پنجشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۶

اشرافیت !

اشرافیت واشراف  زاده بودن که ا بطور کلی از کلمه » شرف « برمیخیزد ومطابق معمول جایش را با چیزهای دیگر عوض میکند ،  تنها دراروپای کهنه  متداوال است اما این روزها بد جوری گریبانگیر عده ای شده است  ومیل دارند با پولهایشان لقبی نیز برای خود بخرند ، 

درایران ما که سلسله ای السطلنه ها رو به ویرانی رفت وسپس » حاجی ها وحاجیه ها وامامزادگان  با ژن منحصر بفرد !!!« جای آنرا  گرفتند معلوم نیست چگونه میخواهند در صف اشراف بایستند شاید بتوانند زیر سایه پدر بزرگشان در مقطعی از زمانه یک لقب بانو یا عالیجناب بگیرند  آنهم شک دارم .

اخیرا نوه دختری مرحوم فرانسیسکو فرانکو ی معروف که خود پسر یک زارع واهل جنوب بود  درخواست کرده که باو لقلب دوشس بدهند ، چون پدر بزرگش  اورا دوشس خطاب کرده پدرش یک دوک بود وهمسر اولش نیز یک دوک بود وتنها فرزند بازمانده اش نیز دوک باقی مانده است .

 این روزها وضع این سر زمین درهم برهم است کاتالونیا میل دارد جدا شود وریاست جمهوریش از لاهه واز راه دور واز طریق اسکایب !!!ریاست مجلس را انتخاب کرده ! چون اگر به این سر زمین برگرددد  دادگاهی خواهد شد بنا براین هر سه ما ه به کشوری میرود  ، من به آنها ایرادی نمیگیرم ، بهترین کارخانه جات وصنایع در کاتالونیا ست بهترین  بیمارستانهاوپزشکان در آنجا مشغول کارند بهترین  چشم پزشکان دنیا ودندان  پزشکا ن آنجا میباشند زبانشان کاتالان است وبه هیچ قیمت هم با زبان کاستیان حرف نمیزند بهترین تیم فوتبال دنیارا نیز دراختیار دارند ، از همه مهمتر بهترین وآخرین متد جرم شناسی  دنیارا نیز دراختیار دارد .

در بقیه جاهای اسپانیا تنها حکومت اشرافی بو گرفته ورقص واواز ومد ولباس  وآرایش  کار میکند دیگر هیچ  زمینها بایر ، بیشتر آنهارا خارجیان به قیمت ثمن بخس خریده وویلاهای بزرگی ساخته اند نیمی از جنوب دردست عربها ومسلمانان  سایر کشورها ست، کارخانه ای  وجود ندارد غیر ازیک کارخانه آبجو سازی  نمیدانم چرا مرا یاد  آخرین روزهای زمان شاه مرحوم میاندازد .

دزدها بکار خو د مشغولند ، دادگاهها سالها پرونده ارا مختوم نگاه میدا رند  بردن وکشتن بچه های کوچک همچنان ادامه دارد وکشتن زنان به دست مردانشان تنها کاری که میکنند یک مانیفستاسیون  کاغذی راه میاندازند وتمام میشود جنجال میخوابد تا واقعه  تازه ای ، 

رادیو تلویزونهایشان که ابدا نباید درباره اش گفت باز باید به صدای رادیو ی کانالونیا  گوش داد ، من موافقم که کاتالونیا از اسپانیا جدا شود  آنها توانسته ان خودرا بسازند وساخته اند کشوری متمدن تمیز آباد واز همه مهمتر اکثر آنها با زبانهای فرانسه وانگلیس مسلط میباشند .

متاسفانه مارا راه نخواهند داد  ، اولا از نژاد لاتین نیستیم ، دوم اهل جنوب هستیم که ابدا حتی خود اسپانیا هم جنوب را قبول ندارد جنوب خود کفاست وکارش را خودش انجام میدهد !!! با کمک برادر بزرگ !  سوم آنکه زبان آنهارا نمیدانیم .

خوب باید خیلی ثروتمند بود تا توانست وارد چنین منطه ای شد ودستور داد که خدمتگذار من باشید که متاسفامه از آنهم محروم هستیم .چند بار که من مجبور بودم در فرودگاهای آنجا هواپیما عوض کنم  نزدیک بود گریه کنم هیچکس جوابی بمن نمیداد  وسپس تک وتنها درگوشه از صندلیهای ردیف شده مینشستم  ودیگران با فاصله چند صندلی خالی در کنار من ! .

 بلی من موافقم که کاتالونیا از اسپانیا جدا شود  بلکه ایها بخودشان بیایند  وتکانی بخود بدهند  ساعتها نشستن دوریک میز  کافه وچرند گفتن درحالیکه بیمار بدبختی درانتظار آنهاست ویا مشتری  بانک ویا خریداری خانم واقا ساعت ده  کاررا شروع میکنند ساعت یازده برای صبحانه تشریف میبرند تا دوازد وساعت یک هم کارها تعطیل میشود تا چها ر یا پنج بعد از ظهر  تنها خارجیان هستند  که کارها راا داره میکنند .

حال دراین فکرم که جوانان وزنان ومردان ثروتمند سر زمین من چگونه وارد جامعه اشرافیت خواهند شد ؟!.

چند سال از مرگ سر وانتس میگذرد ؟ نویسنده بزرگ و نامی دون کیشوت معروف ؟ امروز همه دون کیشوت شده ایم که تنها کارمان جنگ با چرخهای چوبی اسبا بهای بادی است همین ، نه بیشتر . پایان 

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « .اسپانیا . 25 /01 /2018 میلادی /....

چهارشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۶

آسمان ابری

» این آسمان امروز ماست با ابرهای سیاه »

از آن آفتاب دلپذیر دیگر خبری  نیست  ، هوا ناگهان ده درجه پایین رفت ومن بفکر " پدرخوانده ها " افتادم که چه نقش بزرگی دراین دنیا بازی میکنند وبازی کرده اند  درایران تشکیل مافیایی  بنوعی دیگر شکل گرفته همه گرده هم آمده با آن لگن های سیاه وسفید ومهر های شیطانی که برپیشانی چسپانیده اند ودر اروپا ی آزاد ودمکراتیک ! ثروت دنیا تنها دردست یازده نفر است بقیه برده ها هستند .

داشتن یک پدرخوانده از هرنوع برای هر انسانی از نان شب واجب تر است !!! نان شبرا میرساند وجیره خودش را بر میدارد این پدر خوانده های در شکلهای مختلف دیده میشودند درکت وشلوارهای چاک دار دو طرف باسن ، درزمین های گلف ودر رده اول استادیومهای ورزش فوتبال وتنیس و وبه تارگی ساختن خواننده وبردن آنها برای کاباره ها ودیسکوتها  .

 دریک شرکت بزرگ ویا نیمه  بزرگ یک پدر خوانده پشت سر آن ایستاده  پلیس را خرید قاضی را خریده ودرون شرکت همه عوامل وفامیل خودرا جای داده است در یک دولت به همینگونه  . وریشه هایشان همچنان ادامه دارد بیخودی بعضی ها به تنهایی درگوشه مطبخ خودشان فریاد برمیدارند .


اگر یک پدر خوانده داشتم  خیلی کارها میتوانستم انجام بدهم که امروز از فکر کردن به آنها نیز ناتوانم  البته میبایست چیزی میدادم تکه هایی از پیکرم را وجودم را به همین  دلیل خودم را کنار کشیدم .

وجود پدر خوانده باعث میشود که تو کار نکنی تنها یک دکه باز بگذاری  خود دکه کار میکند حال یا با مواد یا با اسلحه ویا سایر چیزهای ممنوعه  . ثروتمندان امریکای سالهای گذشته از طریق مشروبات و اسلحه و برده داری ثروتمند و سپس آریستو کرات وکم کم لقبهایی که پدر خوانده های بزرگ به آنها داند پرنس وپرنسس شدند .

پدر خوانده ها همیشه با  مردان خدا دستشان درون  یک کاسه است  جیبشان یکی است  ماو شمایی ندارند  برای همین هم هست که دین بر سر تاسر دنیا کثافت کرده است .

امروز دنیا ما همان است تنها شکل آدمها ومکانها فرق کرده برده داری درلباس ورزش برده داری در لباس مد برده داری درلباس صادرات  و واردات  !!! بشکل واضحی رواج دارد پلیسها هم دست نشانده خودشان میباشند تنها کسانی را توقیف ویا میکشند که درکنار سطلهای زباله چادر زده ودرون آشغالها پس مانده هارا جمع میکنند .
آنها باید از بین بروند انگل هستند دستی نامریی بطور زیرکانه ای دارد انسانهایی راکه دیگر لازمشان ندارند از بین میبرند  وکسیکه تاریخ مصرفش تمام ش.د به تیر غیب گرفتا خواهد شد .
ترکیب غذا ها عوض شده  امروز چغند را که خوراک الاغها ببود برای انسانها بعنوان دارو تجویز میکنند ! شکل گوشتها درویترینهای قصابی ها عوض شده بهترین ها درون سر دخانه زیر پارچه های سفید پنهانند ،
درعوض قوطیهای رنگ ووارنگ محتوی غذاهای مانده  درون سوپر ها ردیف و چشم هارا نوازش میدهند !!

داشتن پدرخوانده دراین دنیا خیلی خوب است درب بوتیکهای مخفی به رویت باز میشود ودرب کلوپهای مخفی وپنهانی که روزی صد باز از جلو ی آنها  رد میشوی وخیال میکنی که یک خانه قدیمی است .ودرب خانه همو سکسوئلها که هر روز بر تعدادشان اضافه میشود وبا افتخار تمام  راه میروند  وسگهای تربیت شده ای دارند درلباس  هنرپیشه ویا خواننده ویا دلقک  که از آنها حمایت میکنند  بطور کلی از هرچیزی که  برخلاف  میل آنها باشداین سگها به پارس کردن مشغول میشوند ......

پدر خوانده ها در هر لباسی که باشند حق دارند پسران کوچک ودختران نابالغ را به درون کشتیها برده پس از استفاده از آنها یک یک را به درون  دریا بیاندازند وبکشند  آنهم کسانی که ادعای رهبری یک ملت را میکنند ویا ادعای حمایت از ملتی ؟! 

دنیای وحشتناکی است هیچ کجا نه آرامش هست ونه اسایش ونه امنیت  اما میتوان یک پدر خواند ه را یافت وبه کمک او یک بنگاه را باز کرد تحت عنوان هر نامی .......
میتوان مشهور شد میتوان بزرگ شد وسپس اگر خیلی زرنگ باشی میتوانی بموقع خودترا نجات دهی درغیر آن صورت تا جان دربدن داری باید برایشان عربده بکشی 

روزنامه  ها ، تبلیغات ، رسانه ها   چاپخانه ا ها که دیگر احتیاجی  به آنها نبود همه زیر نفوذ آنهاست .

کم کم اگر رنگ اسفناج ر ا کسی ببیند روی سر من مزرعه اسفناج سبز شده از دیدن خیلی چیزها اما باید سکوت کرد وتنها تماشا چی بود  . 

نه احتیاجی به پدر خوانده نیست  لنگان لنگان  خرک خودرا کشیده ام  تا اینجا  ودیگر راهی  نمانده تا مقصد خودم میروم بی عصا . اما با رنج  . پایان
» لب پرچین « / ثریا ایرانمنش ؟ اسپانیا / 24/01/2018 میلادی /...

سه‌شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۶

سوپ عدس و....





سوپ عدس و اپرای  »لاتراویتا  »اثر وردی ، چه هماهنگی دلپذیری.

 این اپرا از روی  زندگی مارگریت گوتیه  معروف به مادام کاملیا اثر الکساندردومای پسر ساخته شده  با کمی دستکاری .
امروز  فیلم  انرا گذاشتم  به همراه سوپ عدس ! 

 بهمراه   هنر مند  وسوپرانوی معروف اهل اوکراین  »  آنچلینا گئورگیو « بازی بسیار  شیرینی را ارائه داد ومطابق معمول اینگونه اثر ها در کاونت گاردن ودراپرای معروف " رویال " اجرا میشود ته مانده اش بصورت فیلم به دست ما میرسد .

 درتمام ادوار تاریخ ونوشته ها وفیلمه ها آنکه ندار  وبیکس است باید نابود شود واز بین برود ، بیچاره مارگریت  را یک کنت هوسباز نشلنده ومعشوقه او بود وتمام هوسهایش را بر آورده میساخت تا اینکه بیماری » سل « اورا درمیان گرفت وبیماری دوم عشق آرماندو بود که اورا ازپای درآورد .من کتاب مارگریت  گوتیه که ب نام مادام کاملیا معروف بود   داشتم وفیلم اورا هم که » میشل مورگان « فرانسوی بازی کرده بود دیدم  آنروزها جوان بودم وچقدر گریستم ، کنت اورا رها کرد مجبور شد اثاثیه اش را بفروشد ودریک بیمارستان دولتی  تن بمرگ بسپارد درحالیکه آرماندو نمیدانست چرا اورا رها کرده است  حتما هستند کسانی که با این اثر آشنا وشاید خوانده باشند .

روزی به خانه » مرحوم فرهاد دهخدا « برادرزاده علامه دهخدا رفتیم او اهل موسیقی وپیانیست زبر دستی بود مادرش آش رشته پخته بود ودر قدح مرغی بزرگی روی میز جای داشت  ، ما چقدر خندیدیم که آش رشته به همراه  شوپن .؟؟!!

ا او هم از دنیا رفته مردی  نیک نام ونجیب وبسیار آرام بود همسرش آلمانی ودختری هم داشت .
امروز بیا دآن روز افتادم به به سوپ عدس بی نمک بی ادویه بی روغن  به همراه اپرای  لا تراویتا یا مادام کاملیا  که عادت داشت همیشه یک دسته گل کاملیا درخانه ودرکنار دستش  داشته باشد وگل کامیلیارا به میان سینه اش سنجاق میکرد به همین دلیل به مادام کاملیا شهرت یافت .

آنجلینا بیشتر شبیه  مادام کا ملیا بود تا بقیه . جالب آنکه زنانی ایرانی هم  سالها یک گل مصنوعی کاملیا را به یقه خود سنجاق میکردند !!!  

هوای ما بهاری است بیست ودو درجه وگلها همه باز شده اند  باغچه بیچاره من  روی شادابی را دید پرده هارا بالا کشیدم تا آفتاب بتابد حال اگر دوباره باد وبارانی شروع شود نمیدانم چه بر سر مبلهای  بالکن خواهد آمد  بهر روی عده ای تن به آب سپرده  وبه دریا رفته اند ومن با مادام کاملیا داریم سوپ عدس میخوریم . پایان 
دلنوشته امروز سه شنبه 

خیلی دیر بود




ترسم آنگه دهند پیراهنم / که نشانی از جان وتن نیست .........

چه آسان وبی تفاوت از کناراین  اشعار گذشتیم ، چه آسان زیستیم  زندگی را به هیچ فروخیتم  خیال میکردیم که همیشه خر برایمان خرما میریزند وهمه جا حلوا پخش میکنند دنیا آغوشش به روی ما باز است تنها درانتظار ورود ماست ، چه بچگانه وتا چه حد احمقانه زیستیم تمام هم وغم ما این بود که معشوق فرار نکند ودفترچه اشعار وخاطراتمان به دست دیگری نیفتد  ، سپس زندگی روی زشت ومنفور خودرا نشان داد  .

حال با گذشت زمان  یکبار آنهمه رنج را کشیدیم  با فکر کردن به آنها دردی مضائف برای خود میخریم وشبها همه رویاهایمان همان روزهای دردناکند از  دوران  خوب وشادی بخش گذر کرده ایم ..

کتابی  را روی تابلتم پیدا کردم میخوانم لابد بیشتر مردم آنرا خوانده اند » خدا بزرگ نیست « البته با ترجمه ای ناقص وکمی دست به عصا راه رفتن نویسنده » هیچینگ « است   که بارها گفته ها ومصاحبه های اورا در روزنامه ها ویا از تلویزونونها شنیده وخوانده ام  ، متاسفانه درجایی که زندگی میکنم  دیوارها همه موش دارند  وخبر بگوش ارباب  میرسد و مجازات اینکه توهینی به مقامات  ومقدسین شده نقره داغ وزندانی خواهم شد . 

تازه فهمیدم که نه خداوند  واقعا آنطور که ما فکر میکردیم بزرگ وبا عظمت نیست شاید خودش نیز نیاز به کمک داشته باشد ، خداوند نقش خودرا روی » دلارها« چاپ کرده است  وفرما ن میراند بندگان درگاهش نیز با احترام و سر بفرمان با کیفهای دستی چرمی گران قمت اطرافش را گرفته اند ، خداوند نه سری به شهرهای زلزله زده میزند ونه به طوفهای دریایی کار دارد .نه به آتش فشانها ونه به دردهای بیمارانی که در آسایشگاهها خوابیده اند واو را فریاد میکنند ، نه ، کار او چیز دیگری است .

بیشتر از این نمیتوانم  توضیحی بنویسم چرا که مسئولیت این صفحه با من است اما بوضوح میتوان دید که خدایی درکار نیست هر چه هست پوسته های افکارمان میباشد مگر آنکه به طنز چیزی را بنویسی آنهم باید قبلا مجوز طنز گویی وطنز نویسی را کسب کرده باشی !!!وهر چه دل تنگت خواست بگویی یا بنویسی .

داستانم را نیمه شب دیشب ادامه دادم اورا به راههای دور وکوهای  بلند وکوچه پس کوچه های شهر بردم اما همچنان میان دفترم خواهد ماند اجازه چاپ آنرا ندارم !!! برای کی ؟ برای چی؟ وبرای کجا ؟ زندگی خود من یک تراژدی است که به کمدی ختم شده است خنده دار وگاهی گریه آور است چرا دیگری را اسیر کنم . 

من کی هستم وکجا بودم وچکار کردم وچه خوردم به کسی مربوط نیست منکه ملکه نیستم یک فرد  عادی همیشه درعذاب است مگر آنکه راه وسوراخ موش را بداند وراه گریز را .ویا راه هوچی گری را من ساده زیستم  صادقانه کمک کردم وحال تبدیل به یک شئی بی مصرف شده ام که حتی قادر نیستم حرف خودرا با صدای بلند بگویم هم همهمه ها از هر سو بلند میشوند .
کسانی را دیدم که در لباس حماقت دنیای را وماتحت آنرا سوراخ کردند خوب خوردند خوب بردند اما  به نوع بدی مردند واز دنیا رفتند کسی حتی دیگر نامی از آنها نمیاورد دریک سوراخ زیر مشتی گل پنهانند .

این عقل ماست که باید  بین دوستیها ا ودشمنی ها  راهی را معین نماید  ونشان دهد که چگونه موادی خام و دست نخورده است وموادی سخت درکوره  طمع  دمیده وپخته شده  . من خام بودم هیچگاه پخته نشدم  شاید آنرا برتزین  فضیلت بدانم که نگذاشتم مرا درکوره های خودشان تبدیل به یک ماده  دیگر کنند  ، خودم بودم با همه صافی و صداقتم 
ساعتهای متمادی دربرابر یک تابلوی نقاشی ایستادم  تا رنگهارا که با هم مخلوط وشاهکاری را  بوجود آورده ببینم . 
ساعتها با شنیندن صدای  آوازی  بگوش ایستادم تا زیر وبم آنرا به درون  جانم بفرستم .

بی چراغ به راه افتادم چشمانم خود چراغ راهم بودند  گام به گام پیش رفتم  وبه اندیشه هایم شکل دادم  زمانی چشمانم را باز کردم که دیگر آفتاب داشت غروب میکرد  ومن به چراغ خرد روی آوردم  تنها زیر نور وروشنایی آن نشستم درکنارم هیاهوی بسیار برای هیچ برپا بود .

هیچگاه ازته دل نخندیدم  حال راه رفتن را گام به گام دوست میدارم  رهروی که سر منزل عشق را نیز فراموش کرده است تنها به کوچه پس کوچه های ساحلی مینگرد که آب ا نیمه خانه هارا ویران ساخته است  و ساکنین همچنان سرگرم روبیدن گل ولای از خانه های خویشند بی هیچ فریادی چون میدانند فریاد رس نیست . خانه من دربالاترین نقطه نزدیک کوهها قرار دارد وازآنجا میتوانم کوهای پر برف را ببینم وعروسکانی که با چوب دستی روی برفها  سرسره بازی میکنند .تنها هوا دارم هوای پاکیزه واین نعمت بزرگی است  من انسان قانعی هستم همین  کم خواهی ها مرا درجایم میخکوب کرد   ..  پایان
» لب پرچین « . ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 23/01/2018 میلادی /....
=====================================

.

دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۶

ستیغ بلند کوههای کوچک



با درودی تازه !!!

گفتگوی  بلند وطولانی جناب ( فخر آور) را از طریق گوشی میتوانم ببینم و بشنوم خوب حرف میزند صدای دلپذیری دارد وقدرت  بیانش بی نظیر است ، 
روز گذشته با دوستی  ساکن لند ن حرف میزدم  میگفت :
مردم اعتراضشان  شروع شد هنگامیکه نام نیم پهلوی به میان آمد مردم  برگشتند سر جایشان نشستند وگفتند ما دیگر فریب نخواهیم خورد گویا بیانات   ایشان بیشتر تمایل به آن سو داشته تا اعتراض مردم به بدبختی هایشان . » طبیعی است قراردادی است بین ایشان ومادرگرامی   وبین آن سرداران که شما مارا تامین کنید ما مردمرا با نمایشات خود سرگرم میداریم " !

سپس ادامه داد / برای من دیگر هیچ چیز مهم نیست یکبار دریک انقلاب  قربانی دادیم کافی است ! نپرسیدم چرا انقلاب کردید؟ مگر إن روزها چه کمبودهایی را احساس میکردید؟  چه بسا متهم به بت پرستی میشدم . 

حال باین  ستیغ  بلند  پرشکوه مینگرم ودلخوش کرده ام  گاهی دلم از ترس میلرزد  که مبادا اورا بشکنم  ویا اورا بشکنند  اما گمان نکنم پشت او به دیواری از سنگ خارا 
بند است  بنا براین اورا درآغوش میگیرم  ومینوازم .  همیشه من حق را به انسانهای سر سخت داده ام  میگذارم تا خودشان باشند  ، سپس آهسته از کنارشان میگذرم  گاهی افسرده وزمانی خوشحال  ویا غمگین از شکستن دیگری .

کمتر چیزهایی را که میبینم بخاطر میسپارم بخصوص اگر از جمله ارقام باشند دیگر واویلا  ابدا بیاد نمیسپارم  نیاز ندارم   از دید من همه یکنوع شبنم هستند که هر طلوع صبح بر روی شاخه گلی میشنینند  گاهی  شسته میشوند گاهی بخار شده و زمانی  به زیر برگها فرو میروند  این شبنم ها تاز مانیکه مرتکب گناهی نشده اند  همچنان لطیف  و تماشایی هستند .

مدتهای میگذرد که مرا دچار تردید میسازد  آیا ان سر زمین را فراموش  کنم ؟ ناگهان بیاد سروهای بلند شهر شیراز وهوای مطبوع آن میافتم وزمانی به آن کوههای بلند غیر قابل دسترس زاگرس وکوههای بختیاری میافتم وزمانی به کپر های بی آب وعلف کوچه ای داغ کویر میاندیشم  از یاد بردن آنها سخت است بعد از چهل  سال هنوز روی لبه صندلی نشسته ام .

خوب ، حال در رویاهایم کشتی جمشید ساخته شده  بادبانها برافراشته  تا انتهای اقیانوسهای دنیا سفر میکنم به لانه سیمرغ سر میکشم  واز  لابلای درختان دست درلانه مرغان کرده تخمی را میدزدم  همانجایی که سیمرغ افسانه ای نشسته است .
خاموش   ، او خاموش است اما جهانی از او سخن میگویند  .

گاهی به سازهای  کهن میاندیشم  وبه نای نی نوازی  که به هنگام نواختن  همه گیاهان وگلها وچمن زاران  دچار مستی ودوران میشوند ومیرقصند .
دراین فکرم که چه کسی این سنفنوی جهانیرا رهبری میکند  به جانوران جان میبخشد ومردگان را زنده میسازد  همه گیاهان ووجانورانران  درحال روییدن وجنبشند  .

سیمرغ ما خاموش است میداند که خشکسالی  بزرگی درپیش است ، میداند قحطی درجلوی راهمان است هرروز شاهد کمبود  وکوچکتر شدن مواد غذایی هستیم از باران خبری نیست ، 

هر انسانی  در درونش  افکاری دارد ومیاندیشد بعضی ها ابدا  بخود زحمت  فکر کردنرا نمیدهند  روز به روز  ساعت به ساعت  فردا چه خواهد شد ؟ مهم نیست .

گاهی به ا مردم این سر زمین رشک میبرم ، دزدها مالشان  را میبرند نهایت چند صباحی در زندانند ، دخترانشان به دست مردان هوسباز کشته میشوند پسرانشان اخته میشوند اا هیچ قطره اشکی روی گونه های آنها دیده نمیشود  گریه کردن گناه بزرگی است در عوض رقص  وآواز وشادی جای همه بدبختی هارا گرفته است  میرقصند آواز میخوانند حتی پرستار  با دهان بسته در اطاق عمل !!!

ایکاش منهم میتوانستم مانند آنها باشم  . از دیدن درد دندان پسرم رنج میبرم  واز بیماری دیگری اشک میریزم  وگوشم به یک سروش آسمانی است که خوب ؟ تا کی ؟؟!!

"هند "درکار  ساختن تمام دارو ها ، ادوات  بافتن پارچه های زرین ودوختن آنها برای تن پری پیکران ، آهسته دارد اقتصاد  خودرا به سطح  دنیا  میرساند سالهاست که از زیر یوغ استعمار برون آمده هرچند مافیای گردن کلفتی از قبل آنها بهره میبرند اما نجیبانه به کار خود مشغولند صادرتشان  بیشتر دنیارا فرا گرفته وما ؟؟؟ 
آزاد بودیم  ، میساختیم وصادر میکردیم ناگهان هوس کردیم  همسر ( مارکسیتهای ) شوری شویم وکشور را دودستی  بعنوان جهیزیه تقدیم آنها بکنیم وخود برده وارد چشم به قطره ابی بدوزیم که متعلق بخود ما بود .

آواز سیمرغ  را تنها درخاموشی شبانه ام میتوانم بشنوم 

هر دردی از او بردی  صد خنده به درمان کن 
هر زخمی از او خوردی صد طعنه به مرهم زن ........" بسطامی "
پایان 
» لب پرچین « ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 22/01/ 2015 میلادی /.....
===================================



یکشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۶

روزگاری داشتیم


برگهای دفترها اشعارم وکتابهایم زرد شده ویکی یکی فرو میریزند ، عمر آنها هم بسر  آمد اکثر کتابها رنگشان  رو به زردی رفته برگهایشان گویی نم کشیده چه بسا آنها دچار بیماری قرن شده باشند !؟.

در دنیای میمونها زندگی میکنیم ما پس ماده ها وفسیلهای انسانها  قبل از تاریخ ! همچنان راه میرویم تا روزیکه به اوج تنگی برسیم ،  ودیگر  چیزی  نمانده باشد تا آزمایش کنیم خود ما وارد آزمایشگاهها خواهیم شد وتک تک استخوانها وسلولهایمانرا زیر ذره  بین خواهند برد ،  دیگر چیزی باقی نمانده تا فرا بگیریم جنگ را فرا گرفتیم و معامله با خدارا 

حال زندگیمان بی خطر یا با خطر برایمان فرقی ندارد .
تنها تنگی فضا مارا میازارد  به کدام معرفت رسیدیم وبه کدام حقیقت ؟  چیزی که دیگر نیاز به آزمایش نداشته  باشد حال خود ماییم  که آزمایش میشویم  کارهایمان ؛ اندیشه هایمان  ، رفتارمان  خوابیدن وبیدار شدنهایمان همه  زیر ذره بین هاست .
برای آخرت آنهایی که توانسته اند یک حساب بانگی بزرگ  در بانک " خداوند:"باز کرده اند  میدانند که درآن دنیا نیز دربهشتدخواهند بود  بهره پولهایشانرانیزخواهند گرفت .!

معامله با خدا  یک تجارت بزرگ شد  وخداوند بانکدار زندگی کسانی شد که یا در دانشگاهای  بزرگ درس !!! خوانده وتیتری دارند ویا پولهای کلان ، وما ؟ از ما کسی نخواهد پرسید > ما هرروز با افزایش دردها وافزایش کمبود ها  بفکر ریزه های حسابی هستیم که در بانکی جدا گانه گذاشته ایم !!

تنها گاهی از قبض هایی که از بانک خداوند میرسد میدانیم که چقدر بدهکاریم . وتا چه حد درخطر نابودی ودرمسیرسیللابها نشسته ایم .

حال باید یاد گرفت که چگونه با خطر ها زیست  وآن معرفت  حقیقی را گم کرد  بفکر سود وزیان  وسنجش ثابت آن بود  باید خرده خرده سود را دریافت کرد آنهم درازای پرداختهای کلان .

چه میشود کرد " ژن " ما ازنوع ژن نوکران وبردگان خداوند نبود ونیست ژن ما انسانی بود وانسانی زیست کردیم وانسانی به تفکر نشستیم .اندازه ما بقدر یک خط باریک میان دو زاویه بود  بیشتر نتوانستم جایی را برای خود باز کنم .

خدایم گم شد ، حقیقتی که به آن اعتماد داشتم گم شد  دوست داشتنهایم فراموش شدند  عشق ومعنایی که برای آن داشتم از بیخ وبن کنده شد و بتدریج اازدست آنچه مرا ساخته بود بیرون آمدم عریان .

اولین کسیکه مرا به تصویر کشید نقاش بسیار ناشی واحمقی بود دیگران هریک قلمی به دست گرفتند یکی بر بالای لبانم خال گذاشت دیگری زیر شکمم را خط کشید سومی  چشمانمرا کج وکوله ساخت هرچه بود آن تصویر من نبود تصویری بود که دیگران درذهن موهن وکثیف خود ساخته بودند من خود میدانستم کیستم وچه میخواهم .

امروز در یک تبعید گاه باید بسر ببرم که بیماری از درو دیوار آن میبارد آبها آلوده  زمین  آلوده واز باران خبری نیست ( چین درعوض هست ) ومواد آلوده  را برایمان میفرستد
میمون بزرگ از راه خواهد رسید وبه دنبال  طعمه میگردد این طعمه تنها سر زمین من است ، خاک بیمار منست ، هوای آلوده آنجاست وجانورانی که بی هدف درهم میلولند با هم آغوشی های کثیفشان بیماری هارا بیشتر میکنند آن سر زمین احتیاج به یک ضد عفونی عمیقی دارد .

دراین  شهری  که من تبعید شده ام سده ها پیش  پرخاشگری همین جانوران  خونخوار  برآن تاخته بود وقرنها جا خوش کرده بودند هنوز آثار کثیفشان برجای مانده وما باید هروز از کنارشان بگذریم وبیاد بیاوریم که روزی در این رودخانه خون جاری بود .

دست بردم تا کتاب اشعار پاره پاره امرا بردارم  وشعری از میان  ان  انتخاب کنم دیدم متعلق به شاعران ( چپ) است با عنوان بسیار دلنشینی آنرا درون سطل زباله انداختم .
پایان 
یادداشتهای یک روز از رروزهای  دلگیر / ثریا / » لب پرچین « .
21/01/2018 میلادی .........
=======================================