پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۸

زمان فراموش نشده

ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
( لب پرچین )

در بر جهان بستم 
وز پیش دانستم  که درتنهایی غربت 
همصحبتی غیر از جنون  بر درنخواهد کوبید 
واز من ! کسی جز بیکسی دیدن  نخواهد کرد ........" زنده نام نادر نادر پور از کتاب زمین وزمان "

جناب  شاعر بزرگوار  احمد خان شاملو رحمت الله الیه در آخرین سروده خود فرموده بودند که :
بگذارید این وطن وطن شود !
ما کاری نکردیم قربان ! وطن داشت وطن میشد  آباد میشد اگر کمی افسار را شل میکردند همین میشد که امروز شده است فرزندان انقلاب قبلا خودرا دراختیار دیگری گذاشته بودند وبکارتشان بر باد شده بود وهنو زهم دست بردار نیستند . نان واب شما وعرق شما که روبراه بود خانه ای داشتید ودوستانی که مانند آب روان بر جویبار شما جاری بودند ! .
همه را بباد دادید وبجایش صد ها هزار امام وامام زاده نشاندید مدارس را بستید ومکتبخانه هارا باز کردید زنان وارسته وتحصیلل کرده  را به زندان ویا به چوبه دار سپردید بجایش بزرگترین فاحشه خانه را در خراسان رضوی درست کردید وفاطمه اره ها وباجی ها وتخمه هایشان با چادروچاقچور درحالیکه زیر آن عریان بودند صحنه را پر کردند .
راه را بر خبرنگاران وروزنامه نگاران وهمه رسانه ها بستید وبجایش نوحه وذکر وروضه خوانی را برپا ساختید  ! چه هدفی از این کار داشتید ؟ امپراطوری شیعه ؟! یک رویا ؟ یک پدیده ناسالم ؟ که چی  ؟.
بهترین های ما درغربت جان دادند ویا درحال جان سپردن هستند مردان وزنان بزرگ ما جای خودرا به دلقکها سپردند  روزنامه نگاران قلابی / شاعران قلابی / کپی بردارن قلابی و دروغگویان بزرگ که تاریخ را به راحتی تحریف میکنند بنفع وسود خود  ویا منافع خودشان .
حال مردم را به انتظار ظهور نشانده اید !! کدام ظهور ؟  ظهور کی؟   از همه زندگیها تنها یک تاریکخانه ساختید ومردم را درتاریکی وظلمت نگاه داشتید  وآن رودخانه بزرگی که زادگاه من بود از روی نقشه شما محو شد . 
و... امروز سر چشمه  روان من اشکی است که از دید گانم جاریست  ومیهمانان تازه وارد وعشقهای ناشناخته !ئچنان گمگشته درخویشم که حتی بیاد نمی آورم که چه شد وچگونه شد  که کبوتر اقبالم پرید در منجلاب غربت غرق شدم ونامشرا گذاشتم ( آزادی فردی ) وزندگی در ازادی ودموکراسی ! تنها این آزادی درچهار دیواری خانه ام بدون حضور  کسی اعتبار دارد .
وشما آتش زرتشت را خاموش کردید ودور آتش ابلیس میرقصید . .......
پایان 
 ثریا ایرانمنش / " اسپانیا "  13 فوریه 2020 برابر با 2578 شاهنشاهی .

چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۸

دلفریب

یک دلنوشته !
----------
ماه بهمن که فرا میرسد یاد آور همه دردها وزخمهاست گویی من وسر زمینم یک سرنوشت داریم هردو زخمی وبیمار ودردها را روی دل انباشته ایم . ماه بهمن  ماه سرما ویخبندان  من با پالتوی نوی وتازه خود که کشمیر بود  راهی دفتری شدم که اعلان  آنرا درروزنامه خوانده بودم  ( آموشگاه پرستاری  استان ابادان برای آموزش پرستار شاگرد اسستخدام میکند  دوره پرستاری سه سال است وشاگرد اول بخرج دولت به انگلستان میرود تا دوره مامایی را بگذراند ! ) تنها دارندگان دیپلم ریاضی وفنی  میتوانند نامنویسی کنند ! چه خوب ! این بهترین  راه فرار است  ازدست خواستگارانی که مادرجانم برایم پیدا میکرد حاجی شهلایی برنج فروش دهنه بازار !! یا پسر فلان فرش فروش !! اوه نه مادر ! هنوز خیلی کوچکم  تنها شانزده سال دارم بعلاوه تازه پدرم فوت کرده !!! میروم کار میکنم ! 
او وهووی عقده ای او که مانند جغد بود ! میپرسید ! کار میکنی ؟ چکاری ؟ لابد درخرابات ؟! خرابات کجاست ؟ نه !..... 
حال این بهترین  گزینه ای بود  که سرنوشت سرراهم قرار داده بود  گفتم سر نوشت ؟! سرنوشت ندارم سرنوشت سازم .
قبول شدم ! هورا ... با شش نفر دیگر قرار شد با خرج همان شرکت بسوی ابادان برویم اولین بار بود که ازخانه دور میشدم واولین بار بود که به یک سفر میرفتم ! دوتا ازدختران ارمنی بودند ویک سر پرست داشتیم سوار قطاری شدیم که مارا بسوی سرنوشت میبرد قطاری لق لقو کهنه با صدای مهیب  اول کرج  وسپس اهواز بعد آبادان آخر خط یود ! حالم درقطار بهم میخورد سر گیجه داشتم  مرا بسوی رستوران بردند تا درآنجا راحتر باشم  سر میز دیگری  مردی با موهای بورپوستی سفید بدون  خون ولاغر بین دو افسر نشسته بود ونگاهش را ازمن بر نمیگرفت .  او یک زندانی سیاسی بود که بسوی تبعید میرفت تبعیدی ناخواسته دریکی از جزایر خلیج فارس سرم روی میز بود وآ ب قند مینوشیدم درعین حال احساس میکردم آن دوچشم روشن پشت مرا سوراخ کرده وبه اعماق وجودم راه یافته است .
موقع خواب بود  به کوپه خودما ن آمدم هر کوپه تنها چهار نفر بودیم .....و درب باز شد وآن مرد آمد افسران مانند گارد درپشت سرش بودند  آه یک پرنس ؟  بچه ها همه خندیدند همه مشغول دلربایی شدند ارمنیها ها ساکت بودند ناگهان یکی ا زاانها بلند شد فریاد کشید ! آه ! آلک ! این تویی ؟ بچه ها من باخواهر این اقا دوست بودم واو اجازه یافت که به کوپه ما وارد شود  وکنار من نشست .......
از شکنجه هایش گفت  اززندان گفت وازاینکه مجبور است فعلا به تبعید برود وبرای مخارج زندگی مادرش کار بکند درکارخانه یک عرب !  من ؟ دزمونای قرن شدم واو اوتلوی زمان !!!!! 
به ابا دان رسیدیم بوی نفت  بوی گاز حالم را بهم میزد   همه خو درا به اموزشگاه معرفی  کردیم اما من گفتم ! ببخشید هوای اینجا مرا بیمار میکند من بر میگردم درحالیکه ادرس  آن مرد دردستهایم  بود وچند خط که نوشته بود :
یا بیا خود وسرنوشتت را بمن بسپار ویا بگذار فراموشت کنم !!!!!
سرنوشتم را به دست او سپردم سه ماه از عروسی ما گذشته بود که باز میهمان اقایان درهتل زندان قصر وقزل قلعه شد انفرادی و....... دیگر هیچ .
داستان غم انگیزی است خیلی غم انگیز . تنها نه ماه  زندگی ما دوام داشت که نیمی از آن درزندان گذشت .
حال هر بهار که فرا میرسد بیاد آن خانه کوچکمان میافتم با گلهای یاس وبه ژاپونی  ومبلمانی که او سفار ش داده بود دکوراتور خوبی بود  همه خانواده اش گاهی میهمان زندان قصر میشدند  باید جدا میشدم بیفایده بود . او هنوز یک پسر بچه بود تازه رشد کرده بود اما تا گلویش فریاد لنین واستالین ومارکس بود وموسیقی چایکوفسکی وریمسکی کورساکوف !!!  وودکای روسی  نه ....... باید میرفتم ورفتم بخانه مردی که مادرم ارزوی اورا داشت یک پسر حاجی بازاری وقصه من به پایان رسید . چرا که من دیگر مرده بودم خودم نبودم  آن خودرا گم کرده بودم دربین لباسها عطرها میهمانیها جوهرات پارتی ها رقصها وقمار شبانه روزی  نه من دیگر نبودم روحی بودم که در یک جاده بی انتها راه میرفتم یکی از دختران ارمنی درسش را تمام کرد ودرهمانجا با دکتر بیهوشی عروسی کرد ویک روز اورا  دریک میهمانی دیدم ! آه سدیک تویی ؟  واو پرسید پرنست چه شد ؟ 
پرنس نبود یک عروسک بود  یک عروسک مقوایی بازیچه دست سیاستهای مادر وبرادرش  ورفت .
حال هر بهار که فرا میرسد گویی از درون  گوری دور افتاده ندایی برمیخیزد  بیا سرنوشت خودت را بمن بسپار ویا بگذار فراموشت کنم.   ! ثریا /
چهارشنبه 12 فوریه 2020 میلادی / .......اسپانیا .

درخاتمه بد نیست باین نکته اشاره  کنم  شبی به همراه  دختران به یک رستوران رفتیم روی درب وردی نوشته بود :  ورد سگ و افراد عادی وبومیان ممنوع است ! من با لگدی محکم به در کوبیدم واز همانجا برگشتم  شام نخورده به خوابگاه رفتم وهفته بعد آموزشگاه وآبادان  را ترک کردم .ثریا 

نی انتظاری !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" !
اسپانیا .
-------------------------
دوشینه به میخانه شدم ! از تو چه پنهان 
مست از  دوسه پیمانه شدم ! از تو چه پنهان 

در جستجوی باده فروشی که خرد  دل 
میخانه به میخانه شدم  از تو چه پنهان 
-------
 شب گذشته پس از  ماهها  برنامه ای روی صفحه ام آمد که دیگر  حتی تصور آنرا نیز از ذهن خود بیرون کرده بودم نشستم وتماشا کردم مست شدم وگفتم  ! صد افرین اگر مبارزه این است تو برنده ای حال اهل هر فرقه وجهنمی که هستی  سر انجام این تویی که میبری  بانو مریم دیگر پیر شده وزنان  پس از چهل دیگر باید خانه نشین باشند  دیگر جذابیتی ندارند امروز جوانانند که به جلو میروند  خوب اگر واقعا کارتو این است که به هدف برسی ونجات بخش باشی  برو جلو که خوب میتازی شاید امام زمان  پنهان شده نیز از گوشه ای ناگهان بیرون جهید مثلا از کنار مجسمه ازادی ویا از زیر پل بزرگ انگلستان ویا از زیر برج اتوال فرانسه کسی چه میداند ؟ شاید هم از کعبه رسید !!!

درهمین بین دلم برای  ولیعهد نیز سوخت کارزیمای چندانی ندارد وهوادارنش ( اگر واقعی ) باشند ومجازی نباشند تنها فحاشی را میدانند  این یکی خوب میتاخت  میدانست کجا صدابش را صاف کند کجا بایستد وکجا بلند فریاد بکشد واقعا هنر پیشه زبردستی است  وآخرین تیری را که بر گرده اطرافیان شاهزاده زد این بودکه گفت :
یک رهبر در چنین مواقعی است که کنار ملتش میایستد ! تیز خوب به هدف اصابت کرد !.

دراخبار صبگاهی  دیدم اطرافیان  وطرفداران " خوان گاییدو " از طرفداران آن دیکتاتور وریاست منبع مواد مخدر ودوست وهمبازی وهمکار  جیم الف دارند کتک میخورند واو مانند یک بچه ترسو به درون اتومبیلش خزید  ! خوب اینهم یکنوع مبارزه است که دست گدایی به طرف قدرتهای بزرگ دراز کنی .
بهر روی هر چه باشد ایران گلستان شود زیر پاهای من فرش طلا پهن کنند  من نخواهم رفت چرا که چهره هارا در بیررون دیدم وشناختم از آن شیرین خانم عبادی  که مانند موش درسوراح میماند وبه هنگام دانه ریزی وشنیدن بوی کباب اگرچه خرداغ بکنند خودش را بسرعت میرساند که از قافله عقب نماندواز بقیه  نیز همه را بیازمودم زتو خوشترم نیامد .

طلوعی نه برای ما بلکه برای آنهایکه خوشی زیر دلشان زده بود وشکمهایشان سیر شده بود یک فروغ دروغین  یک برق انی زد ورفت  وخوکها به آخورها حمله ورشدند ورشته حکومترا دردست گرفتند وبقیه برده وار در گوشه وکنار طویله راه رفتند  عده ای مردند وچندی بردند وخوردند به سرای باقی شتافتند برای من وما زندگی همان خط مستقیمی بود که آنرا طی میکردیم وحتی گاهی از نغمات دلپذیر همسر گرامی نیز متاسف میشدیم که تو دیگر چرا ؟ تو که با یک دیپلم کلاس یازده به مقام مدیر کلی رسیدی وچند اتومبیل وخانه وویلا وپولهای کلان درخارج  داری وما محروم تنها تماشاچی دست تو سن توهستیم دیگر چرا به  شاه فحش میدهی ؟ تو که اعتبارت را از وصلت با خانواده شهبانو داری تو چرا ؟..... 
واین طلوعی تاریکی وسیاهی در پی داشت  گرسنگی وعریانی وحقارت روح وآن حرص وحشیانه که دندان در گوشت یکدیگر فرو میبردند  وشب گذشته چه بی رمق این طلوع که به غروبش نزدیکتر است جشن وشادیش  مانند یک عزاداری گذشت مجلس ترحیمی برای خودشان گرفتند چرا که میدانستند دیر یا زود این دیوار فرو خواهد ریخت وعده ای اگر نتوانند فرار کنند درزیر آوارجان خواهند داد .

ومن وما چگونه تحمل اینهمه تلخی را کردیم ولب به جام زهر الوده آنها نزدیم  ودر آتش بیکسی خود سوختیم وهنو زهم میسوزیم اما دم بر نمی اوریم  تنها به قرص ماه که درامواج دریا  درنوسان است مینگریم ودراین فکریم که چگونه چهره های زمان درهم خواهند شکست وما مانند همان صنوبرهای باغ محکم بر سر جای خو د ایستاده ایم خم شدیم اما نشکستیم  خم شدن ما زیر بار سنگین زندگی بود زنی تنها وتهی دست برای به دست اوردن ازادیش ازز یر سلطه یک مرد خود خواه ویک خانواده  اشرافی قلابی ویا بقول چپی ها ( بورژواهای اشهرستانی )وفریبکار با بچه های کوچک دوردنیارادرنوردید بی آنکه تن به خود فروشی دهد ویا روحش را بفروشد بی آتکه خم شود  اری استاد بزرگ موسییقی ایران زمین ! تو سر انجام حرف خوبی زدی " من کار بزرگی کردم " اما مانند تو خودرا نفروختم .
------------------------------------
گم کرده ره خانه  ز هر شحنه  که دیدم 
در جستجوی خانه شدم  از تو چه پنهان 

برگرد شمع  دل افروز  عزیزان 
گردیدم وپروانه شدم  از تو چه پنهان

یک عمر  شدم همدم  بیگانه نهانی 
یک شب زتو بیگانه شدم  از تو چه پنهان
پایان 
ثریا ایرانمنش. 12 فوریه 2020 برابر با 23 بهمن 2578 شاهنشاهی !

اشعار : اگر اشتباه نکنم وخوب بیادم مانده باشد باید متعلق به دکتر صفا باشد ؟! نمیدانم اما وصف العیش بود ؟!.ثریا

سه‌شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۸

تسلیت بزرگ !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " .
اسپانیا ! 
---------------------------
ساقیا  بر سرجان بار گران است تنم 
باده ده  باز رهان  یک نفس  از خویشتنم 

من از این هستی خود سخت بجان آمده ام 
تو چنان بیخبرم کن  که ندانم این منم........" همام تبریزی "

دورانی  در بعضی اوقات  در زندگی انسانها پدید میاید  که درآن باید  جرئت داشت  وبی انصاف بود ویا با انصاف  وآنهارا دید  - جرئت داشت که  همه تحسین ها و گفته را که بیشتر حمل بر تملق وچاپلوسی بود  واو داشت میاموخت دور بریزد  وهمه چیز را بی پرده وروشن ببیند  هم بزرگی را وهم ناتوانی را  که به هرنژادی وسر زمینی  باندازه  بردباری وتحمل  به آنها داده شده است .

 تنها ان نژاد زنده وباقی میماند  که اندیشه ها وخرد پرتوانش را مانند دریایی  ویا ابشاری در اجتماع رها سازد  چه درخط شعر وچه درخط موسیقی وچه درخط سیاست .
ما نا توان بودیم همه بیمار  از یک بیماری به بیماری دیگر کوچ میکردیم  ظرفیت چندانی برای  بعضی از مسائل نداشتیم  بیسوادی وکمبود تشخیص بد ونیک وکم شعوری جامعه را تشکیل میداد درهر موردی ما یا دنباله رو بودیم ویا عقب گرد سریعی داشتیم گویا زمان با ما راه نمیامد وما هم با زمان کاری نداشتیم  کار خودمانرا انجام میدادیم  .
شعر وموسیقی که دنیا را سیراب میکند در سر زمین ما همهرا به گریه وا میداشت  وکلمات وجمله ها گویی هیچ تعهدی نداشتند تا خوب خودرا بما تفهیم نمایند . 
شاید دراین کارها تعمدی بود نویسندگان ما آنکه کمی چیزی بارش بود آنچنان دربالای یک طاق رفیع مینشست که گویی مرحوم شکسپیر اورا بزرگ کرده وهمه چیز را باو آموخته است . ویا دیگران اگر چیزی بارشان بود آنچنان کلماترا در قالبهای سنگین جای میدادند که انسان ازخواندن آن بیزار میشد .
ایده الیسم دروغین  بر جامعه ما حاکم شد بی اخلاقی  وفمینیسم دروغین  نجات بشر به دست عده ای که خودرا نمیتوانستند نجات دهند  وچشمان ما به دست دیگری بود تا اورا دنبال کرده مانند گوسفند بع بع کنان به دنبالش راه بیفتیم .
در زمان گذشته وبقولی در چهارمین زمان ما ! موسیقی ما داشت رو به زوال میرفت خواب گلابی میدیدیم و کج کلاه خان یارمان بود  وسپس بیراهه های حله آمد وکسی نپرسید حله کجاست واین آهنگهای نامونس از کجا وبوسیله چه کسانی ناگهان وارد بازار شد ؟ وشب تاریک آسمان بدون مهتاب  وبلبلان همیشه طلبکار آغوش معشوق جای خودرا به سیاستی شاعرانه دادند آنهم شاعری  که درمیان دود افیون  خسته درمیان گرد های  الوده  به دنبال یک ایده الیسم گمشده وروح خودش میگشت ( آه  که دلم اشفته وچشمانم  تیره است ) ! .
و... همه آنها چیزهای بودند که کم کم در مغز جوانان ما نفوذ یافته  عده ای آنهارا بالا آوردند  وعده ای به سختی آنهارا هضم کردند  اشعار بزرگان مخفی شد وخواننده بزرگمان درخلوت نشست  وچه اشعار مبتذل سیاسی که رواج پیدا نکردند همه سیاسی شده بودند ناگهان ازته کوچه باجی همد ل به سوی خیابانهای بالای شهر هجوم آوردند   لباسهای کهنه در مغازه  ها وبوتیکهیا فرنگ  صندوق صندوق  سرازیر شد وهمه یک مارک بخو دشان آویختند که بلی ما ... این هستیم همان طاووس علیین که در گلزار گام بر میداریم !.
شاعری در خارج نشسته وسروده بود که : 
 درپاریس هستم ! ایا پاریس همان شهری نیست که میل داشتم تهرن بدینگونه باشد؟ .

پاریس از قرنها پیش ساخته شده بود وپایه هایش درخون ازادیخواهان ایستاده بود  نه درکنار منقل وافیون ! موزه ها شکل گرفتند وویکتور هوگوی زاده شد  که با ملت همراه بود وقهرمانی نظیر ناپلئون هرچند مورد ستم دولت فخیمه قرار گرفت وچهره اش را سیاه کردند اما او یک قهرمان بود وحال این موجود مفلو ک کتابش را به بازار فرستاده ودریک اطاق زیر شیروانی میخواست تهرانرا پاریس نماید ودانشگاه سوبورن افتتاح گردد ! اینها همه تقصیر دولت بود !!! نه تقصیر بیشعوری وبیسوادی ملتی که هنوز شاه چراغ را زیارت میکرد وبر آن دخیل میبست و هنوز پای پیاده به امام زاده داود میرفت وخط ماشین دودی شاه عبدالعظیم هنوز مشغول کار بود  وکوره هایی آجر پزی مشغول پختن آجر  بجای نان برای  آینده ملتی که .....آزادی میخواست ! 
امروز یکهزار نفر کشته وگم شده وزندانها لبریز از جوانان وزنان ومردانی که تنها حق وحقوق خودرا میخواستند دنیای اولیگارشی زمان برده داری حاکم شده است  گروه < آن تلکتولها> ناگهان به زمین فرو رفتند ویا چهره عوض کردند واین بود حاصل یک عمر زندگی ما .

روزی که وارد لندن میشدم تنها پاسپورتم را از دور نشان دادم  ومامور بلند شد وگفت  :خوش آمدید مام 
امروز باید زیر نام دیگری وپاسپورت دیگری عرض اندام کنم وهزار باز توضیح بدهم که من کی هستم!..... هیچکس یک غریبه  نه بیشتر . پایان 
ثریا ایرانمنش . 11 فوریه 2020میلادی  برابر با 22بهمن ماه 2578 شاهنشاهی !
--------------------------------------------------------------------------------
روز شوم 22 بهمن روز ویرانی سر زمینم به دست ملتی هوسباز  واراذل اوباش خریداری شده از سر زمینهای دور دست  امروز دیگر صاحب آن سر زمین نیستیم  عربها / روسها / وچینی ها آنجارا از ما گرفته اند ومشغول تخم ریزی میباشند . برای ملت شریف ایران یک تسلیت بزرگ دارم که تقدیم میکنم. / ث







دوشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۸

دزدی دزدی ودزدی

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا!
----------------------------------

به دنبال شاعر اشعاری میگشتم دیدم آقا جعفرنامی  آن اشعاررا بنام خود به ثبت رسانده  اشعار متعلق به هلالی جغتای شاعر قرن هفتم بود ! 
رفتم دیدم بسیاری ازنوشته های من نیز با نام دیگر ی به ثبت رسیده است  و سر انجام عکس زنی ناشناس را روی یک صفحه گذاشته وزیرش نوشته بودند ( فروغ فرخزاد ) واشعار  فروغ را  نیز به چاپ رسانده بودند .
خوب ! سر زمین ما دزد پر وراست از مال ومنال  جان وناموس میبرند حال به چند خط شعر رحم میکنند شاعران قدیم وسخن سالاران نیز کپی مناسبی از شاعران قرن گذشته بنام خودشان جا میزدند درحالیکه یک ترانه سرا بیشتر که نبودند فرق ترانه  وشعر غنی بسیار است. 
در سر زمین ادمخواران  نباید هم توقع داشت که چیزی سالم باشد  اعتراضی هم نباید کرد سه پرشک حوانمرد  - به یک آخوند دیوانه که کتاب پزشکی را آتش زده بود اعتراض کردند الان درزندان  وزیر شلاق دارند جان میدهند یک دیوانه بر سر زمین ما حاکم است ودیوانگانی نیز مانند دیوان آدمخوار از او حمایت میکنند  همه پوشک پوشیده واختیار ادرار خودشانرا ندارند با مغزهای تهی وپوسیده حال برما حاکمند ما هم صبورانه تحمل میکنیم !!! البته ما نه  آنهاییکه گرسنه اند ودرانتظار یک قابلمه قیمه پلوی نذری که دروسط آن اب دهان ریخته اند . 
آدنمکشان صادراتی نیز در لباس  اپوزسیون نیز در اینسو مشغول روفت روب  جوانان بیگناه هستند  وآنهارا به دست دژخیمان میسپارند .
کجا بودیم ؟! چرا باینجا رسیدیم ؟ جناب شاعرا  با آن ریش بلند سپید  بجای مغز تنها موی بر صورت منحوست روییده  وتونویسنده احمق که برای مش قاسم خط نوشتی   باید بدانیم چرا باینجا رسیدیم  چرا که همه احمقانی بیش نیستیم وگرسنگانی که سیر ی را نمی شناسیم . متاسفم برای آن خاک بیگناه و بیمار که زیر دست وپاهای شما جانوران دارد جان میسپارد ودنیا شمارا به تمسخر گرفته است.  دیگر زیاده عرضی نیست !

 دوشنبه دهم فوریه 2020 برابر با بهمن ماه 2578 شاهنشاهی !

افسانه یاران

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " !
اسپانیا /
---------------------------

با خوشدلان مگویید اسرار می پرستی 
کانان خبر ندارند  از گریه های مستی 

ساقی ز بار هستی  بر لب رسید جانها 
جامی بیار . بستان مارا  زدست هستی 

شیخک به طعنه گفتا ! دین تو چیست ؟ گفتم :
گر کافرم نخوانی  مستی و می پرستی .........." پژمان بختیاری / زنده نام "

حق حق گریه های مرا  در کدام سو شنیده ای ؟  وآوای نای مرا  که درحسرت فردای بی فرداست  ازکدام کوه شنیده ای ؟ .
نای من دیگر خوش نوا نیست چرا که هستی وجوانی ام را در بیغوله ها  بباد دادم وامروز پیرانه سر  به نقد جوانی نشسسته ام وافسانه گوی شبهای بخار آلوده تو شده ام .

 خود م درخواب روزشده  در پشت ستونهای کچی  که بر صلیب بلند آنسوی خیابان چشمک میزند وبر سینه مردی گل میخهاییرا میشناسم که نشان از بی نشانی دارد .
دل به ان گیسوی پریشان شده بر صلیب  آن مسیح پاک ومجرد که بر هوا شد  سپرده ام   تا آن دیگ روغنی که بر سر شیخک نشسته است وآن تسبیح ریا .
اودرخاکی تیره تیره از  گناه نشسته وهمچنان رجز میخواند .

ارباب ! امروز مرا سر سودایی نیست وچیزی در انبوه غمها ندارم بنویسم وبرایت بفرستم ترس شدیدی مرا فرا گرفته وبه آخر زمان میاندشیم که آگر آن تکه یخ در آنسوی قطب آب شود دیگر نه نامی ونه نشانی از هیچکس نخواهد بود نه  از تاک ونه ازتاک نشان   حال به آن دختر بچه بیماری ( سوئدی ) میاندیشم که گنگ وار اورا سوار برگردونه کرده وباین وآن سو میکشند بی آ نکه بداند چرا و ( زمین چیست ) وهوا کجاست باید همه گناهانرا به گر دن آن ارباب بزرگ بگذارد چرا که موشها خالدار وریز درون دیگ داغ   برای بالا آمدن خودرا به هر آتشی میسپارند  .بیچاره دخترک  خود نمیداند برای چی وبرای کی برخاسته وچرا اورا باینسو وانسو میبرند !.

من تکه یخ را دیدم زیر آن کاملا خالی شده  واگر ناگهان هوس کند در آبهای قطبی فرو افتد کار نیمی از دنیا ساخته است وما؟؟؟؟؟ هنوز اندرخم رشته تسبیح  که میان ساق پای دلداری پنهان است میاندیشیم وگناه را از چاه با سطل بیرون میاوریم ومیل داریم که کره خران دوباره درصف ایستاده دست بیعت بسوی حیوانات دراز گوش بدهند واز آنها  حمایت کنند .
امروز طنینی نودرگوشم نشست .طنین پایان جهان ونیستی / قبلا نوشتم 
پایان زمان نزدیک است وخر دجال نیز ظهور کرد  حال درانتظار کدام معجزه باشیم ؟!.
خاکم - که در بلندی  بازیچه نسیمم
یاران رها کنیدم  در تنگنای  پستی 
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا 10 فوریه 2020 میلادی برابر با 21 بهمن 2587 شاهنشاهی ! 
--------------------------------------------------------------------------------