ثریا ایرانمنش " لب پرچین "
از کمال خویش نالم نی ز جور روزگار
زیر بار خود بود دستم چو شاخ میوه دار
معصیت را خر د مشمار در دیار بندگی
عالمی را میتوان آتش زد از یک شرار ........" حزین لاهیجی "
تب کرده ام و بیمارم ، اما ، و اما باید مینوشتم که دستی یا دستهایی ! در کار من رخنه کردند و خوب چند آی پد ولپ تاب را آلوده ساخته و" بلاک کردند " در حال حاضر آنها در بیمارستان تکنو لوژی بستریند و من با قدیمیترین دستگاه خود دارم مینویسم چرا که هوای تازه میخواهم .
من هرگاه کتاب یا رومانی را میخوانم ساعتها بلکه روزهای متمادی با قهرمانان آن کتاب همراهم با آنها چای مینوشم با آنها راه میروم در کنارشان به عشقباری مشغولم وسپس بعضی هارا سر زنش میکنم ! متاسفانه شبها نمیتوانم زیر این نورهای بیرنگ که پرتو افشانی آنها از یک شمع هم کمتر است بخوانم لاجرم به چرندیات روی صفحات مجازی مشغول میشوم اخبار را که مدتهاست رها کرده ام برایم مهم نیست که جناب ناتاین هو چی گفت و جناب دولت مردان دیگر سر زمینها در حال خوردن چه کثافی هستند ، تنها بوضوح میبینم که دنیا دارد دچار اغتشاش و از همه بدتر زیر زباله ها دفن میشود و ماهم در میان آن همه کثافتها باید به همراه زمین دفن شویم .
سرو صدای یافتن مومایی رضا شاه فرو کش کرد و درعو ض در چند روز آینده بزرگترین مرکز خرید جهان در پایتخت پر کرشمه ایران افتتاح میشود با سرمایه قطری ها وغیره !!!
مگر چقدر لباس وکیف لوازم آرایش وآشغال لازم داریم اینهمه "مول ا"ینهمه بازار وخالی .
در لندن یک رستوران ایتالیالیی بسیار زیبا و ارامش بخش در کنار منزل ما بود درعین حال چیزهایی را هم برای فروش به نمایش گذاشته بود غذایش بسیار عالی بهد همراه شراب ایتالیایی ومن هرگاه میل داشتم دوستانم را ببینم در آنجا از آنها پذیرایی میکردم وگاهی خودمان ( من وپسر عزیزم ) برای خوردن یک شام یا یک عصرانه به آنجا میرفتیم محیط آنجا بطوری بود که گوی دراین جهان نیستی همه چیز آرام ؛ موزیک آرام وگارسن های مودب از همه مهمتر کالباس وژامبون ایتالیایی اورا من زیاد میخوردم!! وسال گذاشته آخرین دیدار با دوستانمرا که مصادف با زاد روز باسعادت !!!من بود آنجا رفتیم ...
حال پسرم شب گذشته تلفن کرد که آن رستوران بسته شد همه شعبه هایش را بستند ! رستوران بزرگی بود در دو طبقه با یک حیاط کوچک در بالاخانه برای آنهایکه سیگاری بودند ! دلم گرفت ، بیشتر من به عشق همان رستوران دربیرون غذا میخوردم .
کم کم باید با چیزهای خوب خدا حافظی کرد وبجایش در کنار زباله ها نشست امروز درب یک قوطی سریال را باز کردم تا کمی از آنرا با شیر بجای صبحانه نوش جان کنم ناگهان سیل پشه ها از درونش برخاست بسرعت درب آنرا بستم و در سطل زبلله انداختم .
حال باز باید بروم در رختخواب دراز بکشم سر درد ودوار سر وتب جانم را میسوزاند ، ومشغول خواند بقیه رومان ویا کتابم شوم . واقعا از همه چیز این زمانه ومردمش بیزار و نفرتم میگیرد ، از دروغهایشان ، از کارهایشان از نمایش های چندش آورشان دلقک بازیهایشان ، دنیای خوب ما تمام شد حال دردنیای کثیف جاهلان وخود فروشان میان قبیله سفلیسی ها و سوزاکی ها باید راه برویم وبه تماشای آن آدمهای لب گوری باشیم که با یک کیسه ادرار یکطرف ویک کیسه مدفوع در طرف دیگر بر منبر ریاست
نشسته اند وحکم میرانند ، ارشاد میکنند ، زنان با زنان خوشند و مردان مانند همیشه با خودشان بیشتر خوشحالند !!! وزندانها دیگر لبریزند وباید زندانهای دیگری را ساخت .
یاد من گر نگذرد از خاطر او دور نیست
آفتاب آنجا که باشد سایه را نبود گذار
ثریا ایرانمنش : لب پرچین / اسپانیا / 02/-5/2018 میلادی برابر با 12 اردیبهشت 1397 خورشیدی/.