یکشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۹۸

چه شوقی ؟

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش  . اسپانیا !
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
نه ذوق  نغمه نه آزادی  فغان دارم 
چه سود  از آنکه  بشاخ گل آشیان دارم 

 نه زیب محفل انسم  نه زینت چمنم 
من آن گلم  که نه گلچین و نه باغبان دارم 

ز ماجرای  دل آتشین  خود چون شمع 
 بسی حکایت  ناگفته بر زبان دارم ..........« شادروان ابولحسن ورزی » 


فریاد های من ،  اثری تاثیر نا پذیرند ،  جمعیت امروز بوی خون را شنیده است  وحال بصورت گله  سگان دونده  ودرنده درأمده  همه از هر سو در کش  و  واکشند  ، روی کوچه ها وسنگفرشها تنها رنگ خون نقش بسته است  تیرهای  دار بر قرارند  واتومبیلهای واژگون  و نرده های چدنی دیوارهارا هرروز بلند تر میسازند  ومردم درپستوی های خانه یا درجیبهایشان هرنوع اسلحه ای را پنهان دارند ! 

چه خوب ! خیال میکردم در گوشه ای آر ام  برای رفتن بسوی ابدیت نشسته ام ،  اما حال دلم میسوزد برای ملتی که أنقدر احمق بار آمده وعقل خودرا گم کرده است .  گفتن از گذشته آسان تراست تا  بفکر آینده باشی ِ  مرده مرده  است باید زنده هارا دریابی وبفکر زنده ها باشی اما ما هنوز مرده پرستیم .

اروپای کهنسال درمیان یک سنگینی چکنم ونکنم  بیحال افتاده است واز هر سو مورد حمله مردان مسلح دیوانه که جنون ایده ولوژی دارند قرار گرفته است ِ امریکا هنوز میل دارد سرور جهان باشد وروسیه مشغول تدارک یک خاور میانه بزرگ به نفع خودش میباشد تکلیف ادیان چه خواهد شد ؟‌ اوف از این ادیان برای بیشبرد مقاصد وارام نگاهداشتن مردم دین را ساختند وخدای واقعی درگوشه ای پنهان شد ، گم شد !

من کمتر دیگر ببفکر خود وآن آشوب درونی خویشم تسلیم شده ام  نه بفکر یک تکه فرش 
گرانقیمتم ونه یک تابلوی بزرگ  تنها چند جلد کتاب مرا کفایت میکند تلویزیونم سوخته تنها به رادیو کلاسیک آن گوش میدهم با صداهای انکر الصوات  تازه کار ها ،  دیگران رفته اند باز نشسته شده اند تکفیر شده اند .

چشمهایم را میبندم  به چه چیزی بیاندیشم ؟  آه به اتشی که دردنیا شعله وراست  .دارد زبانه میکشد  اکر اینسورا خانوش کنند  کمی دورتر  با زشعله میکشد  با انبوه دود وخاکستر  وخاک وخاشاک ومردمانی که از زیر  خروارها خاک بیرون آمده همانند زامبیا حاکمند  مردم کرخ شده اند  دیگر جانی برای جدال در کسی باقی نمانده  دنیا احتیاج به یک جنگ دارد یا تمامش کند ویا از نو دوباره ( دنیای بهتری را بسازند ) !!  تنها یک تصلدف کوچک باعث یک جنگ میشود این بار دیگر از توپ وتانگ خبری نیست اتم است ومیکرب وخاکستر  شدن  دیگر کسی بفکر صلح جهانی نیست جمعیت باید کم شود تنها پانصد میلیون اربابا ن را کفایت میکند تا برای بردگی ساخته شوند  متفکران سیاسی  که درسایه غولهای  قدیمی وخونخوار راه میروند  جنگ را شرف انسانی میدانند ؟! .
 دیگر نابغه ای مانند ناپلئون بر نخواهد است  با یک فکر سنجیده ومعتقد به سرنوشت  رشته کاررا دردست بگیرد ودنیارا طلب کند ! هیچ نابغه ای دیگر دردنیا نیست همه مبهوت ومات وعقل باخته شده اند  نیروی هوش وانسانیت در پناه تکنو لوژی مدرن از میان رفته است . صدایمان ضبط میشود و روحمان وکم کم مانند حیوانات زیر یک دنیای واهی  میچریم علف میخوریم یاپس مانده وریساکل شده حیواناترا .
 بهتراست کمتر حرف بزنم و دهنم را ببندم چیزی برای گفتن ندارم ونه برای نوشتن تنها خودرا ارضا میکنم . همین وبس .ث

ز دور عشق  که چون ابر نوبهار  گذشت 
بیادگار  ُ همین چشم خونفشان دارم . 
پایان 
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » اسپانیا . ۶ اکتبر ۲۰۱۹ میلادی .