
امروز این بچه نیمه دیوانه وولگرد دیروز که با بلندگو دور بیمارستانی که آن بیمار وشاه ایران درآن داشت جان میداد ونگران حالش بود طلب جسد او را میکرد امروز با کت وشلوار دوخت ارمانی وریش وسبیل تر وتمیز موهای ژل شده پیراهن سپید اهار دوخت فلان دارد مملکت را که گویی میراث پدریش میباشد به ثمن بخش به آن کمونیست دایم العمر میدهد برایش نه ملیت مهم است نه انسانیت ونه خون اجداد وابادی چون نداشته ریشه نداشته علفی خود رو درکنار دیوارهای قلعه شهرنو رشد کرده است وبعدها با کمک آنهاییکه ...... با بورس تحصیلی به امریکا رفت تا نواقص زندگیش را بر طرف کند نه انکه تحصیل کرده به خدمت وطن دراید حال بی آنکه کلامی از میهن پرستی بداند با ان چک وچانه رقت آور وچندش آورش با آن خنده های که نیش ماررا بیاد انسان میاورد برایمان چینی حرف میزند ملت ایران را میکشیم ملتی دیگر را جایگزین میکنیم این اولین وآخرین حرف ماست برای همین هم هست که پشت ووهان ایستاده ایم تا آن میکرب مرموز را به جان ملت بدبخت و بیخبر ایرانی بیاندازد .
دراینسو ما وآنهاییکه میدانند و نمیتوانند سخنی بگویند با مرگ روحی کم کم به تحلیل رفته واز عمودی به افقی ختم خواهیم شد .
مردی را میشناسم که رو ی سر زنده شاداب دارای یک اتومبیل شیک / یک کاروان کار بزرگ / دو موتور سیکلت / واندیشه هایی پر بها وگرانبها همه نوع موسیقی را میشناخت همه کشورهای جهانرا دیده بود( غیرازامریکا ) جزء به جزه دهاترا میشناخت سخت پایبند اصول وقانون سر زمینش بود امروز درگوشه خانه نشسته تنها عشق او سیگار کشیدن است وبس ! وهمه آنهایی را که روزگاری دوست داشت درکنج گاراژ خانه اش خاک میخورند !گاهی درمیان اینرنت ها به دنبال کپی یک موسیقی قدیمی کامل میگردد وانرا بارها وبارها میشنود او به مرگ روحی دچار شده است او میداند درسر زمین من چه ها گذشت و چه ها میگذرد نه دلداریم میدهد ونه حرفی میزند تنها از روی ترحم نگاهم میکند .
من مسافر هنوز چمدانهایم را باز نکرده ام میل دارم به شهری دیگر بروم جایی دیگر بروم اما اجازه نیست ازخانه ام تکان بخورم از فروردین ماه تا امروز من تنها یک بار آنهم برای خرید کفش بیرون رفتم .دیگر میلی ندارم بیرون بروم میلی به دیدار آدمها ندارم میلی به خرید ندارم میلی به غذا ندارم همه امیال و ارزوها در دلم مردند. به زندانم خو گرفته ام / منهم به مرگ روحی دچار شدم .
از راهروهای خانه ام میگذرم بی آنکه چراغ را روشن کنم سپس به خود میگویم که زندانها همه راهروهایشان تاریک است و ترا به سردابه راهنمایی میکنند .
راهی به غیر ازاین نمی شناسم که ناگهان نیمه شبان همراه کاروان بدرقه راه ابدی شوم مانند همان حریق ودود شده بر آسمان شهر نقش بندم .
خیلی سعی کردم از برابر ین آتش سوزان بگذرم اما گویی دامنم را گرفت وشعله هاا تا مغز استخوانم رسیدند .
دیگر فریاد زدن مباهاتی ندارد .
پایان
ثریا ایرانمنش . اسپانیا / 18 سپتامبر 2020 میلادی .