ثریا ایرانمنش » لب پرچین «
-----------------------------
عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت
حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت
آفتابی زد و ویرانه ی دل را روشن کرد
لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت .....عماد خراسانی
خدایان تازه ، او را از بهشتی که خود آفریده بود بیرون راندند ، اما او هر گز از مهری که به خاکش داشت توبه نکرد .
ازانکه مردم او را فراموش کردند و به خویش نخواندند ، غصه نخورد و توبه نکرد
از اینکه بمردم هنز خواندن آموخت و هنر ساختار بهشتی دیگر با زهم توبه نکرد و نترسید چرا که یک انسان با خرد هیچگاه از مهر ورزی توبه نمیکند .
شب گذشته باخود کلنجار میرفتم که :
این زادگاه بتو چه داد ؟ چه خدمتی بتو کرد ؟ غیر آنکه بخاطر عقیده مذهبی ترا از خود و خانه خودت بیرون راند ، و همه حتی نزدیکترین کسانت بتو خیانت ورزیدیند وتو باز در خیال آن میگریی >
اما این سر سختی و وطن پرستی د ر گوهر وجود هر انسانی است ، آنقدر دل و جانم در گرو مهر آن است که خدایان دروغین نیز در بهشت دروغینشان برخود میلرزند واین چند خط را نیز پاک میکنند !
به همانگونه که اولین پدر مهربان ما را به دونیم ساختند حال برای تکه تکه ها ی او میگریند اما کینه توزیهای درونی آنهاییکه مهر وطن در دل ندارند همه ما را به دو نیمه یا شاید سه تکه کنند .
او از نسلی برخاسته بود که با خاک امیخته با مهر در آمیخته و همه چیز را از نو بنا کرد.
دیگر او نیست ، مانند او هم نخواهد آمد مهر و مهربانی جای خود را به فریب ونیرنگ داد آن مهری که همیشه آفریننده بود ناگهان شعله اش فرو نشست و خاموش شد
حال من با یک نیمه خود نمیتوانم با زبان تازه و تازی برای دیگران بنویسم و بگویم ، و بسرایم ، عده ای بیحوصله پشت بمن .کردند و به آن اندیشه های باطل خویش روی آوردند اما من همان تکه هایم را جمع کردم و از نو انسانی دیگر آفریدم و خود شدم خدای خویش .
نیمه حقیقی خود را یافتم با آنکه مرا دور انداخته بودند .
دوران کودکیم چگونه گذشت و دوران بلوغ با یک سیلی جانانه از دست همسر عمویم که چرا ( بالغ ) شدم آنهم باین زودی!! و اما در عوض صورتم همیشه گلگلون خواهد ماند !
جوانیم چگونه گذشت همراه با تحصیل کار نیز میکردم چرا که درآن )(خانواده )( بزرگ !! تحصیل کردن آنهم نان دیگر ی را خوردن کار درستی نبود میبایست فورا بخانه شوهر میرفتم تا آبروی خانواده محفوظ بماند ! خانواده ای که خود سر آمد بی آبروی ونسلی از سفلیس وسوزاک بود ! وپس مانده ترین خانواده بزرگ قاجاریه !!!با حرمسرای مخلوط از زنان ونیمه زنان وکارشان تنها توله پس دادن بود وبس .
خوشبخاته همخونی با من نداشتند خون من از آبشارهای کوهستانهای بلند سر چشمه گرفته بود .
در یک جهنم واقعی میسوختم اما توبه نکردم ( مانند او ) .
اودر دوزخ حقیقی و دور از وطن جان داد و سوخت و من در خاکروبه های درونم خود را که داشت گم میشد ومیگندید ، یافتم .ث
روانش شاد ،روحش قرین رحمت خدایان باد .
پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 30/04/2018 میلادی / برابر با 10 /آردیبهشت 1397 خورشیدی ./..