یکشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۹۸

چه شوقی ؟

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش  . اسپانیا !
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
نه ذوق  نغمه نه آزادی  فغان دارم 
چه سود  از آنکه  بشاخ گل آشیان دارم 

 نه زیب محفل انسم  نه زینت چمنم 
من آن گلم  که نه گلچین و نه باغبان دارم 

ز ماجرای  دل آتشین  خود چون شمع 
 بسی حکایت  ناگفته بر زبان دارم ..........« شادروان ابولحسن ورزی » 


فریاد های من ،  اثری تاثیر نا پذیرند ،  جمعیت امروز بوی خون را شنیده است  وحال بصورت گله  سگان دونده  ودرنده درأمده  همه از هر سو در کش  و  واکشند  ، روی کوچه ها وسنگفرشها تنها رنگ خون نقش بسته است  تیرهای  دار بر قرارند  واتومبیلهای واژگون  و نرده های چدنی دیوارهارا هرروز بلند تر میسازند  ومردم درپستوی های خانه یا درجیبهایشان هرنوع اسلحه ای را پنهان دارند ! 

چه خوب ! خیال میکردم در گوشه ای آر ام  برای رفتن بسوی ابدیت نشسته ام ،  اما حال دلم میسوزد برای ملتی که أنقدر احمق بار آمده وعقل خودرا گم کرده است .  گفتن از گذشته آسان تراست تا  بفکر آینده باشی ِ  مرده مرده  است باید زنده هارا دریابی وبفکر زنده ها باشی اما ما هنوز مرده پرستیم .

اروپای کهنسال درمیان یک سنگینی چکنم ونکنم  بیحال افتاده است واز هر سو مورد حمله مردان مسلح دیوانه که جنون ایده ولوژی دارند قرار گرفته است ِ امریکا هنوز میل دارد سرور جهان باشد وروسیه مشغول تدارک یک خاور میانه بزرگ به نفع خودش میباشد تکلیف ادیان چه خواهد شد ؟‌ اوف از این ادیان برای بیشبرد مقاصد وارام نگاهداشتن مردم دین را ساختند وخدای واقعی درگوشه ای پنهان شد ، گم شد !

من کمتر دیگر ببفکر خود وآن آشوب درونی خویشم تسلیم شده ام  نه بفکر یک تکه فرش 
گرانقیمتم ونه یک تابلوی بزرگ  تنها چند جلد کتاب مرا کفایت میکند تلویزیونم سوخته تنها به رادیو کلاسیک آن گوش میدهم با صداهای انکر الصوات  تازه کار ها ،  دیگران رفته اند باز نشسته شده اند تکفیر شده اند .

چشمهایم را میبندم  به چه چیزی بیاندیشم ؟  آه به اتشی که دردنیا شعله وراست  .دارد زبانه میکشد  اکر اینسورا خانوش کنند  کمی دورتر  با زشعله میکشد  با انبوه دود وخاکستر  وخاک وخاشاک ومردمانی که از زیر  خروارها خاک بیرون آمده همانند زامبیا حاکمند  مردم کرخ شده اند  دیگر جانی برای جدال در کسی باقی نمانده  دنیا احتیاج به یک جنگ دارد یا تمامش کند ویا از نو دوباره ( دنیای بهتری را بسازند ) !!  تنها یک تصلدف کوچک باعث یک جنگ میشود این بار دیگر از توپ وتانگ خبری نیست اتم است ومیکرب وخاکستر  شدن  دیگر کسی بفکر صلح جهانی نیست جمعیت باید کم شود تنها پانصد میلیون اربابا ن را کفایت میکند تا برای بردگی ساخته شوند  متفکران سیاسی  که درسایه غولهای  قدیمی وخونخوار راه میروند  جنگ را شرف انسانی میدانند ؟! .
 دیگر نابغه ای مانند ناپلئون بر نخواهد است  با یک فکر سنجیده ومعتقد به سرنوشت  رشته کاررا دردست بگیرد ودنیارا طلب کند ! هیچ نابغه ای دیگر دردنیا نیست همه مبهوت ومات وعقل باخته شده اند  نیروی هوش وانسانیت در پناه تکنو لوژی مدرن از میان رفته است . صدایمان ضبط میشود و روحمان وکم کم مانند حیوانات زیر یک دنیای واهی  میچریم علف میخوریم یاپس مانده وریساکل شده حیواناترا .
 بهتراست کمتر حرف بزنم و دهنم را ببندم چیزی برای گفتن ندارم ونه برای نوشتن تنها خودرا ارضا میکنم . همین وبس .ث

ز دور عشق  که چون ابر نوبهار  گذشت 
بیادگار  ُ همین چشم خونفشان دارم . 
پایان 
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » اسپانیا . ۶ اکتبر ۲۰۱۹ میلادی . 

شنبه، مهر ۱۳، ۱۳۹۸

پلاسیدو دو مینگو

« لب پرچین » ثریاایرانمنش . اسپانیا .

دز همه چیز وهمه جا بزرگ بود بزرگتر از تمام عالم هستی هفتاد سال روی سن فریاد کشید * رهبری کرد  بزرگترین وتنها وبهترین*تنور * دنیا بود مانند نداشت ،
اوه ! این شمایید جناب  رهبر  وخوانندّ ه؟ شمارا بجا میاورم ! چند زن هرجایی در سی سال پیش  گویا  از شما درخواستهایی داشته اند  وامروز  روزانتقام فرا رسیده است ،  باید جا خالی کنید دنیای ابلهان است کسی شمارا دیگر نمیشناسد ! 
اوه  منهم دیگر خودم را نمیشناسم  گمان میکنم کس دیگری هستم هفتاد سال روی سن درخشیدم ، کافی است .  آخ ، چگونه  خفه ام  کردید. دنیای  شما هما ن لاتهای  مکعبی لات با تک  خالهاب کثیف روی پیکرشان هست  ارکسترهای شما دیگر  کاری از پیش نمیبرند زه  همه سازها از هم گسسته برای کنار گذاشتن من از همان گروه ( پرستوهای ) وحشی استفاده کردید جایزه هایم را تز دستم  گرفتید ابلهان . من نه برای شما  ونه برای \ان جایزه ها ارزشی قائل نیستم دردل مردم کوچه وبازار جای دارم برای کافی است مرا گرم نگاه میدارند . 
امروز نفس میکشم  قلبم ازاد وروحم آزاد تر است مافیای شما دیگر قدرتی ندارند تا مرا به هرسو بکشند گلویم بقدر کافی باز شده وحنجره ام دیگر زخمی شده است   نیروی من وزیباییی من وآوای من هنوز در کوچه وپس کوچه های شهرم ادامه دارد  من همه را میشناسم دیگران نیز مرا میشناسند حال چند پسر بچه منفعل  راهی بسوی دنیای تکنو لوژی باز کرده اند ذیگر مرا نخواهند شناخت من یک اسطور ه هستم .  اا شما نا بخردان  به چه روزم انداختید . 
دیگر غروب  ما فرا میرسد استاد ازل با آن لبخند شیرین
وصدای جادویی ات  ودر راس یک ساعتی پرده های خاکستری بر روی ما کشیده خواهند شد من آواز ترا درون سینه دارم  با همان لبخند شیرین وتبسم زیبایت .
همه  به پایتن میرسند آوای جغذ های شوم در هوا پراکنده میشوند باید مدتی گوشهارا گرفت کم کم به کتابخانه های ما نیز دستبرد میزنند کم کم مارا خواهند کشت تا جانورانی را که در آزمایشگاها ساخته اند روی صحنه بیاورند خودشان خون نوزدانرا مینوشند تا نا میرا باشند أنها با دنیای پاک  وتمیز ما بیگانه اند آنها درمیان زباله ها بزرگ شده اند ریسایکل زباله ها درون شیشه های آزمایشگاهی .  وآن آمیختگی سگ صفتانه  که یکدیگر را پاره پاره میکنند دردرونشان خفته باید لقمه ای جلویشان انداخت وفرار کرد  این موجودات ذره بینی ومغز فندقی همچنان دراین فکرند که هنر بیگانه  .بیماری زاست  آنها با باروت رشد کرده اند روحشان پلید است .
نرینه با نرینه وماده با ماده  باهم دسته جمعی میخوابند وتولید مثل میکنند جانوارانی درون همان شیشه های آزمایشگاهی  مایکل میشل میشود وجان ژانت !!!!!
من امروز دچار زخمهای روحی بسیار شده ام اما مرهم آنرا از قبل فراهم کرده ام  واین نوشته را  تا  روز رستاخیز برایت نگاه خواهم داشت  دیگر دست از محبت شسته ام عشقی را دردرونم پنهان نگاه داشنه ا م که کسی از آن باخبر نیست با آن راه میروم وضعفهایم را پنهان میکنم . 
زنده بمان مرد بزرگ  پاینده باد ودیروز از آن ماست  سرشت پاکیزه تو باین شارلاتنها  بازیها باید تنها بخندد وبا تحقیری نیرومند تر آنهارا  به چاه زباله فرستاد . 

امروز \ازادی ودرهای \انرا به روی ما بسته اند  همه چیز ما حتی صدایمان نیز تحت کنترل است  باید درانتظار روزهای تاریکتری باشیم در روزهایی که برادر بزرگ همه جا مارا زیر نظر دارد وما همه صاحب یک چیپس در زیرپوستیم وخود در زیر پوست شب گریانیم .
درعوض چراغهای مساجد وگنبدهای طلایی پر نورند و اربابان  مشغول تغذیه .  رونشاییهای شوخ وشنگ امپریالیزم هست وتاریکی وسیاهی آزادی در زیر سنگهای سردویخ بسته. زنده باد مایسترو .
« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا ۵ اکتبر ۲۰۱۹ میلادی .
تقدیم به بزرگ مرد   آواز کلاسیک  مایسترو پلاسیدو دو مینگو . 
--------------------------------------------------------------------------


جمعه، مهر ۱۲، ۱۳۹۸

مولداویا

(عکس تزیینی است )

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .

امروز بر حسب تصادف در یک کلیپ  رقص های زیبایی از مردم سر زمین م.داویا را  دیدم عاشق لباسهای زنان ومردان آنجا هستم مرا بیاد کجا میاندازد ؟ بیاد چه کسی ؟  سالها قبل یک داستان  مربوط به یک پرنسس مولداوی  را دریک کتاب کوچکپ خواندم نویسنده  همان کشیشی بود که آن پرنسس را عقد کرده بود برای  \سر یکی از تزاریون ! قبل از حمله بولشیوکهای وحشی ِ درآ  ن زمان ما روز  عرشه کشتی آرامش نشسته بودیم  وبه دوردستها میاندیشیدیم برفهای کوهستانهای خودرا نا چیز پنداشته به سر زمینهای دیگر میاندشیدیم ، گویی برفهای آنها از نقره خالص ساخته شده بود وکوهستانهایشان از سنگ خارا ! .
همه ما بیخیال بودیم دیگران میکاشتند وما میخوردیم بی آنکه درفکر کاشتن بذری باشیم تا دیگران در فرداها بخورند همهرا خودمان درسته قورت دادیم .
 کتاب جالبی  بود حتی نخی که درلباس  ودوخت آن بکار رفته بودن رنگ وجنس آن نیز معین بود .
امروز لباسهای |انهارا دیدم وکلاهای مردان  که به شکل سه گوش نماد درختان صنوبر وسروهای بلند است البته گمان نکنم امروز چیزی از آن سروها وصنوبر ها باقی مانده باشد به همانگونه که دهکده ما ناگهان از روی نقشه ناپدید شد وحسرت تماشای دوباره دیدار  درختان سرو و چنار وصنوبر را بردلمان گذاشت  حال درباغچه های گندیده  ولبریز از خاکستر زباله به دنبال شاخه گلی میگردیم تا عکس آنرا روی صفحه بیاوریم ! 
هرروز به عکس او نگاه میکنم ساعتها  وبه آهنگ صدای او گوش میدهم  همان آوایی که در جلوی اطاق عمل ایستاد وگفت : رهایش کنید عمل لازم نیست ! وپزشکان ناگهان مرا رها کردند فرمان را اطاعت نمودند واو با من آمد ، نه درمن  حرکت کرد مرا بخانه رسانید .
شاید خود او از این  معجزه بیخبر باشد مرا در تختخوابم گذاشت وخود ناپدید شد .

داشتم از سر زمین کوهستانی مولداویا میگفتم از لباسهای دوخت دستهای ظریف دختران و بلوزهای ابریشم خام سفید با گل دوزیها وجلیقه هایی که کمر آنها را سخت میفشارد  چه رقص زیبایی بود وکلاه مردان مرا بیاد صنوبرهای خودمان انداخت .

مولداویا در زمان جنگ هانی اول صدمه زیادی  دید وهمه کشت وبرداشت محصو ل آنها تا  قرون واعصار  باید با قیمت بسیار نازل در اختیار ( آن بزرگان ) باشد قرارداد های چند صد ساله به همانگوه که آبهای شیرین وخوش طعم ما به کویت صادر شد وامروز مردم آب گل آلوده جویبارهارا مینوشند ومیکرب ایدز را به آنها تزریق میکنند تا اثری از آن قوم نباشد  روزی ما بیابانی را درپیش روی خواهیم دید که خار مغیلان در میان آنها با طوفان همراه شده با مارهای سمی  باقیمانده این اقوام وحشی  وبادهای سمی وگرمای سوزنده ودر خیال خود خواهیم گفت که ؛ 
روزی این  سر زمین ما بود با کوهستانهای بلند وپربرف وجویبارهای لبریز ازآب شیرین وزنان زیبا ومردان با غیرت ورعنا  حال تنها یک بیابان برهوت مانند سودم وگومورا در جلو داریم .
مولداویا اما زنده ماند هنوز مردم میرقصندودختران با همان شیوه مادربزرگان لباس میپوشند همان دامنهای کار دست وبلوزهایی از ابریشم خام با گل دوزی های  زیبا  وسینه های باز ....وما ؟ مردگانی هستم در کفن های سیاه  ودلشاد از اینکه میتوانیم طیاره هارا وسط جاده ها نگاه داریم نا نماز ما قضا نشود !!!!! نمازی که درمیان پاهای برهنه ( پرستوها ) میخوانیم وتربت شیرین آنها را   با لب میلیسیم مهم نیست غسل با خاک هم میتوان کرد !!!!!
ث
پایان 
 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۴ اکتبر ۲۰۹ میلادی ! .

پنجشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۸

روزگار خوش

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-------------------------------------------

میخواهم بنویسم باید بنویسم از چه بنویسم وار کجا ؟ از غذاهایی  بو گرفته وآلوده  به سم از هوایی دلپذیری که برایمان ساخته اند از هجوم سربازان مسلح که درخیابانها به جان مردم افتاده اند ویا از آتش سوزیها و گرمای وتنش هوای بی قرار .

از چه بنویسم از سیاستهای آبکی وآب دوغ خیاری که یک غول یک چشم در آسمان نشسته وهر ازگاهی یک تکه گوه را بر میدارد باو چشم .ابرو میدهد واورا میان مردم رها میسازد باید سجده کرد ! از عشقها !! از دوستی ها !!! از همراهیها وکمکهای اچتماعی !!! نه همه یک بند شعر است که باید درون یک پاراگراف جای داد .

آهای مردان 
 هم پیمان وهمر اه چهل سال بر صندلیهای خود نشستید وغزل خواندید واز روی دست یکدیگر کپیه برداری کردید و دوربینهارا منبع درآمد خود ساختید  آهای مردم آرام نشسته در دامنه های امن  ملتی درآتش بیخردی  وبی شعوری شما دارد میسوزد فرزندانمان ناقص الخلقه و بدون دست و\پا به دنیا خواهند آمد  شما خواهید مرد با وجدانی آر ام ،اگر وجدانی درشما باقی هست .

شما حتی به ایمان  خود نیز خیانت میورزید  اگر ایمانی درشما باقی مانده باشد .
شما با طعن وطنز تلخ دیوانیگهیا خودرا غرغره میکنید وبه صورت ما میپاشید  من نا امیدم از همه دل بریده ام تنها دریک گوشه پنهانی دل به یک تکه کچکاری تازه سپرده ام شاید روی تبدیل به یک مرمر شود یا یک سقف ویا یک مجسمه در میدان شهر .  شما مردان سیاس همه بر روی آب ها روان دراز کشیده اید  واز پولهای باد آورده تغذیه میکنید  وبقیه که در آن  سر زمین باقیمانده اند با مرض های گوناگون  بهر روی باید بمیر ند ها نعش های آنها روی رودخانه ها جاری میشود . به کجا شتابان چنین  بی تاب ؟ .
بیچاره وطن  / بیچاره آزادی چگونه درمیان دستهای آلوده وکثیف شما نابود شد . لعنت برشما باد . پایان 

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۳ اکتبر ۲۰۱۹ میلادی .




چهارشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۹۸

ملک حاتون

« لب پرچین» ثریا ایرانمنش. اسپانیا /

خبر مهم بود ، خیلی هم مهم بود مجله های زرد وقرمز عکس ملک خاتون را با یک ردای سیاه بلند انداخته بودند که برای مراسم خاکسپاری  فسیلی دیگر  رفته بود ، همه خبر ها تحت الشعاع قرار گرفت گوسفندان بع بع کنان  افتخار میکردند که هنوز ما جایگاه والایی داریم ! برایشان زرشک پلو با مرغ فرستادم ! 
امروز بسبک وسیاق جناب مک دونالد روی توییترم نوشتم ؛ 
حیف از آن حرمتی که شاه بتو گذاشت  ولعنت فرستام به روح جهانگیر خان  که ترا به شاه معرفی کرد وگفت مادیان خوبی است ورزشکار است ومیتوان تخم کشی کرد ! کمی گرایش چپی دارد که آنهم با ورود به دربار ایران همهرا از یاد خواهد برد ! .
بیچاره شاه  ساده دل ِ جنتلمن وبا ادب  بتو نزدیک شد ماررا درآستین پرواند شد اژدها وبا هرم داغ دهانش  اورا کشت  ! خوب ! چه بجا گذاشتی ؟  تخم کشی شد اما در میان کشتزار ت غیرازچند جانور بی جان چیزی یافت نشد .
پنج درصد پول قراردادهای نفت درخارج به حسابت ریخته میشد وتو با صرف  ومشارکت درعطر ومد وشراب وزمین حسابی در صف بزرگانی در آمدی که امروز واق واق کنان به دنبالشان میروی  شدی پادوی همان قوم گلو بالها ویگانه پرستان وشیطان پرستان مطمئن باش جایگاه والایی نخواهی داشت آنها از تو زرنگترند  زمنیهارا به دست ساختمان سازی دادی زیر نام شرکتهای سوری وگیتاریست معروف اسپانبایی برایت گیتار زد چرا که سرمایه کلانی در کشت شراب وتاکستان داشتی ! 
نه ، اینها را خیلی ها نمیدانند تنها  پیام های ترا میشنوند که از روی کاغذ میخوانی  ودرسهای خوبی بتو دادند . حال بین تو  ومریم قجر باید بیشتر باو احترام گذاشت تا تو .
در حد یک زن 
خیانتکار سقوط کردی  بیشتر سقوط خواهی کرد اگر پرونده هایترا باز کرده وورق بزنند .
طبیعی است حزب سوسیالیست وچپ  فرانسه از تو حمایت میکند  برایت بادی گارد میگذارد ! توی فرسوده وبو گرفته هنوز برایشان سرمایه ای !/
بقول رندی میگفت اگر این لباسهارا بر تن یک نیمسوز درون اجاق هم بکنند زیبا میشود  چه برسد بتو که بارها وبارها خودترا به دست جراحان زیبایی سپردی  شکم وباسن  وصورت وفک را عمل کردی تا از آن شکل گل کلم در بیایی . اینها همه  با پول ملت بود .

ساعت ده ماساژیست محصوص / ساعت یازده آرایشگر مخصوص  وباقی مانده خواهران  کاریتا که نمیاندگی لوازم ارایش آنرا نیز خریدی  ساعت دوازد با دالانی از عطرو لباسهای فاخر وارد دفترت میشدی واولین مترس تو  بتو خوش آمد میگفت درباری در دربار ایران ساخته بودی واز بیماری وضعف او بیشتر  استفاده کرده وخودترا میبستی آنهم درخارج ریشه تودرخارج بود نه درایران ریشه ای نداشتی  یک ساقه  خشکیده یک علف تازه روییده دربین صد ها هزار دختر وزن زیبا روی وخانواده دار  تاختی خوب هم تاختی هنوز هم میتازی ملتی را بخاک سیاه نشاندی وچهل سال با آن شازده کوچولو جلوی هر حرکتی را از طرف مردم گرفتی  دستمزدنرا نیز گرفتی با اولین هشدار بتو یاد آوری کردند که ازاین پس برده مایی . 
حال ای گوسفندان چراگاه سر سبز وخرم  بع بع کنان همه جا  بنشیند وبگویید  ملک خاتون ما حرمت مارا دارد بما آبرو داد !!!! هه هه هه .

پابان 
ثریا ایرانمن / اسپانیا / ۲ اکتبر ۲۰۱۹ میلادی /

سه‌شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۹۸

زاد روزی دیگر

تقدیم  به پسرم . میم . شین !
 «لب پرچین » 
الان درکنارمن است× مانند سالهای اول زندگیش  امشب من خوشبخترین زن ومادر دنیا بودم وشاید هم باشم  کسی چه میداند خوشبختی هر انسانی به دست خود اوست !  برایش آرزوهای زیادی را درسر میپروراندم  × از زمان خودش جلو تر بود هنوز هم میدود من باو نمیرسم  نمیتوانم برسم . از فرصتی کوتاه استفاده کرد وبرای دیدارم به اینجا آمد برای چند روز همین هم غنمیت است وفردا زاد روز تولد اوست . آرزوها بر باد رفتند مانند  آرزوهای دیگران نسلی سوخت به آتش خود خواهی وزیاده خواهییها و فساد خانواده ها من اورا برای این دنیا نساختم  دنیا ی بهتری داشتم برایش افسانه های رودیارد کیپلینگ را میخواندم  و( اگر) اورا قاب کرده بر بالای گهواره اش آویزان کرده بودم  واشعار خانم بیلیتس شاعره یونانی  ، اورا به جلو میراندم  واو بی آنکه به پشت سر بنگرد همچنان میرفت  اولین مدیر دبستان او طی یک نامه وگزارش بلند بالایی نوشت ؛ 
\پسری بسیار باهوش وجدی واگر باو توجه کافی بشود یکی از نوابغ زمانه خواهد شد ! متاسفانه راه را عوضی رفتم به کو چه پس کوچه های ویرانی پای نهادم که همه واپس گرا وعقب مانده ومشغول پختن نذری وقربانی کردن گوسفند بودند که درکنار منقل وشیشه ودکای خود کباب بره را بخورند  اورا جدا کردم همهرا جدا کردم وحیلی زود به کوچه پس کوچه های غربت پناه بردم دیگر  قدرتی نبود تا بتواتم نابغه کوچگم را به آرزوهایش وآمال خودم برسانم  کوچه پس کوچه های غربت بسی تنگ وتاریک بودند ودیوارهای سوراخ سوراخ . نه نمیشد  او نیز مانند نسل امروز سوخت . پیر شد زودتر از آنکه جوانی کند 
حال باید نان بخورد از زور بازوی خود  خودرا نفروخت به هیچ قیمتی وبه هیچ اندیشه ای اندیشه والایش را نگاه داشت . باو افتخار میکنم . الان درکنارم هست وچند روز دیگر خواهد رفت بسوی زندگی خودش باز من تنها خواهم ماندوباو میاندیشم وبه آینده نا پیدای او . 
فردا زاد روز تولد اوست  . کادوی من باو همین چند خط است که حتما خواهد پذیرفت . 
پسرم زاد روز  پر افتخار تو را تهنیت میگویم  مرا ببخش اگر نتوانستم بیشتر ترا به جلو بکشانم تو خود فرا تر از زمان میروی ومن گاهی باید ا زتو درس بگیرم . دوستت دارم . با آرزوهای فراوانی که هنوز هم دیر نشده هیچگاه دیر نخواهد شد  همیشه برای رفتن به جلو میتوان گام برداشت تنها باید از درونت کمک بگیری نه ا دیوارهای کاه گلی ومجسمه های مرمر وبرنزی . 
مادرت / ثریا 
 ثریا ایرانمنش . « لب پرچین «  اول  اکتبر ۲۰۱۹ میلادی برابر با نهم مهر ماه ۱۳۹۸ خورشیدی . اسپانیا .