سه‌شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۷

دیر گاهی است ....

ثریا / اسپانیا/ سه شنبه  31 ژوییه 2018 
------------------------------------                          » عکس ، متعلق به خواننده بزرگ وبی نظیر  زمان ماریا کالاس میباشد "

آفرین  جناب مک دونالد ! با دوغ .


دیر گاهی است  ذر فضای جهان 
 آتشین تیرها صدا کرده ، 
دست سوداگران وحشت و مرگ 
 هر طرف آتشی بپا کرده 

باغ را دست بی حیای ستم 
از نشاط وصفا جدا کرده 
 ما همان مرغکان بیگنهیم 
خانه وآشیانه رها کرده ......شاد روان . " ف. مشیری « 

آفرین جناب مک دونالد خوب کاشتی ، من از زوز ازل میدانستم  که یک تاجر تنها بفکر سود وزیان خودش میباشد حتی امریکا هم برای تو چندان فریبنده نست مگر صدای سکه های خزانه دار بگوش تو برسد .

فریبکاری تو دیگر غیر قابل انکار است ، برای تو دیگر انسانها مهم نیستند ، تو همه را فریب دادی ، چانه زدی ، وخریدی ، وانبار کردی مانند یهودیان قدیم که بعد ها تجار بزرگی شدند آنها حتی سیم های کهنه وزنگ زده را نیز خریدند ، حتی دندانهای طلای هم کیشان سوخته شده خود را در تنور نازیها خریدند وامروز شدند» جناب سروس« حال دنیارا میخواهد همه دنیارا میخواهد .

هفتصد سال است که گروه شیطان پرستان بر دنیا حاکم است وما فرزندان آریایی چشم به راه ایزد بانوی خویش ویا  مردی  که ا زمیان برخیزد وخاک مارا پس بگیرد وتو آ ن را  دوبار بفروش رساندی  یکبار اجاره دادی و دفعه آخر فروختی . 

حال  میل دارم از ملازمین درگاهت از شیخ عباس خمیر گیر که دیگر خمیرش ترش شده ونانی ببار نخواهد آورد بپرسم : 
این بود ؟ قهرمان شما ؟ 
ویا از ان پسرک جن گیر روح الله بخواهم سری به مجمع احضار ارواح بزند وروح مستر جفرسون یا واشنگتن  را احضار کند وبپرسد : 
این بود نتیجه زحمات شما ؟

بلی جناب مک دونالد ، ایرانیان خیلی زود خرید وفروخته میشوند کمی احساس عمل میکنند شعور وعقل خودرا به اجاره دیگران داده اند ،  زنانشان بسیار زیبایند میتوانید درآینده خیلی زود در تمام  کازینوهای بزرگ خود از آنها بنحو شایسته ای استفاده کنید .
 مردانشان  نیز درهر لباس کمر خدمت بسته اند! هم شب کارند وهم روزکار .و.... خدارا شکر مربیان تزیین آرایش وصورت نیز در خدمت زیباتر ساختن آنها کمر بسته اند 

مردان قدیم ما کنار منقل چرت میزنند وهر از  گاهی به پسرشان نقی میزنند که خوب نوبت ما گذشت نوبت شماست ! 
پسرک درعالم هپروت نئشه از دود حشیس وگرد  فریاد میزند »
شما خراب کردید ، ما درست کنیم ، ودوباره به چرت میرود .



سالهاست  است که دیگر قرن انسانها  گذشته وحیوانات درلباس انسان وماسک انسانی روی صحنه بباز ی مشغولند وگرگهای مواد خودرا در جنگها آتش میزنند جنگلها را نیز با مواد خاکستر میسازند ! 

آخ .... که دیگر  دراین گسیخته باغ 
شور افسونگر بهاران نیست 
 آه ،  دیگر  در این  گداخته  دشت 
 نغه شاد کشتکاران نیست 

پر خونین به شاخساران هست 
 برگ رنگین به شاخساران نیست 

بهر روی تا روزیکه بقیه  کیبور های مرا بلاک نکرده باشند  مینویسم  روی گوشی دست ام بجای کیبور فارسی وانگیسی یک بو ق آمده بود !!! هفته ها رابطه ام با دیگران قطع بود حال تنها توانسته ام یک کیبورد ناشناس انگلیسی  بیاورم تا بتواتم حد اقل جواب دیگران را بدهم  . چهار تابلت دارم وچند گوشی ویک لپ تاپ  تا روزیکه زنده ام مینویسم تا خط وزبان فراموشم نشود وبگوش کر آن نامردان فریاد میزنم  ، برخیزید وطن بفروش رفت ؛ یک تاجر بزرگ آنرا خرید تا قطعه قطعه بفروشد وما دراینسو  به قصه های حسین کرد وافسانه های خمیر گیر معروف شیخ عباس  گوش فرا ا میدادایم  وامید حرکت داشتیم و وای برما . ث
پایان دردهای امروز . 
سه شنبه 31  07/ 2018 میلادی /.....


برو مردمی کن

ثریا ایرانمنش » لب پرچین« . اسپانیا!
------------------------------------
ای دوست ، نام  مرا به عمدا چرا  میبری ؟ 

گرمای هوا ودمای آن  نفسم را برید ، ساعت  دونیم بود که برخاستم آبی که بالای سرم بود تقریبا برای نوشیدن یک چای بهتر بود تا کام خشک مرا خنک کند ،
گویا باز گرگی  با مشعل آتش در میان جنگلها افتاده وبرایمان هوای داغی  را پیش بینی کرده اند ! یعنی تا چهل و پنج درجه 
به گفتگوی آن " پیر گوش" دادم چند بار نام مرا ذکر کرده  بی آنکه چیزی نوشته باشم  گویا جزیی از کلمات او شده ام !.

من به تماشای این پیکرهای  تازه ای هستم که روزی کودکانی بوده  که در زهدان سنگها وصدفها خوابیده  ودر انتظار روزی بودند  که از تاریکی ها بیرون ایند  ، من ، زاینده آنها بودم 
سنگها را شکافتم  وبه آنها خواسته یا ناخواسته زخم زدم  تا راهنمای آنها باشم در کوره راه وحشتناک زندگی ، گویی از پیش بمن الهام شده بود که باید درچنین دنیایی بسربرم .
صدف آنهارا شکفتم  وخود مادر این پیکرها شدم  ، چه زیبا وچه دوست داشتنی ، چه مودب وچه مهربان  وآنها خون مرا مکیدند  ، آن خون زندگی آنها بود  .

امروز در چهار راه حادثه ها همه تنها مانده ایم وتنها بهم کمک میکنیم ، دستهایمانرا دردست هم گذاشته وبسوی یک آینده نامعلوم میرویم ، آیا جهان هستی قبل از ما هم این حوادث را بخود دیده ؟ در عین آتش وخون وجنگها وفوران آتش فشانیها ، عروسکان گچی ومقوایی خودرا درهر ویترینی به نمایش بگذارند ؟! .

حال آنها زخمی اند  ومن مادر ، هر پیکری را میشکافم  تا برای آنها راهی پیدا کنم ، دل به سروش وآواز  ایزد بانوی مهر وآب و دریا ها سپرده ام .

کسانی هستند که هنوز سروش ایزدی را نمیشناسند وحتی معنای آنرا نمیدانند ارزش بالا و پاین رفتن دلار برایشان همه چیز است ،  سروش ایزدی  آوایی بود که از سیمرغ برخاست  و میترا را ساخت ،  همان میترایی که امروز  از فلز گداخته با آتش همراه شده وپیکر مارا میسوزاند .

همان میترایی که با تیغه های نور  شاهرگ مرا نشانه میگیرد واز گردن جدا میسازد .
واین او بود که با سنگدلی وبیرحمی بما پشت کرد .

حال ، امروز در میان خاره  ها وپاره سنگها ولاشه ها بو گرفته درانتظار آن سروش پاک ایزدیم که مرا فرا خواند  ومرا از سنگها ی داغ این سر زمین رها سازد  پاهایم مانند دو تکه آتش  شعله میکشند ومرا میسوزانند .
من از داشتن آنچه که امروز دیگران را شاد میسازد بیزارم ،  من پیکرهای ساخته شده  ای را که بادست ساختم وبه  آ نها شکل دادم میبینم که چگونه در تنگنای هستی دست وپا میزنند واقوامشان در آنسوی جهان در میان ثروت های انبوه وانباشته  تن به بیهودگیهای داده اند .

روز گذشته پسرم بصورت ناگهانی نام یکی  از اقوام را یافت ومیزان  درآمدش را ذکرکرد ! من اهمیتی ندادم ، بمن گفت :
حد اقل ترا ازاین جهنم نجات میدهد 
باو گفتم هرکجا بروی جهنم هم هست درآنسوی قاره نیز الان آن کاخ ها  وخانه ها دچار شعله های آتشند  بیهوده غم به دل راه مده ، تختخوابت تو وپتو ی من درحال حاضر امن ترین جای دنیاست .  او پیکری از لطافت بود  حال یک آهن شده است گداخته وسوخته  اما منش خودرا حفظ کرده است  تنو مند  وبا بیانی بسیار قوی  ومعنای آن سرود جادویی را بخوبی میداند من و او خیلی بهم شباهت داریم . 

به درستی نمیدانم چه نوشته ام  چشمهایم از شدت خواب میسوزند  وحتی کولر ها هم نتوانستند این گرمای وحشتناک را  کمی خنکی ببخشند دمای ونم بیشتر است .پایان 
من ابرم ،  من بارانم ،  من یک چهره ام 
چهره بی چهرگان  نقشی از آرزویم 
ومعنای هستی  که همیشه ناگفته میماند 
من شکل ندارم ، چهره ندارم ،  اما هرنقاشی در آرزوی 
کشیدن تصویر من است 
وهر کسی از نشیب ها به من مینگرد 
--------
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 31/ 07 / 2018 میلادی  برابر با 11 / امرداد ماه 1397 خورشیدی /

دوشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۷

تا قاهره

ثریا /اسپانیا/ 

هله هشدار که در شهر دوسه طرارند 
که به تدبیر کله از سر مه بردارند 

دو سهرندند که هشیار دل وسر مستند 
که زمین را به یکی ع بده در چرخ آرند

بار آن صورتی اند  ودشمن صورتها 
در جهانند ولی از دو جهان بیزارند       شمس تبریزی 

گفت :
چیه تنها نشستی که مینویسی وخط میزنی ؟تو هم بلند شو وهمراه قافله سالار برو قاهره هم فال است هم تماشا به آرزویت هم رسیده ای بوسه برتربت  او خواهی زد  تو که از شهربانو خانم پیر تر نیستی  ببین چه چالاک در کنار یاران بی وفا وبا وفا مثل شاخ شمشاد ایستاده هرچند برگهایش کم شده اما هنوز ایستاده وتو  ؟؟؟؟؟
گفتم فورا یک جت شخصی با خلبان خصوصی وچندین بادیگارد  برایم پیدا کن  بعد هم هتل هیلتون را خالی کن تا کروه همراه من در آنجا ساکن شوند دوستی هم مانند آن بانوی بزرگوار انور برایم در نظر بگیر  ببین مانند یک پرنده پرواز میکنم .
این نهایت آرزوی من بود  که بیخبر بروم بی آنکه خیل عکاسان وخبر نگاران را به دنبال خود بکشم ونمایشی آنچنانی نشان خلق بدهم  .
من تاهمین گورستان شهر قادر نیستم در هوای چهل وسه درجه بروم وبه روح آن مرحوم  ........بیاندازم حال چگونه میتوانم با این ریه علیل خودم را به قاهره برسانم  آنهم در سطح کلاس پایین .
ایشان در طبقه بالازندگی میکنند بهر روی این رفت وآمد هم از جیب مبارک ایشان خرج نمیشو عاشقان شاه عاشقانه میپردازند بامید روزهای واهی🐊🐊🐊
راستی چرا ؟ نه دیگر بمن مربوط نیست  تنها میدانم او در سینه من در کنار خدایم نشسته وهرگاه میل داشته باشم برایش بلبل زبانی میکنم وترانه میخوانم  وروز تولدش را هیچگاه فراموش نمیکنم  شمع روشن میکنم وجامی به روح پاکش مینوشم وجرعه ای هم بر خاک میریزم  همین کافی است  بگذار باخیال خویش وپندارم خوش باشم .
بکف  ار خار بگیرند  زر سرخ شود 
روز گندم دروند  ارچه بشب جو کارند

مردمی کن و برو از خدمتشان   مردم شو 
زانکه این  مردم  دیگر  همه  مردم  خوارند   

 پایان 
دوشنبه داغ  30 ژوییه  
درجه حرات درون ۴۰ از بیرون بیخبرم !
ثریا /اسپانیا

که افکنم سجاده به دور

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا !
-------------------------------------

بنوش جام صبوحی  بناله  دف و چنگ 
 ببوس غبغب  ساقی  به نغمه  نی وعود 

به دور گل منشین بی شراب وشاهد و چنگ 
که همچو روز بقا ، هفته ای بود معدود ........حضرت خواجه محمد شمس الدین شیرازی " حافظ« 

در گذشته  مردی ساده لوح به کلاس زبان انگلیسی رفت ودر کلاس نشست ،  معلم  درس را شروع کرد و گفت  از خانواده  سخن را آغاز میکنیم : 
مثلا به مادر میگویند " م...ادر " به برادر میگویند  : ب...رادر "  .
مردک گفت اینکه کاری ندارد  به همین  سادگی  ؟  خوب منهم انگلیسی میتوانم حرف بزنم تنها باید کمی آنرا شل و سفت ویا کج وکوله کنم !
معلم پرسید : 
خوب به نعلبکی  چه میگویند ؟ 
مردک کمی لب ولوچه هایش را جمع کرد وگفت » میگویند نیلبکی « !!!

حال حکایت زبان این مردم است  لغت " کلاپس " را یک " او "به آن چسپانیده دراخبار میگویند که  خیابان فلان بخاطر اعتصاب تاکسی ها » کلپسو » شد ه است !!! ویران 
تاکسیهای شهر ها اعتصاب کرده اند ، واگر یک سواری راه رضای خدا چند مسافر گرسنه وتشنه وبیمار  را سوار کند ، آن اتومبیل را نیز معلق مینمایند !!! تنها مردم ساعتها باید درصفهای طولانی بایستند تا  اتوبوسی  لنگان لنگان از اره برسد وآنها به مقصد ببرد . .

جنابی از فضلای  قوم سوار بر منبر ایران فرموده اند :

 زبان فارسی  یک زبان شریعت واسلامی است بنا براین مکاتبین!!!  ما درهر جا  که هستند باید با این زبان تنها درباره آداب خلا رفتن وپاک کردن مقعد  با سنک یا آجر در صورت نبودن آب و انواع غسلهای استمراری و اجباری در مواقع جنابت و غیره و انواع راه  دخول و خروج به معقد را نوشته وچاپ نمایند تا حرمت اسلام عزیز آنهم از نوع شیعه تا ابد بر جای بماند  !!! ،

بیخود ما درغنا کارخانه سیمان وبیمارستان چند صد تختخوابی نساختیم ؛، حال آن بچه سیاهان بزرگ شده ودور دنیا راه افتاده اند تا شریعت اسلام را به همه جا صادر کنند وروزهای وحشتناک آخر زمان را جلوی چشم  مردم بی ایمان بیاورند بنا براین با دردست گرفتن مشعلها جنگلهای را به آتش میکشند وخانه هارامیسوزانند ومردم لخت وعریان که برای فرار از گرمای داخل شهرها و  خانه به به جاهای خنک پناه برده اند به آتش خشم میسوزانند ونامش را میگذارند شریعت اسلامی ومهر ،    ! آنها خودشان به رنگ شب سیاهند ! وکسی آنهارا درتاریکی نمیبیند !؟

خوب بنا براین نوشته های من درباره حقانیت ودرباره اشعار نفیس .کلمات فاخر !! بی فایده است باید ازهمان نوع شهر نویی استفاده کنم اما باید اول بروم کلاس  درس را ببینم چون عادت نکرده ام حتی فحش را هم بلد نیستم بدهم اگر گاهی کامنتی زیر بعضی از نوشتها میگذارند نمیتوانم جوابشانرا بدهم اولا کامنت گذارها  خیلی خود را بزرگ میپندارند در ثانی زبان آنها با زبان من فرق بسیار دارد از زمین تا آسمان .
زبان من ، زبان حافظ است ، آنهم نه حافظ اسلامیزه شده امروز بلکه همان حافظ قدیمی که در مکتب خانواده سینه به سینه  خط به خط آنرا حفظ کرده درون جانمان انباشته میساختیم .

کالیفرنیا چهل وهشت ساعت است که دارد میسوزد وآتش مهار شدنی نیست ( چقدر ملاهای خوشحالند ) سر زمین کفار به غضب خداوندی  گرفتار آمده است !!! و من نگران آنهایی هستم که درآنجا زندگی میکنند  نگران مردم ، بچه ها واز همه مهمتر درختان بلند که یک یک مانند یک تیر سیاه وسوخته بر زمین میافتند .

نمیدانم ! به درستی نمیدانم کار ویرانی این جهان دردست کیست  ؟ گندم را باید دراعماق زمین ودوراز چشم دشمن کاشت ونان خورد ، آبهارا باید در عمیترین چاهای زیر زمین پنهان ساخت ، تا ( سپید پوشان  برای غارت آنها نیایند ) ! نان خودرا باید پنهانی خورد و دست  را باید پشت سر پنهان نمود .

" وقتی که شب  ، نگاه  مرا تیره میکند  ، 
من ،  ( خیره برهنگی سرخ آسمان )  را میبینیم و  ازخون روز وناخن سرخ آن دخترک یاد میکنم ) ! 
 متاسفانه به هرسو مینگرم تنها نگاه خیره ام بسوی خود فروشان میافتد  و دنیای گذشته را بکلی فراموش کرده اند، دنیایی که |شاه ما| داشت آنرا به دروازه های  تمدن میرساند او میدانست که ملتی را رهبری میکند که تمدن را بخوبی نیاموخته اند ونمیدانند تمدن واقعی چیست همین قدر که لباسهای  کهنه  و دهاتی را بیرون ریختند و در لباسهای گران قیمت فرو رفتند ، متمدن شده تند ، او میدانست که  هنوز چند سالی لازم است  تا آن ملت را به شعور بالا برساند که متاسفانه آن ملت  بیشعوری را بر شعور بالا ترجیح میداد.و ایزد بانویشان مدل آنها بود !. پایان 

مرغ زیرک  به در خانقه  اکنون نپرد 
که نهاده ست  بهر مجلس وعظی ، دامی 

گله از زاهد  بد خو نکنم رسم این است 
که چو صبحی  بدمد  در پیش افتد  شامی 
-------------------------------------
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 30/ 07/ 2018 میلادی  برابر با  10 امرداد ماه 1397 خورشیدی ....؟




یکشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۷

آینده بکام دل

ثریا ایرانمنش ”لب پرچین”!اسپانیا 

عمر نخست من  که در اندیشه ها گذشت 
بر پرده نگار گران  آشکار نیست 

تصویر من که در آیینه عمر دوم است 
چیزی بجز  تصور صورت نگار نیست ......”.زنده نام ،نادر نادر پور ”

در بالای میز تختخوب من غیر از کتب نادر پور وگوته کتاب دیگری یافت نمیشود وگویا این دو که در بعضی از افکار بهم شباهتی دارند  میدانستند که دیگر فکر وکلام  وافکار بلند خریداری ندارد .
دراین جهان پر هیاهو  ووحشتناک  در میان دوزخ کینه ها وخود پرستی ها وزیاده خواهی ها من چرا بفکر سالهای سوخته واز دست رفته ام ؟ چرا پیرانه سر باز هوای جوانی بر سر گرفته دنبال کدام گمشده ویا جفت خویشم ؟  امروز به تماشای اخبار نشستم  تیم ورزشها ی گوناگون هفتگی را تماشا میکردم ودر این فکر بودم که در سر زمین ما  وچند کشور همسایه وشبیه ما به ورزش بسیار بی لطفی شده بود در سر زمین ایران ما تنها کشتی نماد پهلوانی وشهامت!!!بود حال خوشبختانه زنان نیز باین ورزش روی  آورده اند ورزش در سر زمین ما چندان مورد مهر قرار نگرفت  تنها چند تیم فوتبال یا بسکت بال ویا والیبال داشتیم  انهم فعلا  زنان از آنها محرومند  ورزش افکار پلید را که مانند کرم مغز را میتراشد  ومیخراشد  ازبین میبرد  وانسان تبدیل به یک موجود خود ساخته وموجودی غیر  قابل درک میشود  درخانواده های  سنتی گذشته  نماز بهترین ورزش بود  وسپس ورزشها سوئدی برای تناسب اندام واخیرا باشگاههای بدن سازی به همراه هورمون ها وپرو تین ها ی مصنوعی مردان غول آسا ویا زنانی شبیه مردان را ساخته اند وکاهی من در خیابان  احساس میکنم مورچه ای هست که هر آن زیر دست وپای این غولان له خواهم شد .
امروز دیدم که کشور های اروپایی چقدر باین ورزشها اعتقاد واعتماد دارند  حتی معلولین مادرزاد را نیز به صحنه کشیده اند مردانی که بدون دست تنها با یک تکه استخوان وپوست  قهرمان پینگ پنگ جهانی شده اند  ویا زنانی که کور مادر زاد ویا زیر هر عنوانی چشمان خودرا از دست داده اند دست در دست مربی مهربانشان در مسابقه ها دو ی  امدادی شرکت میکنند بنا بر این آنها دیگر وقت  ندارتد بنشیند با الفاظ بازی کنند وکلمات را نخ بکشند ودر کنج تاریکی سر به گریبا فرو برده کاسه چکنم به دست بگیرند .
دولت جدید آمد آن چند ورزشگاهی را هم میشد روح جوانان را به رشد رساند بست بحایش مسجد باز کرد تا هرچه بیشتر افکار پلید وکثیف در مغزها مانند کرم انباشته شود واز میانش این آدمکشان بیرون بیایند تنها کارشان خود ارضایی ویا آرایش است   در باشگاهها باز بود بدنها باز سازی شدند هیکلها بزرگ شدند وهمچنان مغز ها کوچک وکوچک تا اینکه بکلی از سر بیرون شدند .
امروز چه داریم که به آن بنازیم  درگذشته همه به استخوان پوسیده های اجدامان فخر میکردیم  امروز به پولهای دزدیده شده  ودرون مواد غرق شده  درعالم هپروط دنیا را نیز میخواهیم فتح کنیم  درحالی که قادر نیستیم یک مگس مزاحم را از خود برانیم  در های هوی بسیار اما بی محتوا غرق شده ایم .
حال با مناجات خروسان سحر از جای بر میخیزیم وبا فریاد گرگهای خونخوار بخواب میرویم  ........فردا روز دیگری است !
پایان 

ثریا ایرانمنش / اسپانیا /یکشنبه 29/07/2018 میلادی برابر باهفتم امرداد ماه ۱۳۹۷خورشیدی 

شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۷

بشنو از من !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
اسپانیا 
----------------------------
بشنو از نی چون حکایت میکند 
وز جدائیها شکایت میکند 

بشنو از من که هنوز  در انتهای تاریکیها هستیم،  بی آنکه  بدانیم  بن هستی ما چیست و کجاست  بیهوده به دنبال یک جستجوی نا کار آمدیم .
 بن هستی ما در لانه سیمرغ  بود ، مرغی که امروز افسانه ای شده است وبرایش صدها هزار قصه سروده اند مرغی که هر جوجه ای را که از لانه پرت میشد اززمین برمیداشت ودرپناه بالهای وسیع خود اورا پرورش میداد وسپس رها میساخت  زال را داشتیم ورستم را تمام اینهارا از ما دزدیدند وبه قوم تازه وارد دادند ، اسفندیار » حسین « شد و ایزد بانوی ما » فاطمه «  جهان ما ساختگی شد  اما ما دیگر به دنبال  خود وسازنده مان نمیگشتیم  ، خماران شبانه زیر این لحاف گرم بخواب رفتیم وهنوز هم در خوابیم .

آنهاییکه از ساختگی بودن خود بیزار ومتنفر بودند خودرا رها ساختند .یا درسکوت لب فرو بستند  ، خدا آفریده شد، آدم وحوا زاییده شد وقصه های فریبنده  در هستی ما ریشه دوانید ترس یکی از مهمترین چیزهایی بود که در وجود ما رخنه کرد  وما از ریشه خدای ساختگی وجبار  زندگی را نوشیدیم ، وبکلی فراموش کردیم که کی وکجا وچه بوده و یا هستیم .

حال جهانی بوجود آمده است که نهاد اصلی آن بر پایه همان خدای ساختگی نهاده شده است  خدایی که درتاریکیها وظلمت نشسته ویک یک اعمال مارا یادداشت میکند !  وسپس به نسبت آنها بما اجر یا مکافات میدهد .
آتش افروزی میکند ، سیل را رها میسازد وبا بادها دستور میدهد که طوفان شوید !!!

وبدین گونه بود که ما خود و جهان هستی را ازدست دادیم و سیمرغ ما پرواز کرد به دوردستها ودر کوهای بلند افسانه ای آزرده خاطر از فرزندان ناخلف خویش سر در زیر بال فرو برد .

امروز ما باد هستیم ،  ویا اب  واگر خیلی  توانمند باشیم زمینی ناهموار هستیم نه بیشتر خرد ما از ما دور شد .

» سیمرغ  تند پرواز  ، خداوند  باد بود ، 
وباد ، آمیزه ای از جان ومعنا 
 معنا وزیدن بود  و جان دمیدنی بود 
هر جا جان بود از معنا لبریز بود 
 وهر جا معنا بود ، زندگی میبخشید 
وباد نیز میدمید  ومیوزید 
وهیچکس نمیتوانست  به آن برسد  وآنرا بگیرد . .........» از یک  نوشته  ، طوفان درقفس » میم. ج. 

امروز قایقرانان گوناگونی مانند ماهی گیران در قایق ها ی بادی خود نشسته وپرچم آنرا بر افراشته هریکی بسوی میراند ،  بی آنکه بدانند خیزابها کجاهستند وآب روان ویا آبشار ، همه در حال حرکتند  ،  مانند نسیم در دریا میلرزند عده ای فرار میکنند ، عده ای غرق میشوند وچندنفری به صخره ها میچسپند تا دوباره صخره شوند  از دگرگونیها بیزارند .
بادبانها کم کم فرود میایند  همه پیر میشوند اما هیچکدام جرئت پیشروی ندارند  وگاهی بادبانهایشان درهم گره خورده  وباغث غرق شدنشان میشود .
آنها نه نسیم  نوازشگر را میشناسند ونه زمزه آبشارهارا ونه نوای نی  را  در میان کلمات مقدسشان گم شده اند  درقفسهای خود بینی وگاهی خود بزرگ بینی .ودر کاسه های سود و زیان !
ما ازاصل خوش دور ماندیم واز بیخ وبن کنده شدیم حاضر هم نیسیتم این اصل واین تخمه را درجایی بکاریم تارشد کند .پایان 

تا مرا از ریشه ببریده اند 
 از نفیرم مرد وزن نالیده اند 

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 28/ 07/ 2018 میلادی  برابر با ششم امرداد ماه 1397 خورشیدی ......؟