چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۸

نی انتظاری !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" !
اسپانیا .
-------------------------
دوشینه به میخانه شدم ! از تو چه پنهان 
مست از  دوسه پیمانه شدم ! از تو چه پنهان 

در جستجوی باده فروشی که خرد  دل 
میخانه به میخانه شدم  از تو چه پنهان 
-------
 شب گذشته پس از  ماهها  برنامه ای روی صفحه ام آمد که دیگر  حتی تصور آنرا نیز از ذهن خود بیرون کرده بودم نشستم وتماشا کردم مست شدم وگفتم  ! صد افرین اگر مبارزه این است تو برنده ای حال اهل هر فرقه وجهنمی که هستی  سر انجام این تویی که میبری  بانو مریم دیگر پیر شده وزنان  پس از چهل دیگر باید خانه نشین باشند  دیگر جذابیتی ندارند امروز جوانانند که به جلو میروند  خوب اگر واقعا کارتو این است که به هدف برسی ونجات بخش باشی  برو جلو که خوب میتازی شاید امام زمان  پنهان شده نیز از گوشه ای ناگهان بیرون جهید مثلا از کنار مجسمه ازادی ویا از زیر پل بزرگ انگلستان ویا از زیر برج اتوال فرانسه کسی چه میداند ؟ شاید هم از کعبه رسید !!!

درهمین بین دلم برای  ولیعهد نیز سوخت کارزیمای چندانی ندارد وهوادارنش ( اگر واقعی ) باشند ومجازی نباشند تنها فحاشی را میدانند  این یکی خوب میتاخت  میدانست کجا صدابش را صاف کند کجا بایستد وکجا بلند فریاد بکشد واقعا هنر پیشه زبردستی است  وآخرین تیری را که بر گرده اطرافیان شاهزاده زد این بودکه گفت :
یک رهبر در چنین مواقعی است که کنار ملتش میایستد ! تیز خوب به هدف اصابت کرد !.

دراخبار صبگاهی  دیدم اطرافیان  وطرفداران " خوان گاییدو " از طرفداران آن دیکتاتور وریاست منبع مواد مخدر ودوست وهمبازی وهمکار  جیم الف دارند کتک میخورند واو مانند یک بچه ترسو به درون اتومبیلش خزید  ! خوب اینهم یکنوع مبارزه است که دست گدایی به طرف قدرتهای بزرگ دراز کنی .
بهر روی هر چه باشد ایران گلستان شود زیر پاهای من فرش طلا پهن کنند  من نخواهم رفت چرا که چهره هارا در بیررون دیدم وشناختم از آن شیرین خانم عبادی  که مانند موش درسوراح میماند وبه هنگام دانه ریزی وشنیدن بوی کباب اگرچه خرداغ بکنند خودش را بسرعت میرساند که از قافله عقب نماندواز بقیه  نیز همه را بیازمودم زتو خوشترم نیامد .

طلوعی نه برای ما بلکه برای آنهایکه خوشی زیر دلشان زده بود وشکمهایشان سیر شده بود یک فروغ دروغین  یک برق انی زد ورفت  وخوکها به آخورها حمله ورشدند ورشته حکومترا دردست گرفتند وبقیه برده وار در گوشه وکنار طویله راه رفتند  عده ای مردند وچندی بردند وخوردند به سرای باقی شتافتند برای من وما زندگی همان خط مستقیمی بود که آنرا طی میکردیم وحتی گاهی از نغمات دلپذیر همسر گرامی نیز متاسف میشدیم که تو دیگر چرا ؟ تو که با یک دیپلم کلاس یازده به مقام مدیر کلی رسیدی وچند اتومبیل وخانه وویلا وپولهای کلان درخارج  داری وما محروم تنها تماشاچی دست تو سن توهستیم دیگر چرا به  شاه فحش میدهی ؟ تو که اعتبارت را از وصلت با خانواده شهبانو داری تو چرا ؟..... 
واین طلوعی تاریکی وسیاهی در پی داشت  گرسنگی وعریانی وحقارت روح وآن حرص وحشیانه که دندان در گوشت یکدیگر فرو میبردند  وشب گذشته چه بی رمق این طلوع که به غروبش نزدیکتر است جشن وشادیش  مانند یک عزاداری گذشت مجلس ترحیمی برای خودشان گرفتند چرا که میدانستند دیر یا زود این دیوار فرو خواهد ریخت وعده ای اگر نتوانند فرار کنند درزیر آوارجان خواهند داد .

ومن وما چگونه تحمل اینهمه تلخی را کردیم ولب به جام زهر الوده آنها نزدیم  ودر آتش بیکسی خود سوختیم وهنو زهم میسوزیم اما دم بر نمی اوریم  تنها به قرص ماه که درامواج دریا  درنوسان است مینگریم ودراین فکریم که چگونه چهره های زمان درهم خواهند شکست وما مانند همان صنوبرهای باغ محکم بر سر جای خو د ایستاده ایم خم شدیم اما نشکستیم  خم شدن ما زیر بار سنگین زندگی بود زنی تنها وتهی دست برای به دست اوردن ازادیش ازز یر سلطه یک مرد خود خواه ویک خانواده  اشرافی قلابی ویا بقول چپی ها ( بورژواهای اشهرستانی )وفریبکار با بچه های کوچک دوردنیارادرنوردید بی آنکه تن به خود فروشی دهد ویا روحش را بفروشد بی آتکه خم شود  اری استاد بزرگ موسییقی ایران زمین ! تو سر انجام حرف خوبی زدی " من کار بزرگی کردم " اما مانند تو خودرا نفروختم .
------------------------------------
گم کرده ره خانه  ز هر شحنه  که دیدم 
در جستجوی خانه شدم  از تو چه پنهان 

برگرد شمع  دل افروز  عزیزان 
گردیدم وپروانه شدم  از تو چه پنهان

یک عمر  شدم همدم  بیگانه نهانی 
یک شب زتو بیگانه شدم  از تو چه پنهان
پایان 
ثریا ایرانمنش. 12 فوریه 2020 برابر با 23 بهمن 2578 شاهنشاهی !

اشعار : اگر اشتباه نکنم وخوب بیادم مانده باشد باید متعلق به دکتر صفا باشد ؟! نمیدانم اما وصف العیش بود ؟!.ثریا

سه‌شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۸

تسلیت بزرگ !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " .
اسپانیا ! 
---------------------------
ساقیا  بر سرجان بار گران است تنم 
باده ده  باز رهان  یک نفس  از خویشتنم 

من از این هستی خود سخت بجان آمده ام 
تو چنان بیخبرم کن  که ندانم این منم........" همام تبریزی "

دورانی  در بعضی اوقات  در زندگی انسانها پدید میاید  که درآن باید  جرئت داشت  وبی انصاف بود ویا با انصاف  وآنهارا دید  - جرئت داشت که  همه تحسین ها و گفته را که بیشتر حمل بر تملق وچاپلوسی بود  واو داشت میاموخت دور بریزد  وهمه چیز را بی پرده وروشن ببیند  هم بزرگی را وهم ناتوانی را  که به هرنژادی وسر زمینی  باندازه  بردباری وتحمل  به آنها داده شده است .

 تنها ان نژاد زنده وباقی میماند  که اندیشه ها وخرد پرتوانش را مانند دریایی  ویا ابشاری در اجتماع رها سازد  چه درخط شعر وچه درخط موسیقی وچه درخط سیاست .
ما نا توان بودیم همه بیمار  از یک بیماری به بیماری دیگر کوچ میکردیم  ظرفیت چندانی برای  بعضی از مسائل نداشتیم  بیسوادی وکمبود تشخیص بد ونیک وکم شعوری جامعه را تشکیل میداد درهر موردی ما یا دنباله رو بودیم ویا عقب گرد سریعی داشتیم گویا زمان با ما راه نمیامد وما هم با زمان کاری نداشتیم  کار خودمانرا انجام میدادیم  .
شعر وموسیقی که دنیا را سیراب میکند در سر زمین ما همهرا به گریه وا میداشت  وکلمات وجمله ها گویی هیچ تعهدی نداشتند تا خوب خودرا بما تفهیم نمایند . 
شاید دراین کارها تعمدی بود نویسندگان ما آنکه کمی چیزی بارش بود آنچنان دربالای یک طاق رفیع مینشست که گویی مرحوم شکسپیر اورا بزرگ کرده وهمه چیز را باو آموخته است . ویا دیگران اگر چیزی بارشان بود آنچنان کلماترا در قالبهای سنگین جای میدادند که انسان ازخواندن آن بیزار میشد .
ایده الیسم دروغین  بر جامعه ما حاکم شد بی اخلاقی  وفمینیسم دروغین  نجات بشر به دست عده ای که خودرا نمیتوانستند نجات دهند  وچشمان ما به دست دیگری بود تا اورا دنبال کرده مانند گوسفند بع بع کنان به دنبالش راه بیفتیم .
در زمان گذشته وبقولی در چهارمین زمان ما ! موسیقی ما داشت رو به زوال میرفت خواب گلابی میدیدیم و کج کلاه خان یارمان بود  وسپس بیراهه های حله آمد وکسی نپرسید حله کجاست واین آهنگهای نامونس از کجا وبوسیله چه کسانی ناگهان وارد بازار شد ؟ وشب تاریک آسمان بدون مهتاب  وبلبلان همیشه طلبکار آغوش معشوق جای خودرا به سیاستی شاعرانه دادند آنهم شاعری  که درمیان دود افیون  خسته درمیان گرد های  الوده  به دنبال یک ایده الیسم گمشده وروح خودش میگشت ( آه  که دلم اشفته وچشمانم  تیره است ) ! .
و... همه آنها چیزهای بودند که کم کم در مغز جوانان ما نفوذ یافته  عده ای آنهارا بالا آوردند  وعده ای به سختی آنهارا هضم کردند  اشعار بزرگان مخفی شد وخواننده بزرگمان درخلوت نشست  وچه اشعار مبتذل سیاسی که رواج پیدا نکردند همه سیاسی شده بودند ناگهان ازته کوچه باجی همد ل به سوی خیابانهای بالای شهر هجوم آوردند   لباسهای کهنه در مغازه  ها وبوتیکهیا فرنگ  صندوق صندوق  سرازیر شد وهمه یک مارک بخو دشان آویختند که بلی ما ... این هستیم همان طاووس علیین که در گلزار گام بر میداریم !.
شاعری در خارج نشسته وسروده بود که : 
 درپاریس هستم ! ایا پاریس همان شهری نیست که میل داشتم تهرن بدینگونه باشد؟ .

پاریس از قرنها پیش ساخته شده بود وپایه هایش درخون ازادیخواهان ایستاده بود  نه درکنار منقل وافیون ! موزه ها شکل گرفتند وویکتور هوگوی زاده شد  که با ملت همراه بود وقهرمانی نظیر ناپلئون هرچند مورد ستم دولت فخیمه قرار گرفت وچهره اش را سیاه کردند اما او یک قهرمان بود وحال این موجود مفلو ک کتابش را به بازار فرستاده ودریک اطاق زیر شیروانی میخواست تهرانرا پاریس نماید ودانشگاه سوبورن افتتاح گردد ! اینها همه تقصیر دولت بود !!! نه تقصیر بیشعوری وبیسوادی ملتی که هنوز شاه چراغ را زیارت میکرد وبر آن دخیل میبست و هنوز پای پیاده به امام زاده داود میرفت وخط ماشین دودی شاه عبدالعظیم هنوز مشغول کار بود  وکوره هایی آجر پزی مشغول پختن آجر  بجای نان برای  آینده ملتی که .....آزادی میخواست ! 
امروز یکهزار نفر کشته وگم شده وزندانها لبریز از جوانان وزنان ومردانی که تنها حق وحقوق خودرا میخواستند دنیای اولیگارشی زمان برده داری حاکم شده است  گروه < آن تلکتولها> ناگهان به زمین فرو رفتند ویا چهره عوض کردند واین بود حاصل یک عمر زندگی ما .

روزی که وارد لندن میشدم تنها پاسپورتم را از دور نشان دادم  ومامور بلند شد وگفت  :خوش آمدید مام 
امروز باید زیر نام دیگری وپاسپورت دیگری عرض اندام کنم وهزار باز توضیح بدهم که من کی هستم!..... هیچکس یک غریبه  نه بیشتر . پایان 
ثریا ایرانمنش . 11 فوریه 2020میلادی  برابر با 22بهمن ماه 2578 شاهنشاهی !
--------------------------------------------------------------------------------
روز شوم 22 بهمن روز ویرانی سر زمینم به دست ملتی هوسباز  واراذل اوباش خریداری شده از سر زمینهای دور دست  امروز دیگر صاحب آن سر زمین نیستیم  عربها / روسها / وچینی ها آنجارا از ما گرفته اند ومشغول تخم ریزی میباشند . برای ملت شریف ایران یک تسلیت بزرگ دارم که تقدیم میکنم. / ث







دوشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۸

دزدی دزدی ودزدی

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا!
----------------------------------

به دنبال شاعر اشعاری میگشتم دیدم آقا جعفرنامی  آن اشعاررا بنام خود به ثبت رسانده  اشعار متعلق به هلالی جغتای شاعر قرن هفتم بود ! 
رفتم دیدم بسیاری ازنوشته های من نیز با نام دیگر ی به ثبت رسیده است  و سر انجام عکس زنی ناشناس را روی یک صفحه گذاشته وزیرش نوشته بودند ( فروغ فرخزاد ) واشعار  فروغ را  نیز به چاپ رسانده بودند .
خوب ! سر زمین ما دزد پر وراست از مال ومنال  جان وناموس میبرند حال به چند خط شعر رحم میکنند شاعران قدیم وسخن سالاران نیز کپی مناسبی از شاعران قرن گذشته بنام خودشان جا میزدند درحالیکه یک ترانه سرا بیشتر که نبودند فرق ترانه  وشعر غنی بسیار است. 
در سر زمین ادمخواران  نباید هم توقع داشت که چیزی سالم باشد  اعتراضی هم نباید کرد سه پرشک حوانمرد  - به یک آخوند دیوانه که کتاب پزشکی را آتش زده بود اعتراض کردند الان درزندان  وزیر شلاق دارند جان میدهند یک دیوانه بر سر زمین ما حاکم است ودیوانگانی نیز مانند دیوان آدمخوار از او حمایت میکنند  همه پوشک پوشیده واختیار ادرار خودشانرا ندارند با مغزهای تهی وپوسیده حال برما حاکمند ما هم صبورانه تحمل میکنیم !!! البته ما نه  آنهاییکه گرسنه اند ودرانتظار یک قابلمه قیمه پلوی نذری که دروسط آن اب دهان ریخته اند . 
آدنمکشان صادراتی نیز در لباس  اپوزسیون نیز در اینسو مشغول روفت روب  جوانان بیگناه هستند  وآنهارا به دست دژخیمان میسپارند .
کجا بودیم ؟! چرا باینجا رسیدیم ؟ جناب شاعرا  با آن ریش بلند سپید  بجای مغز تنها موی بر صورت منحوست روییده  وتونویسنده احمق که برای مش قاسم خط نوشتی   باید بدانیم چرا باینجا رسیدیم  چرا که همه احمقانی بیش نیستیم وگرسنگانی که سیر ی را نمی شناسیم . متاسفم برای آن خاک بیگناه و بیمار که زیر دست وپاهای شما جانوران دارد جان میسپارد ودنیا شمارا به تمسخر گرفته است.  دیگر زیاده عرضی نیست !

 دوشنبه دهم فوریه 2020 برابر با بهمن ماه 2578 شاهنشاهی !

افسانه یاران

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " !
اسپانیا /
---------------------------

با خوشدلان مگویید اسرار می پرستی 
کانان خبر ندارند  از گریه های مستی 

ساقی ز بار هستی  بر لب رسید جانها 
جامی بیار . بستان مارا  زدست هستی 

شیخک به طعنه گفتا ! دین تو چیست ؟ گفتم :
گر کافرم نخوانی  مستی و می پرستی .........." پژمان بختیاری / زنده نام "

حق حق گریه های مرا  در کدام سو شنیده ای ؟  وآوای نای مرا  که درحسرت فردای بی فرداست  ازکدام کوه شنیده ای ؟ .
نای من دیگر خوش نوا نیست چرا که هستی وجوانی ام را در بیغوله ها  بباد دادم وامروز پیرانه سر  به نقد جوانی نشسسته ام وافسانه گوی شبهای بخار آلوده تو شده ام .

 خود م درخواب روزشده  در پشت ستونهای کچی  که بر صلیب بلند آنسوی خیابان چشمک میزند وبر سینه مردی گل میخهاییرا میشناسم که نشان از بی نشانی دارد .
دل به ان گیسوی پریشان شده بر صلیب  آن مسیح پاک ومجرد که بر هوا شد  سپرده ام   تا آن دیگ روغنی که بر سر شیخک نشسته است وآن تسبیح ریا .
اودرخاکی تیره تیره از  گناه نشسته وهمچنان رجز میخواند .

ارباب ! امروز مرا سر سودایی نیست وچیزی در انبوه غمها ندارم بنویسم وبرایت بفرستم ترس شدیدی مرا فرا گرفته وبه آخر زمان میاندشیم که آگر آن تکه یخ در آنسوی قطب آب شود دیگر نه نامی ونه نشانی از هیچکس نخواهد بود نه  از تاک ونه ازتاک نشان   حال به آن دختر بچه بیماری ( سوئدی ) میاندیشم که گنگ وار اورا سوار برگردونه کرده وباین وآن سو میکشند بی آ نکه بداند چرا و ( زمین چیست ) وهوا کجاست باید همه گناهانرا به گر دن آن ارباب بزرگ بگذارد چرا که موشها خالدار وریز درون دیگ داغ   برای بالا آمدن خودرا به هر آتشی میسپارند  .بیچاره دخترک  خود نمیداند برای چی وبرای کی برخاسته وچرا اورا باینسو وانسو میبرند !.

من تکه یخ را دیدم زیر آن کاملا خالی شده  واگر ناگهان هوس کند در آبهای قطبی فرو افتد کار نیمی از دنیا ساخته است وما؟؟؟؟؟ هنوز اندرخم رشته تسبیح  که میان ساق پای دلداری پنهان است میاندیشیم وگناه را از چاه با سطل بیرون میاوریم ومیل داریم که کره خران دوباره درصف ایستاده دست بیعت بسوی حیوانات دراز گوش بدهند واز آنها  حمایت کنند .
امروز طنینی نودرگوشم نشست .طنین پایان جهان ونیستی / قبلا نوشتم 
پایان زمان نزدیک است وخر دجال نیز ظهور کرد  حال درانتظار کدام معجزه باشیم ؟!.
خاکم - که در بلندی  بازیچه نسیمم
یاران رها کنیدم  در تنگنای  پستی 
پایان 
 ثریا ایرانمنش / اسپانیا 10 فوریه 2020 میلادی برابر با 21 بهمن 2587 شاهنشاهی ! 
--------------------------------------------------------------------------------



یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۸

دلنوشته !

ثریا ایرانمشن " لب پرچین "!
اسپانیا .
---------------------------
جنگ با دزدان  وهرزه  کارهر راج نیست 
کار هر بافنده و هر حلاج نیست 

سخن رانی وپیام  حضرت ولایتعهدی را  که روز یکشنبه بمناسب حلول بی سعادت  وخونین بهمن ماه  ابراز فرموده بودند شنیدم در متن آن خیلی چیز ها بود اما کو گوش شنوا ؟ با این اراذل واوباش که چهل ساله شده اند وزیر دست آن مادران بی هنر وپدران باهنر دزدی بزرگ شده وامروز هرکدام نقش یک ولیعهدرا بازی میکنند کاری بس دشوار است  مانند زالو وکرم در سر تاسر دنیا تخم ریخته اند وتخم گذاشته اند ارتش خاموش  وسپاه وبسیج مجهز به موشک وتانگ وتفنک مردم بیحال / معتاد  و سرگرم دلقک بازیهای نمایشی مهران مدیری وسایر هنرمندان وبقول خودشان سلبریتی ها هستند  این مردم آن ذره شعوری را هم /که درزمان  پدر شما یافته بودند از دست دادند چهل سال بدون کتاب بدون موسیقی بدون خبر چهل سال گریه وسوگواری درعزای مشتی عرب که بخاطر حکومتها ودزدیها  یکدیگرا قلع وقم کرده اند ! گریستند بی آنکه بدانند برای چه آیا دردهای دلشان وسوز سینه شان بود ویا واقعا بیاد لب تشنه آن مردان ناشناس بی تاب  بودند  چه بسا همسایه  آنها گرسنه ویا تشنه بودو کوزه آب اورا نیز شکستند . 
لشگری از آدمکشان و دزدان وقاتلان ساختند وبا غارت کردن وفروش سر زمین ما شکم آنهارا سیر کردند تا درموقع  حساس  به کمکشان بشتابند  از هر طرف که بنگری سوزش تیز تیغ را احساس میکنی 
و....... اپوزسیون بیرونی همه خریداری شده / تهدید شده  تنها یک تریبون دارند یکی به میخ میزنند یکی به نعل وبکی هم به پای اسب چوبیشان .
 دلم سوخت  شاهزاده چقدر تنها مانده اید  ایکاش روح پدروپدر بزرگ به کمکتان بیاید و لشکری فراهم شود لشکری از ایران دوستان ووطن پرستان واقعی . گویا همه جهان وطن شده اند ویاد شان رفته که افتابشان چقدر درخشان بود وهوایشان چقد معتدل وچگونه چهار فصل بموقع میرسید  همه امروز تنها دریک فصل یا دو فصل بیشتر  زنده نیستند بقیه فصول یا مانند خرسها بخوابند ویا مرده 

صبا برو به کرمان وبوسه زن به نگار 
بجای من  که ز هجرش افتاده ام بیمار 
سه دهه از عمر عزیزم  بدون تو گذشت 
میسرم نشد  از تو هیچ بوی ویا کنار 
بهر طرف که نظر افکنم شبهای دراز
بغیر اشک نباشد کسی مرا غمخوار 
امروز وضع با دوران  محمد رضا شاه فرق میکند  تکنو لوژی  همه کارهارا انجام میدهد حتی بجای ما تصمیم میگیرد مردم راحت خودرا برای فروش عرضه میدارند چرا که با پیشرفت تکنو لوژی مد وزیبایی ونمایش  دارایی نیز پیشرفت کرده است !  هرکس کیفی گرانقیمت دردست بگیرد نشان آن است که " بلی من ثروتمندم حال این ثروت چگونه به دست آمده ؟ مهم نیست . 
من چهل واندی سال است که دور این اروپای بو گرفته وکهنه سرگردانم ویکا یک  آدمیانرا از نظر میگذرانم  چهره هرکدام برای من یک سوژه است دیگر باید بگویم که از عمرم سیر شده ام . 
ایا دستی از میان ابرها به کمک شما شاهزاد  دراز خواهدشد ؟ وایا شما میتوانید لشکری را بخرید ؟ دیگرکسی با میل برای وطن جان نمیدهد ! این دلارهای پشت سبز تست که کار میکنند . پرودگار یارتان باد 
پایان 
ثریا ایرانمنش /9 فوریه 2020 میلادی و روزهای شوم . اسپانیا 

شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۹۸

پیغمبر دزدان

ثریا ایرانمنش  لب پرچین " /
اسپانیا !
---------------------------

منم خلیفه دزدان که قتل عام کنم 
به غارت  آرم و بس سالها تمام کنم
شیخ علی حسینی !

پیامبرت همه ایام میخورد افسوس
زانکه هست الاغ  و جویش ز کاه مایوس
پیامبران همه بودند درجهان راحت 
مرا نگر که به اندوه و غم شدم مانوس 

در ولایت ما کرمان  در گذشته ها مردی زندگی میکرد  بنام ( پیامبر دزدان ) وپسرش  چند مدرسه ومکتب خانه نیز بنا گذارد وخانه اش  محل علم ومعرفت  فرزندان آن زمان بود  همه زندگی اورا  شادروان  باستانی پاریزی  استاد ومحقق دانشمند  کرمانی  به رشته تحریر درآورده اند که امروز من این اشعاررا از روی آن کتاب  برداشتم با پوزش فروان .

 بر خلاف آنچه که از نام این پیامبر بر میخیزد  او شاید همان  (رابین هود) زمان بود که از مالداران میگرفت وبه فقرا میبخشید .
وزمانی به حاکمین  آن زمان بر سر زمین  پاک وعاری از هر بیماری وبیعاری  وشهر عزیزم کرمان مینگرم آهی از دل بیرون میفرستم  که چه بسا اگر آنرا رها کنم همه دشتهای وعلفزارهای خشک را بسوزاند  زمان قاجاریه چه بر سراین شهر زرخیر من آمد ؟ وچه بلاها بر سر آن نازل شد وچه کشتاری  به دست این حاکمین انجام گرفت که بزرگترین آنها ( میرزا اقاخان کرمانی  از طایفه ( احسایی) وقوم ما بود مردی دانشمند وحکیم  دارای افکار واندیشه های بلند و نوشته های فراوان  که امروز بردن نام او نیز مجازات دارد .

 بزرگوارا  خدایا بحق ضامن آهو 
که وحشی نیفتد  بسان من  بتکاپو 
شبم  زروز نگردد تمیز وروزم زشب
 زبسکه دور وبرم  بانگ شورش است وهیاهو

بجای تاج شهی  خیک روعنی زده برسر 
بجای منطق ! زرین کلمات بافته از مو

بهرروی در سر زمین نفرین شده من درآن دشت پهناور  وسرشار از نعمت وبرکت همیشه دزدان وچپاول گران بوده !  که برده اند و خورده اند وکشته اند ورفته اند  ودرعجبم از طاقت  این خاک تشنه .
 شاعری در فرانسه در دانشگاه سوربن بخرج دولت  زمانه داشت تحصیل میکرد اما  کتابکی لبریز از اشعار در وصف زیبایی پاریس ومردم  تمیز و ارایش زنان وطنازی آنها مینوشت ومیسرود وببازار میدا د ودرحسرت رود سن میسوخت که چرا ایران ما ( رود سن ) ندارد وچرا ما نمیتوانیم بحای قهوه خانه وچایخانه ( کافه) در پیاده روها بگذاریم  این عیب از حکومت بود ! نه ازمردم ونه از ظبیعت !!  

اگر مردم خود ادب ندارند ونزاکت  واگر  حق حقوق خودرا نمیشناسند و حق دیگرانرا نیز پایمال میکنند این به حکومت ربطی ندارد برای همین هم هست  که درهمان کرمان گرما زده وخشک  بجای ابادانی هر روز حاکمی بر تخت می نشست ودستور قتل عام میداد وبه جمع اوری مال ومنال میپرداخت  وچند زن  ودختر را نیز صیغه کرده چند توله پس میانداخت وسپس میرفت وحال  مردم بیچاره میبایست تاوان  بدهند وان توله های حرام زاده را بر سرگذاشته حلوا حلوا کنند  دیگر مجالی برای ساخت وسازشان نبود دولت فخیمه همه جارا اشغال کرده بود خبری از نمی باران نبود زمین تشننه وخشک  .
اگر همین بارانی که امروز بصورت سیلی گل الوده شده ودر شهرهای اروپایی راه یافته درآنزما ن با لطافت مطبوعش بر آن خاک حاصلخیز میبارید  آنگاه  آنجا دست کمی از بهشت نداشت واگر بجای چوب انار ملای مکتبی  درس معلم ومهربانی معلمی دانا بود امروز اینهمه وحوش درآنجا قد وقداره نمیکشیدند و... ازماست که برماست .

بیا ! تا توانی مرو  در بهشت 
که  آنجا  بود ماوای هر کور وهر زشت.
سر شب مکن  تا سحر گه نماز 
گرسنه برو ای پسر  سیر ساز
سرگردنه بهتر از مسجدی است
که میل امامش  بسوی خودی است
یکی دزدیش بر  سر  منبر  است 
که " اینگفت من گفت پیغمبر " است
یکی دزدیش  هست اندر   نماز 
ز تحت الحنکنها ! و ریش دراز
یکی دزدیش در نان وجو خوردن است 
ولی مقصدش  سیم وزر بردن است 
یکی دزدیش هست درمدرسه 
ز تاریخ  وجغرافیا وهندسه 
یکی دزدی اندر تجارت کند 
در ارسال ومرسول غارت کند 
خلاصه جهانی  همه رهزنند
زن ومرد  از  امتان منند !

و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل 
پایان
ثریا ایرانمشن / 8 فوریه 2020 میلادی برابر با 19 بهمن 13398 خورشیدی ! اسپانیا .
( روان زنده نام همشهری گرامیم استاد پاریزی کرمانی  همیشه شاد ) !