شنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۵

دنیای وارونه ما

این آخرین نوشته ای که دراین سال روی این صفحه میاورم ، نوروز درراه است وکارهای زیادی درپیش دارم !!

حضرت سلطان قابوسن ابن سلاطان ابن سلاطین جناب اردوغان فرموده اند همه باید پنج بچه به دنیا بیاورند ( عمدتا پسر باشد بهتر است ) چون آینده اروپا دردست سلاطین عثمانی است !!!

خوب مبارک است امیدووارم من درآن زمان نباشم ونخواهم بود درحال حاضر همه حکم رباط را پیدا کرده ایم بنوعی درخانه هایمان زندانی وبنحوی زیر ذره بین وچشم  برادر بزرگ وزیر نوعی کنترل شدید هستیم از گردش آشغالهای وجدا سازی آنها گرفته تا نانهایی را که میخریم ومیخوریم وهرروز محتویات آنها کمتر میشود وکوچکترمیشوند ودرونشان پوک درعوض سوسک ، عقرب ، کرم ، مورچه  وتخم  کرمها ومورچه ها غذای مارا تشکیل میدهند ، بیخود نیست سوسکها به حمام من پناه آوردند ، از ترس است عقرب سیاه جرار نیز از غذاهای دست آول است .
مغز میممون وحال مغز انسانها .....

زنانرا بکشید یا به دست مردان قبیله  یا درکوچه وخیابان ویا با ساطور واسید مگر آنهاییکه رباطند تنها آشپزخانه را میشناسند وتمیز کردن خانه وپذیرایی از ( آقا وسرور) وآوردن بچه آنهم پسر درغیر اینصورت دورشان بریزید اگر کمی فکر کردند ویا چیزی درمغزشان بود آنهارا تبدیل به رباط کنید البته اگر جوان بودند وزیبا پیرهارا به دست پزشکان خواهیم داد تا ترتیبشانرا بدهند با خوراندن قرصهای خواب  ونئشه آور ، زنان نباید فکر کنند آن کله کوچکشا تنها برای روییدن موهای بلند است نه بیشتر اگر زنی فکر کرد واندیشید ویرانش کنید به دست خود خاله خانباجی ها .

این آخرین نشانه منست در سال 1395 شمس خانم و2017 میلادی ، بعد از آن نمیدانم چه خواهد شد بستگی به حال واحوال من ودنیا دارد ، از این دنیا بیزارم وبیزار م وبیزار روزی غضه میخوردم که از منظومه ام دور افتاده ام خوشبختانه دول بزرگ حاکمین ما برایمان منظوه هایی ساخته اند در بالای زمین احساست را بگذار روی زمین وخودت مانند یک پشه برو هوا درآنجا در یک منظومه جا خواهی گرفت .

همه ما را تنها گذاشتند تکه تکه مان کردند مهاجرتها ، جنکها آنهم بیشتر از نوع ادیان بی مصرف ودروغین موسی خدا رادرآتش دید عیسی خدارا دردایره زمین دید ومحمد درکوه طور وهرکدام کتابی تقدیم داشتند وگفتتند سرتان را  از روی این .کتب برندارید هرسه هم یک حرف میزدند با زبانهای مختلف ....زنان باید پوشیده باشند ، زنان باید مطیع مردان باشند وزنان جایشان درگوشه مطبخ است ومردان به دنبال جنگ وشکار گناهکار اصلی زن بود ومرد بیگناه !! وکتب را مردان نوشتند خوب سعی کردند شعوررا هم از دیگران گرفته بجایش پهن بگذارند حال هرچند تحصیل کرده وهرچند دنیا دیده  درکنج مغزشان مارمولکی میخزید که باید ضد زن رفتار کرد .

حال دادگها بجای رسیدگی به پرونده ها ی بزرگ وقوانین وقضاوتها دست بالا  نشسته اند تا ببینند من نام حسن آقارا با غین نوشتم یا باقاف تا مرا به دادگاه ببرند ، روزنامه نگاران ونویسندگان کتابهایشان خمیر شده وخودشان درزندانها ویا سیاهچالها جای گرفته ویا سکته میشوند !!
برای چی بنویسم ؟ برای کی بنویسم ؟ تنها نشستم .بقول معروف چس ناله کردم چون میبایست مواظب باشم حرفی نزنم که به تریش لباده کسی بربخورد دیگر برایم مهم نیست حال یک رباطم بدون فکر بدون اینکه بدانم چکار میکنم یک مانکن ، مانند سایر مانکنها  که با لبان قلوه ای وگونه های برجسته وموهای بور از یک خمره درآمده اند وباید با( مستر) ویا ارباب  بخوابند همین نه بیشتر .
بهر روی با شما دوستان وعزیزان تا سال آینده خدا حافظی میکنم اگر عمری بود باز به چس ناله هایم ادامه میدهم .درخاتمه با سپاس از همه مهرومهربانیهای شما سال نورا بشما تهنیت میگویم با بهترین  وصمیمانه ترین آرزوهایم . اگر آرزوی دردل مانده باشد .
با تقدیم بهترین  وشایسته ترین احترامات . ثریا .
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / " بلاگ لب پرچین " 18 مارس 2017 میلادی ///.

بهار دلکش

افسرده ترم از نفس با دخزانی 
کان نوگل خندان نفسی همنفسم نیست

صیاد ز پیش آید و گرگ اجل از پی
آن صید ضعیفم که راه پیش وپسم نیست

بیحاصلی وخواری من بین که دراین باغ 
چون خار ، بدامان گلی  دردسترسم نیست ..........شادراوان " رهی معیری"

باز با گریه بیدار شدم ، دیر هم بیدار شدم ، اندوهی شدید در دلم راه پیدا کرده بود ، نمیدانم چها دیدم ، درخواب وکجا رفتم، هرچه بود اشکی بود که برچهره من نشست .
نوشتن تنها  چیزی است که مرا آرام میسازد ، نه میلی به صبحانه دارم ونه میلی به غذا اما باید بجنبم چون نشستن ونگاه کردن یعنی مردن .

حال وارد فصل دیگری میشویم   فصلی که درآن باغ و گل وپیوند عشق است  احساس من در بی تفاوتیاست  در لابلای پیچ پیچ خاطرات تلخ  که هنمیشه باد مخالف مرا باخود میبرد .
چه مظلومانه وچه نجیبانه دهانم را میبستم ومانند یک فرمانبر مطیع هرکاری را انجام میدادم  برای صواب !!! 
حال امروز حتی پرنده ای هم پشت پنجره اطاقم نمینشیند  تا آشوب زندگیم را ببیند  ، امروز هوا آفتابی است باآسمان ابری دیروز وفردا فرقی نخواهد  داشت دیگرگرمی نوری نیست گرمی نفسی نیست در رویاها دیگر اثری از تفکر ونجابت نیست واین فصل دیگری است وسال دیگری .

نه بیاد پاییزم ونه زمستانی که مرا با خود به آسمان برد ونه بهاری دلکش که درراه است .

بیاد این بودم که آن روز ها مادر همسرم با ما زندگی میکرد دریک آپارتمان در طبقه پنجم با پنجاه وهفت پله که میباییست هرروز آنهارا طی کنم برای خرید آذوقه وبردن پسرکم به کودکستان وبردن مادر شوهر  به دکتر وهر نیمه شب ساعت را کوک کنم که بیدار شوم تا  داروهایش بدهم جنینی درشکم داشتم وبالا پایین رفتن این پله هابرایم خیلی مشگل بود آما پیر زن بیمار را نمیتوانسم بحال خود رها کنم وظیفه انسانی من مرا وادار میکرد که از او مواظبت کنم دخترانش ، پسرانش ، نوهایش به دیدارش میامدند اما نه برای دیدن او  برای خوردن شام وپذیرایی گرم !!! همسر ؟ مست واز دنیا بیخبر تنها خرناسه میکشید .

امروز ....نه بهتر  است ساکت بمانم ، بهتر است حرفی نزنم . اگر کاری انجام دادم بخاطر نفس عمل بود نه اینکه اجری بگیرم ، 
تصویرها گرد مرا گرفته اند وبا آنها سال را نو میکنیم صدایی نیست تنها تصویر است .آنها دل به شب خوش کرده اند که از راه میرسند شام خوبی درانتظارشا ن میباشد وآن دیگری برنامه اش را طوری تنظیم کرده که همان روز به سفر برود ........
برایشان یک عید ویک جشن وجود دارد  نه بیشتر .
در انتظار هیچکس نیستم .......

دل خوش مشرب ما داشت  جوان عالم را 
شد همان روزجهان پیر،  که ما پیر شدیم 

تن بدادیم به آغوش زلیخای جهان 
راضی از سلسله  زلف چو زنجیر شدیم 

سالها گرد سر سرو  چو قمری گشتیم 
تا سزاوار  بیک حلقه زنجیر شدیم .....صائب تبریزی 
پایان .
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " 18/03/2017 میلادی / اسپانیا .

جمعه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۵

قدرت پول .

هیچگاه تا امروز وتا این اندازه به 
قدرت پول فکر نکرده بودم .
زمانی با چشم حقارت به لباسهای همسرم واطرافیانش  مینگریستم وبا خود میگفتم :

تازه به دوران رسیده ها  شهرستانیهای نوکیسه حال به دوران مد وزیبایی شانل ودیور واوسن لورن  افتداده اند ! 
هرچند امروز دوباره برگشته اند به همان  لباسهای محلی سربند ودستار ! آن زمان وآن زمانه ایجاب میکرد که با لباسهای مارک دار در میهمانیها حاضر شوند ومن با یک لباس ساده دوخت دستهای کوچک خودم وارد که میشدم مجلس روشن میشد ! همه ازجا برمیخاستند
.
باریک ، بلند وزیبا وپر غرور .......
همان پرنده زیبای  دشتهای دور که چشمانش را خوب میکشید ومیدانست خطوط را چگونه ظریف ونا پیدا روی چشمانش بکشد وآنهارا براق وکشیده نشان دهد .

امروز به قدرت پول پی بردم دیدم  در زمان میانسالی وافتادگی  تنها پول است که بفریاد تو میرسد دیگر از آن زیبایی خبری نیست دیگر از آن چشمان براق وبقول خیاطم امام جمعه کش نیز اثری نیست امروز همه چیز ازبین رفته وباید پول فراوانی خرج کنم تا لباسهایی مانند آن روز آن زنان تازه به دوران رسیده بپوشم تا هنگامیکه به آن مردک کار گر تلفن میکنم که چادرها پاره شده اند امروز وفردا نکند وبداند که در زیر سرم گنجی خفته است .

هیچگاه تا امروز به قدرت پول پی نبرده بودم که میتوانستم  یک مستخدم شبانه روزی استخدام کنم وخودم درتختخوابم ولو بشوم ومجله های مدرا تماشا کنم وشکلات سویسی بخورم واو مشغول تمیز کردن حمام وخانه شود .

نه دروغ چرا امروز نمیتوانم اینکاررا بکنم حقوق ماهیانه من تنها میتواند تا آخر ماه مرا بکشد ومقداری پس انداز کنم برای روزهای تولد ، کریسمس .وعید وغیره برای نوه های بی بخار وبی غیرتم که تنها برای گرفتن آنها میایند نه بیشتر .

هیچگاه تا امروز به قدرت پول نیاندیشده بودم که میتوانست حتی گذشته های ننگین افرادرا بپوشاند وآنها  بر سر صدر بنشاند .نه ! امروز همه افراد مانند آرتیستهای ازکار افتاد ه سینما از جلوی چشمانم گذشتند :

خانم مهندس با آن چهره کریه اما چون یک خانه بزرگ درشهر داشت جایش درآن بالای مجلس بود !
آزیتا سالکی چون همسرش جناب سرهنگ بود وخانه ای در شهر داشت همه یادشان رفت که روزی بغل خوابشان بوده است /
 وجمال وجمیل وغیره امروز همه یادشان رفته که بیست وچهار ساعته در خدمت !! اعراب بودند وحال با پولهایشان مشغول " بیزنس» هستند وهمه دست آنهارا میبوسند دستی که بارها بر جمال بی مثال تخم عرب نشست وبرخاست .

امروز همه میل دارندبا انوشه خانم دوست باشند چون توانست بجای آنکه به کودکان محروم وبی پناه ایرانی وغیره کمک کند دومیلیون دلار داد وبه رویاهایش جامه عمل پوشید ورفت یک دور دورزمین زد وبرگشت به ماه هم نرسید تنها کمی اززمین دور شد .
نه ! امروزز تنها یکی دو نفر از دوستان که از قدیم  قدیم مرا میشناختند وبخانه ام آمده بودند با من سلام گرمی دارند .
خانم تیمسار هاش فوت کرده بود زن خوبی بود با هم دوره بازی داشتیم ! شصت سال بیشتر نداشت همسرش مرتب میگفت " بلبل جان چمدانت را باز مکن اردیبهشت درتهران هستیم واین اردیبهشت بیست سال طول کشید زن بیچاره از فراق خانه ورومیزی فرانسویش دق کرد ومرد ! همسرش بلا فاصله زن بیوه پولداری را پیدا کرد وگرفت او ریاست اداره  هشتم ساواک را داشت ودرخارج مواظب دانشجویان بودار بود !! وبلا فاصله با جناب قربانی فر وقاشوقی عرب دست بکار حمل اسلحه بین جنگ ایران وعراق شدند بلبل جان مرده بود وآرزوی ایران ورومیزی فرانسویش بر دلشس ماند.

روز گذشته در یوتیوپ داشتم " اشک تاریح " مسعود صدر را میخواندم ، باندازه همان تاریخ اشک ریختم وبه آن مرد احترام گذاشتم یک وطن پرست واقعی است اما درجایی همان پول حکم میکند که دست یک زن ....معلوم الحال را ببوسد چرا که پشت او به جاهای دیگری بند است وبنیادفرهنگی را بنا نهاده درحالیکه لعبت والا فلج وناقص وبیمار وتنها درکنج خانه اش افتاده است کسی نیست برود تا چهره زیبای اورا ببوسد لعبت والا هم مانند من میل داشت غرورش را حفظ کند شاعره ای بینظیر بود بی آنکه دم از منم منم در اشعارش بزند ویا اشعار سیاسی باب روز بسراید او وسیمین بهبهانی دویار جدا ناشدنی بودند .
قدرت پول بینظیر است  خاکستر گرمی بر روی همه گذشته های ناپاک تو میریزد وتو که پول نداری آن خاکستر را بر سرت الک میکنند .اوهر بی سر وپایی بخودش اجازه میدهد تا بتو توهین کند . ین است قدرت پول .

هنوز هم میل ندارم لباس مارکدار بپوشم وکفشهایم را از دیور بخرم هرچه را که داشتم درایران بخشیدم وخودم با یک جفت کفش دوخت ایران برگشتم برای همیشه دیگر کسی نمانده بود همه رفته بودند ویا زیر عبای خلیفه دعا میخواندند./.
پایان یکروز سخت من
ثریا / اسپانیا / 17 مارس 2017 میلادی /.

ما دراین بهار.....

ما دراین بهار 
اینسان بیقرار
ودر آرزوی آنکه باز آید بهار !!!

با توسرنوشت ، نمیتوان جنگید ،  ، روزی وروزگاری گمان میکردم که میتوان پنجه درپنجه سرنوشت انداخت واورا پیچانید وپشتش را بخاک مالید ،  امروزبر نا توانی و وبر نا آگاهی خود میگریم .

از چه زمانی دور پنجره های ما ویا لکن های ما چادر برزنت بود که یاد بگیرم امروز چگونه با آنها وباد وباران دربیفتم؟
تراسهای ما پهن بودند ، فصلهایمان قرار وآرام داشتند  وبه موقع میرسیدند ، امروز همه چیز جا بجا شده است فصل بهار تبدیل به فصل زمستان شد درحالیکه ما خودرا عریان کرده دل به آفتاب بهاری سپرده بودیم . همه چیز بهم خورد .

حال دراین بهار ، لرزان وبیقرار وتنها بین این درد وفرومایگی  ودرماندگی  واین بازی مضحک سرنوشت .بیقرار راه میروم .
انسان همیشه اسیر است بیخود به دنبال آزادی وآزادگی میدود انسان اسیر دست دیگران است وهمیشه به دیگری احتیاج دارد واین آن دیگری فرمانرواست ودستور میدهد وتو باید سر خم کنی .

باد دوباره چادرهارا از جای کند ، باران شدید باریدن گرفت ودوباره مبلهای را رویهمه تلمیار کردم ورویش را پارچه پوشاندم دیگر امیدی به نور آفتاب و باد بهاری نیست این زمستان است که بیرحمانه یورش آورده حتی روز عید ما هم باید زیر بارش باران بگذرد وما از پشت شیشه های کدر انرا تماشا کنیم وبخود بگوییم که این برکت خداوندی است که دارد همه جارا ویران میکند!
امروز باز میان وان حمام میهمانی دمرو افتاده بود ازکجا میایند برایم عجیب است هیچ سوراخی باز نیست حتی هوا کش را نیز بسته ام تنها سقف ودولامپ پرنور ، دوباره مجبور به مصرف اسپری های قوی شدم وحال درانتظارم که صح روشن شود وبتوانم وان  حمام را بشویم .

این یکی را دیگر نداشتیم درشمال چرا ، اما من خیلی کم به شما ل میرفتم خیلی کم سر به ویلاها میزدم میگذاشتم دوستان بروند در آنجا چلو کباب وجوجه کباب بخورند وبا معشوقه هایشان خوش باشند ویلا برای من وبچه هایم ساخته نشده بود برای دیگران واز ما بهتران بود ، تا جاییکه صدای رییس "کامنیتی" درآمد وبمن زنگ زد گفتم بمن مربوط نیست کلید دست من نیست وخوشحالم که [فرهنگ] توانست آنجا بفروشد وآن دیگری را خودش دراختیا ربگیرد.

حال درست دست سرنوشت مرا به کنار دریای کثیف وآلوده  مدیترانه پرتاب کرده که نه تنها دریارا نمبینم تنها مواد آلوده وکثافت آنرا بر درو دیوار باید تماشا کنم وزجر بکشم  روز گذشته بیاد خانم قشقایی افتادم که از آلمان به  ایران برگشت وگفت دراروپا ادم با نکبت زندگی میکند ، راست گفت حال نمیدانم درایران  انسانها چگونه زندگی میکنند دراین دنیا اگر پول فراوان داشتی خوب زندگی خواهی کرد فعلا همه بفکر پولدار شدن هستند ودزدیهای کلان نه آفتابه دزدی مانند بقیه ! هرچه دزدتر باشی احنرامت  بیشتر است ، هرچه پست تر باشی ترا بیشتر دوست خواهند داشت وهرچه بیشرم تر باشی عزیزتر خواهی بود ونخواهند گفت که " بلی فلانی هنوز عقلش رشد نکرده " .حال دراین سکوت ظلمت  سرای پر اندوه  نا امیدی نیز دامنم را گرفته است حال باید زیر رگبار سرزنشها  سرخ شوم ودهانم را ببندم چه غمگینانه  درخاموشی راه میرفتم درانتظار سپیده صبح بودم حال درتاریکی شب بدون هیچ چراغی باید راهم را بیابم ودر اخرین لحظه ها ودقایق عمرم  از درون سینه فریاد برآرم که"
ای زندگی ننگ بر تو باد ، ای سرنوشت نفرین برتوباد  واز دریای سینه همه آرزوهارا بیرون بریزم وخودرا خالی کنم . روز گذشته از خود میپرسیدم :
برای چه وچرا زنده ای ؟ امید به چه بسته ای ؟ وسپس بی اختیار جواب دادم " آزادی سر زمینم اگر چه هیچگاه روی آنرا نبینم " 
پایان .
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " 17/03/2017 میلادی / اسپانیا .



پنجشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۵

امیر فخر آور

د رودامیر جان 

امروز  پس از مدتها انتظار برنامه سه تفنگدار را دیدم برای جناب صد  ارزش بسیار قائل هستم در یک مورد دلم گرفت که بخودم مربوط است 
این تنها راهی است که میتوانم بتو پیام برسانم 
فیس بوک تلگرام اینستا گرام زیرنظر یک جوجه بسیجی است همینجا را هم دو ربین گذاشته که مجبورشدم اطلاع بدهم بنا براین تا باز کردن صفحه جدید به همین اکتفا میکنم 
ریاست جمهور آینده درود مرا به جناب صدر برسان بخصوس زمانیکه با سلام نظامی احترام به شاهان پهلوی میگذارد
موفقیت پیروزی ترا آرزومندم پایدار بمان 
هفته آیتده پس از برگذاری عید برایت پیغام خواهم فرستاد
 یشا پیش نوروز جمظیدی وباستانی را بتو وخانواده تهنیت میگویم 
سال آینده تو را باید عالیجناب خطاب کنم
با مهر فراوان 
ثریا 

آشنایان دیرین

من هر هفته چهارشنبه ها بعضی
از هفته ها روز پنجشنبه به برنامه مسعود اسدالهی درتلویزیون ایران فردا نگاه میکنم روی شیخ علی را میپوشانم تا آن لبخند ملیح مامانیش  را نبینم ، مسعود اسد الهی هم مانند من گرفتار بعضی از این بچه دهاتیهای تازه به دوران رسیده که با چند کتاب ترجمه شده ناقص وزیر چشمان نشر امنیتی خودرا صاحب کمال وجمال میدانند وبخود اجازه میدهند که دهان کثیفشانرا باز کنند وهر آنچه را که لایق خودشان وخانواده  شان میباشد نثار ما کنند ، آنها باهمان بزها والاغها وگوسفندان بزرگ شده انداصالتشان درهمان زمینه است نه بیشتر .
او هم دل پری داشت پنجاه سال برای هنر مملکت رنج کشیده بود با آدمهای بزرگی نشست وبرخاست کرده بود یاد ها وخاطره ها داشت وامروز یک ویویو کلیپ از ژاله کاظمی  گوینده ودوبلوربی همتای ایران گذاشت که مرا به گریه واداشت ، در تمام تاریخ گویندگی ودوبلاژ ایران دیگرمانند ژاله کسی نخواهد آمد ، آدمها مخصوص تنها یکبار به دنیا میایند مانند ندارند .اشکم سرازیر شد ، ژاله شیرین بیان وزیبا ، هنگامیکه درکنارش دراطاق دوبله می نشستم  خجالت میکشیدم بمن میگفت دراین کار خجالت ندارد باید حرف بزنی خجالت مال آدمهای بی دست وپا وعقب افتاده است تو با این شرم وحضورو سرخ شدنت زیر دست وپا له خواهی شد .
او به رادیو رفت با ایرج گرگین عروسی کرد بچه دار شد طلاق گرفت من بخانه شوهر رفته بودم پس ازمدتها اورا دیدم تازه از ایرج طلاق گرفته بود اورا بخانه بردم تا بشوهرم با افتخار معرفی کنم با هم به سینما رفتیم به فیلمی که اوبتارگی دوبله کرده بود هنگام برگشت همسر نازنین وبا شعور من گفت :
من میل ندارم تو با زنان طلاق گرفته وهنرمند رفت وآمد داشته باشی ، !!!!

ژاله به تلویزیون رفت بهترین  برنامه هارا باو دادند به دانشکده  علوم ارتباطات رفت ولیسانس خودرا گرفت همسرم اورا درتلویزون  دید وگفت آهای ... این همان رفیقه توست برو اورا دعوت کن زهر خندی زدم وگفتم او هیچگاه تحت هیچ قیمیتی دعوت ترا قبول نخواهد کرد کلاس او خیلی بالاتر از تو وامثال توست ، نخواستم بگویم او مانند آن خواننده کاباره وخواهرش نیست !
دیگر اورا ندیدم بخارج رفتم ژاله چندین برنامه خوب را در تلویزیون اجرا میکرد اما من خبر نداشتم تنها میشنیدم .
زیباترین نجیبترین وبانو ترین گویندگان بود .سر انجام با بیماری سرطان خون از دنیا رفت تک وتنها دریک بیمارستان درشهر واشتنگتن تنها خانم هما سرشار کنارش بود.
حال امروز مسعود اسدالهی مرا بگریه واداشت ومن دیدم از فشار تنهایی تا کجا سقوط کرده ام که دردنیای مجازی هم با چند الاغ باید سر وکله بزنم شعری از سیمین میگذارم زنک زیر آن کامنت میگذارد ،  آفرین زنده باد پروین اعتصامی !!!! پروین اعتصامی مورد علاقه خلیفه  است ! شاعره بزرگی بود کم به چپ متمایل بود اما نه زنی مبارز مانند سیمین وبی تا ب وبی پروا یا مانند فرواغ این بدبختها دارند بچاه ظلمت فرو میروندبه چاه  تعفن بیخبری وبدیختی وخودشان خبر ندارند پالتوی شیک ؛ چکمه وپوتین ، مارکدار وایستادن جلوی عکسهای سلفی بخودشان کلاس میدهند واعتبار ، نه تیره روزان بیچاره سر انجامتان همان ده کوره ایست که ازآنجا بیرون آمده اید ویا مرگ  در جنگهای قبیله ای ....
امروز خیلی گریستم برای آنچه که بودیم وآنچه که  از دست دادیم وحال درمیان حیوانات زبان نفهم راه میرویم بی هدف ..پایان
پایان / ثریا / اسپانیا /پنجشنبه .16مارس 017/