سه‌شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۵

دلنوشته امروز

شب گذشته کلی برنامه برای امروز چیدم ، هوا آفتابی کمی گرمتر شده حال میتوانم شال وکلاه بکنم وبروم بسوی شهرک واز تپه ها پایین بروم و رو به شهر و  تمشای دریا وباقیمانده ویرانه ها و اگر شانسی داشتم  زیر آفتاب گرم دریک رستوران غذا میخورم !!!
طبیعت یک بیلاخ بزرگ برایم حواله کرد ، ساعت یک پس از نیمه شب بیدار شدم گویا سرماخوردگی هنوز دست بردنداشته وجا بجا میشود حال نشسته درپاها وکمرم ، 

اوکی ، در تخت میمانم وبه رادیو گوش میدهم ، خدای من باز اکبر گلپایگانی داشت ترانه میخواند اشک من خودتونگه دار !!! باز خانمی میگفت درخورش فسنجان قیسی بریزم یا برگه یا آلو !!! رادیورا خاموش کردم رفتم روی یو تیوپ آن پیر خراسانی  امده بود البته نیمه کاره اورا دیدم ودرجواب کامنت من نوشته بود چرا مرا زنده در کانال نمیبینی یعنی پخش زنده برایش سه بار ایمیل دادم که آقا من اجازه ندارم دیش بگذارم وشماراروکانالهای پر محتوی آن سوی قاره ببینم وبیشتر ضعف اعصاب بگیرم ایملها برگشت یاهو سالهاست که کار نمیکند !!

خوابم برد ، چه خواب شیرینی ، کسی مقداری برگه بمن داد که بخورم تا کمر دردم خوب شود !! کجا بودم ؟ خوابم عمیق بود ساعت ده وچهل دقیقه بیدار شدم وتلنگرهای پیامها از توییتر وآن پیامگیر تنها برای دخترکم نوشتم درتختخوابم وحوصله هیچ کاری را ندارم ودراین فکرم که این بیچارگان این صاحبان اندیشه چگو.نه میخواهند این ملت را نجا ت بدهند چگونه میخواهند مغز آنهارا پاک کرده وافکار نو وتازه درونش بکارند ؟ امروز دیگر درفرانسه کسی به صدای پر ابهت ادیت پیاف گوش نمیدهد ودر اسپانیا دیگر کسی به صدای وآواز ورقص لولا فلورس اهمیتی نمیدهد او را به موزه فرستاده اند ، ایمانشانرا حفظ کرده اند به کلیسا احترام میگذارند  اما دیگر کلیسا اجازه ندارد که آنها  را دوشقه کند وبه زندانهای انفرادی بفرستد ، ما باید تکلیفان را اول باخودمان وخدای خودمان روشن کنیم برگردیم به گذشته خاک شده واز زیر خروارها خاک کوروش را بیرون بکشیم وبدهیم به دست نسلی که هنوز مامانش با صدای اکبر گلپایگانی آه حسرت میکشد که چرا درویلای تازه ساز شمال نیست وچرا پاپا جان نمیتواند درسر زمین خودش تریاکش را به راحتی بکشد وباید با کمک فویل وقلم بیگ در کنج خلوت  حالی بکند .....

زندگی ما درخماری وحال وگریه واشک بر گذشته میگذرد دراینسوی دنیا میبینم اگر عزیزترین کس انسان از دنیا رفت اجازه ناله وزاری ندارند درسکوت باو احترام میگذارند ودرسکوت اشکشانرا میریزند وسپس تمام میشود تنها اولین سال را برای او یک میسا میگذارند آنهم نه بخاطر او کشیش نام اورا در لیست رفتگان سال گذشته میخواند وتمام میشود  اما ما هنوز بخاک واستخوانهای پوسیده ثقت السلامها ویا شاهزداگان مصنوعی واز درون شیشه  مارگیری خانم بی بی سکینه درآمده افتخار میکنیم وباید سنت هارا حفظ کنیم نمیشوددخورش فسنجان را در امریکا نخوریم ونمیشود بجای غذایهای تازه هنوز به سراغ یخ زده ها برویم وسبزیجات خشک مملو از میکرب و خاکرا به درون دیگ میریزیم تا آشی بپزیم وبیاد گذشته روی آن انبوهی پیاز  داغ سیر داغی بریزیم ونفسی عمیق بکشیم وبیاد بیاوریم که ....وای خوش بحال آن روزها !!! بس چرا آن روزهارا رها کردید؟ حال هم بشما که بد نمیگذرد توانسته اید زیر هر چتری از ریزش باران فقر درامان بمانید واین منم که سر بلندم خودرا نفروختم به هیچکس نه به نماز جعفر طیار ونه به شاهزاده بی بی سکینه ونه به ستاره سرخ وداستان "دن آرام" زیر عکس شاه میخوابم واورا ستایش میکنم ومیگویم هیچیک از ما لیاقت آنچه را که تو بما دادی یا میخواستی بدهی نداریم تنهابانوی تو خوشبخت شد وما تظاهر به خوشبختی میکنیم اگرچه فقیرباشیم باز صورتمانرا با سرخاب رنگ میزنیم  تا زردی چهره مان عیان نشود .

من به لباس های الیا ف مصنوعی سخت آلرژی دارم وبدنم کهیر میزند باید نخ بپوشم متاسفانه این جا هنوز درهمان رشقالهای گذشته شان پنهانند . روزی لباسی به تن یک مانکن چوبی دریک بوتیک دیدم بخیال آنکه ابریشم است جلو رفتم دست زدم دیدم از نوع اولین نایلونهای گلدار قدیمی است قیمت آن یکصد یوروبود ، زن فروشنده نزدیک من آمد وگفت :
این ابریشم است !
گفتم خیر ، این نایلون است 
دستمال گردنمرا بازکردم وبا ونشان دادم وگفتم :
ابریشم این است 
پشت چشمی نازک کرد وگفت ، خوب از اینها دیگر پیدا نمیشود قدیمی شده اند !! گفتم ، بلی مثل خودم قدیمی شده ایم .
فرق نایلون با ابریشمرا ندانستند برای همین هم دومین مرد  ثروتمند دنیا ازاینجا برخاست چون فهمید که میتواند با مشتی نایلون با همکاری زنان بدبخت تایوان وهند و پاکستان وایران بهترین  وبزرگترین آرم  "مد وفشن" را بنا کند ودرردیف دوم وال استریت قرار بگیرد .
نه ! همه خر نیستند وهمه هم هشیارنیستند ، همه نمیتوانند عقل وشعوررا یکجا داشته باشند باید یکی از آنهارا انتخاب کرد ومن ؟ متاسفانه دومیرا برداشتم کارت بازی دوم بمن افناد .

ندانست " سعدی که این زن تنها 
ز روز ازل بر ستون بسته بود
ندانست کز روزگاران پیشین
"همه شب پریشان ودلخسته بود"     [ نادر نادر] پور بجای " مرد" زن را گذاشتم وبیت آخر از سعدی است .
پایان 
سه شنبه 24 ژانویه 2017 میلادی . اسپانیا ."لب پرچین" .

نیمه شبان تنها !!

چنان به حسرت ماندن خو گرفته دلم
که خسرت پروازم نیست 
خودرا از خاکیان جدا میبینم 
شوق پریدن دردلم مرد 

نمیدانم چند ساعت خوابیده بودم ، هنگامیکه بیدار شدم تازه ساعت چهل وپنج دقیقه پس از نیمه شب بود ، کی خوابیدم ، چگونه و چرا اینهمه گرسنه ا م ؟ کجا هستم ؟ 
تازه بیادم آمد که ساعت چهار یک ساندویج تون خوردم  وسپس با سردرد وخوردن یک قرص خودمرا به رختخواب کشاندم تشک گرم لحاف گرم دخترک داشت میرفت ، درب را قفل کن خودم بعدا کلید را درون قفل میگذارم وخوابیدم ، یعنی بیهوش شدم ، چرا  چه اتفاق افتاده بود ؟  جناب ریاست جدید هرچه را که ریاست جمهور قبلی رشته بود پنبه کرد توافق پاسیفک را پاره کرد برنامه بیمه درمانی همگانی را پاره کرد ! ناگهان بفکر دخترم افتادم  ، او وهمسرش سالهاست که اینجا هستند با پاسپورت امریکایی حال آیا باید برگردند؟ ودرامریکا کار کنند؟! نه میلی به رفتن درهیچکدام نمیبینم با آنکه پسرک اهل سانفرانسیسکو است مادرش امریکایی اما ترجیح داده دراین شهرک بماند زندگیشان سخت است اما از امریکا بهتراست .

روز گذشته ( پرشین ) رادیورا یافتم واز این یافتن چقدرخوشحال شدم ، اوف ....همان آدمهای قدیمی بارشانرا برداشته به آنسوی ابها رفته اند همان خواننندگان قدیمی با همان آهنگهایی که نیمی عربی نیمی فرنگی همان خوانندگان  مردم دوباره درخماری فرو رفته اند  گاهی از سر دلتنگی وهمراهی با دیگران شعری هم سر هم کرده برای دوری از وطن میسرایند ودکلمه میکنند ، اوف چه پر سوز وگداز این رادیو مورد علاقه بدری خانم بود !!!  اخبار رادیوی اسراییل را گوش کردم وبه صدای مهربان وگرم نتیان یاهو که به مردم ایران دلداری میداد ، من دوستان یهودی زیادی داشتم همه مهربان بودند همه دست ودلباز وعجیب بود هنوز تابلوی هایی را که برایم هدیه آورده اند دارم  وهوز بیادشان هستم مردمان مهربانی بودند وقدر شناس . خوب لابد اگر مامورین مخفی جمهوری ایران این مقاله را بخوانند مرا بجرم همدستی با اسراییل اعدام خواهند کرد بخصوص که آن ( پسرک ) بد جور موی دماغم شده ومانند روباه درکمین مینشیند ، به دنبال چه چیزی هستی ؟ به دنبال چه میگردی ؟ من نمیتواذنم مادر خوبی برای تو باشم ونمیتوام معشوقه خوبی هم برای تو باشم ، من کشنده ام ، من نمیتوانم کسی را دوست بدارم دیگر گذشته نه مهری به دلم مینشیند ونه سخنی ونه آنچنان ثروتمندم که بتوانم مخارج ترا تامین کنم زنی نیستم که به دنبال ( توی بوی ) بگردم من خودم یک مرد هستم .

دیگر از عشقها ی دروغین وکلمات نخ نما شده  خسته ام از شما ودنیایتان خسته ام دچار دوران سر شده ام ما ایرانیان هیچگاه نمیتوانیم با یکدیگر مهربان باشیم ، خانمی روزنامه نگار در توییتر بمن نوشته بود که من ایران بودم مردمی بسیار مهربان دارد  باو نوشتم برای خارجیان بلی تا چند ساعتی ویا چند روزی مهربانند اما دشمن خودشان هستند ، نهنگهایی هستند که بجان هم میافتند ویکد یکرا تکه  تکه میکنند ، نمونه اش را دارم روی یوتیپوب میبنم وچقدر خوشحالم که تلویزیون ندارم تا  بنشینم وقر واطوار وفلسفه بافیهای آنهارا ببینم با هیچ آبی نمیتوانند خونهای دستشانرا پاک کنند آنها به ملت ایران وسر زمین ایران بدهکارند ، اما خوب یک پا اینسو یک پا آنسو  زندگی های اشرافی که درگذشته هم حال مرا بهم میزد  یا سنتی سنتی ویا فرنگی فرنگی نمیتوانند خودشانرا پیدا کنند همه سر چهاراه حادثه گم شده اند خوب سخن میرانند ، خوب حرافی میکنند وخوب یکدیگر به لجن میکشند .نه بهتراست دوباره سر به درون لاک خودم ببرم وپنهان از دید ها  ، شاعرانمانرا دیدم ، نویسندگانمانرا که آئهمه ابهت وادعا داشتند دیدم که چگونه مانند برف زیر یک تابش نور آفتاب ذوب شدند ، سیاستمداران استخواندارنمانرا دیدم همه پهلوان وار با کوله باری از از ادعا ی فهم وشعور بالا اما همه پهلوان پنبه با یک هش فرار کردند  نه محال است ایران ایران شود تنها شعارشان این است که سر زمین دلیران است آنهم افسانه است ، قهوه ام سرد شد حال کمی ته شکمم گرفته است میتوانم بخوابم ویا دوباره به آهنگ بشکن وبالا بیانداز خوانندگان گذشته وحال وآینده گوش بدهم تا شاید خوابم برد . 
----
دلم پر است ، دیده ام از اشک خالی 
غمگینم  بی آنکه بدانم چرا 
چه آفتی است غمگین بودن ونگریستن 
چه آفتی است زیستن  برای هیچ  وچه افتی است 
در زیر آفتاب لرزیدن از سرما 
هیچ شبی نوازش نفس گرمی بر بالینم نبود
 وهیچ روزی نفس آفتاب پیکر سردمرا گرم نکرد
حال مانند همه سر گردانم مانند یک ماهی مرده درآب 
شناورم ، بدون نفس کشیدن 
نه ، دیگر آرزوی پرواز ندارم 
آنچنان چسپیده بخاکم
که دیگر میلی به قله ی مرتفع ندارم 
جهنمی که مرا درخود سوزاند 
آتشش فروزانتر باد 
شعله اش بالاتر باد 
من با زبان خشکم درکام 
به پرواز گنجشکها میاندیشم 
ودرکنار آنها ، دانه بر میچینم 
بی آنکه میلی به پرواز داشته باشم
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا .
24/01/2017 میلادی/.


دوشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۵

پشیمان شدم !

بلی ، مانند همیشه پشیمان شدم ، پشیمان شدم .
این پشیمانی بمن ارتباطی ندارد تنها احساس درونیم کمی زخم برداشت که چرا باز فریب میخورم وخیال میکنم بهتر میدانم ،
من اصولا از سیاست بیزارم سیاست هم مانند خود فروشی  است یک نوع خود فروشی شرعی وخوب مردم را هم به صحنه میکشند  با هر نوع وسیله ای که دراختیار دارند بنا براین کمتر به مناظرها واحوالات گوش میدهم بخصوص در انتخابات اخیر امریکا چنان از بانوی هیلیری زده وبیزار بودم که حاضر بودم اژدها وارد  شود اما او بر سرکار نیاید  ، خوب سوپر من آمد ، من تنها زمان سوگند خوردن اورا دیدم ، قبل از انتخابات واینکه ایشان با خرج خودشان بدون پشتیانی حزب به میدان سیاست پای گذاشتند برایم تعجب آور بود وبا خود گفتم امریکا دچا کمبود سیاستمدار شده که این قمارخانه  داررا بمیدان  کشیده وگمان نمیبردم که برنده شود اما با کمک دوستان !!!  برنده شد . وماکلی خوشحالی کردیم که خوب شاید فرجی بشود وملت ایران را از زیریوغ ستم دربیا.رد اما نمیدانستم که این بازیگر روی صحنه همان شو من همیشگی است واصل بد نیکو نگردد ، امروز در لابلای یک برنامه  مصاحبه اورا بین خبرنگاران دیدم ودیدم که همانند گرگ آ ب از دهانش سرازیر شده ودرعین حال ادای یک روزنامه نگار وخبرنکار معلول را که میخواست سئوال کند درمیاورد حالم بهم خورد ازاو واز خودم . بحدی از ادا واصول های حضرت عیسی ومحبوبالقلوب  دنیا جناب مبارک خسته شده بودم که حاضر بود م هرکس که میخواهد بیاد بخصوص که او با ایران سرو سامانی داشت وکمک بیشتری بماندن این نا مسلمانان  میکرد  حرکاتش مانند یک مانکن  دانشگاه دیده وخوب .... حال از پشتیبانی خودم پشیمان و.....
حالم بهم خورد چون که درهمه جا اعلام کردم که آهای اهل بیت بدانید که من پشیمانم ، پشیمانم ایکاش میشد آ مطلب سوپر من را از روی وبلاگم پاک میکردم اما نمیشود  رفته همه جا رفته 
حالم بهم خورد ، قبلا از یک یک بچه هایم پوزش خواستم سپس از خانم مریل استریپ وبقیه بانوان که درخیابانها به آنها درتوییتر پریده بودم واظهار پشیمانی وبخشش کردم .
انکار دارم پیر میشوم وعقل خودمرا ازدست میدهم یا دراین چهار دیواری سردو یخ بسته تنها بدون یار ویاور وهم صحبت بکلی عقل از سرم پریده که به همه اعتماد میکنم حتی به بک شاخه گندیده درآ بهای روان ،حتی به یک پرنده مرده . متاسفم  خیلی منتاسف خداوند به امریکا و سپس به دنیا رحم کند اگر روزی او  به تیر غیب گرفتار شد  تعجب نخواهم کرد .

ودر خاتمه , تبریک میگویم به جناب فخر آور که به مرادشان رسیدندوحال شاید دردفتر ریاست جمهوری بعنوان اندیکاتور نویس استخدام شوند هیچ علاقه ای به کتاب ایشان ندارم وهیچ علاقه ای به گفته هایشان کم کم آنهارا از روی یوتیوب وسایر جاها محو خواهم کرد .
بلی من همیشه از کارهایهایم باید احساس پشیمانی وسپس پوزش خواهی کنم این شده کار روزهای آخر عمر من . پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /23 ژلنویه 2017 میلادی وچه ماه کش دار ودرازی ست این ماه .......!

ما مرده ایم !

آیا شود که روزی ازآن روزهای سرد 
دریا چو جام ژرف براید زجای خویش
در موجهای  وحشی او غوطه ور شویم
از سینه برکشیم  سرود فنای خویش ؟........نادر نادر پور

بلی حضرت شاعر ، آن روز فرا رسید ، امروز خروش اقیانوسها دریا وبادهای وحشی وسرمای سخت زمستان وآتش سوزی ها از هرطرف مارا احاطه کرده اند اما شما نیستید که مارا دراین فنا ببینید شما خیلی زود به قلب شریفتان فرمان ایست دادید .

تمام روز عزا دار بودم ، حتی آمدن ورفتن بچه ها مرا از دنیا خودم برون نکشید ودراین فکرم که درهمه جای دنیا معمولا هرگاه اتفاق ناگواری برای همشهریان پیش میاید یک مجلس ختم عمومی برگزار میکنند ومردم با دسته گل یا شمع به آن مجلس میروند وادای احترام به رفتگان میکنند در سر زمین بلا خیز ما ، حتی آب از آبی نجنبید رهبر معظم حتی آه هم نگفت وهیچکس نگفت چرا ؟ وآن شلیکهای هوایی برای چی بودند ؟ 
امروز همه مردم متوهج  انسانهای بدبختی هستند که دریک هتل یخ زیر سرمای بیست درجه دریک دره ایتالیایی جان داده اند وهنوز در پی کاوشند تا حد اقل جنازه هارا بیرون بکشند مردم همه میان برفها شمع روشن کرده اند ! وامروز کشتی مسافرتی را که  داشت در دریای شمال پهلو میگرفت دیدم که چگونه امواج از روی سر آن گذشت وبه ساحل رسید وچگونه پلهارا ویران ساخت ووگل ولای را به دریا برد .

آری جناب شاعر آن روزی که شما آرزویش را داشتید فرا رسید ومن شاهد ویرانی دنیا ومردم آن هستم مردمی که گویی همه رباط شده اند ! همه توییند !! همه روی هندی ها سرشان را خم کرده اند .تا چیزی ویا کسی را نبینند .

واز بانوی  خبرنگار ومهربان اسپانیا ( آنا پاستور ) سپاسگذارم که خط مرا میخواند ودل میسوزاند ! شما ل اسپانیا دارد ویران میشود امروز بما وعده دادند که هوا کمی گرم خواهد شد وسرما بطرف شمال غربی میرود وما رنگ آفتاب را خواهیم دید .
تمانم دیروز را درتختخواب بسر بردم بیهوده ، کتاب خواندم ، بیهوده ، گریستم ، بیهوده ، ودیدم که زبان فارسی چقدر غریب وبی کس افتاده است مانند روزگار قدیم روسیه که اشراف ترجیح میدادند با زبان فرانسه سخن بگویند تا نوکران وخدمه ها وبرده ها نفهمند حال درسر زمین ما فارسانگلس یا فارس روس یا ترکی سخن میگویند کسی دیگر به افعال وشعر فارسی حرمتی نمیگذارد حوصله بخرج نمیدهد هرچه آسان ترست آنرابر میداریم .
حال میفهم این سر زمین برای چه اینهمه به زبان خود چسپیده وحاضر نیست کلامی خارجی را وارد حروف والفا بتای خود بکند مگر لاتین را که زبان مذهبی آنان است . 

دنیای کمونیست آنچنان فشاری بمردم وارد آورد که دیگر دین وایمانی برای کسی باقی نماند رهبر درسش راخوب خوانده بود حال حتی کسی حاضر نیست یک فاتحه ساده برای این جان باختگان  بخواند که بیشتر آنها نجات د هنده بودند مردان آتش نشانی وهمه جای دنیا به احترام آنها دو دقیقه سکوت برقرار شد اما درسر زمین خودشان هیچ خبری نبود همه یا عکس سلفی میگرفتندویا درسکوت به تماشا ایستاده بودند گویی یک نمایش ویا یک سیرک است .
همه مرده اید همه درخون خودتان تپیده اید 
همه همان کودکان زود به پیری رسیده اید 
همه همان  کهنه ها وپوسیده اید 
وهمه همان خورشید دروغین هستید 
کسانی که درکوره های  آشوب وآتش
قربانیان حادثه بودند وشما ندیدید وشب سر راحت ببالین گذاردید  وصبح جام می را به دهانتان بردید ولبهایتانرا با لب وافور آشنا ساختید وآنرا بوسیدید و مکیدید.
شما مرده هایی بیش نیستید .
دخترم بر سرم فریاد کشید که اینهمه بی تابی تو برای چیست ؟ تو الان کجا زندگی میکنی ؟ بچه ها ونوه ها وساختار زندگیت اینجاست ، بتو چه !
گوشی را قطع کردم او نمیداند عشق به خاک ، عشق به زادگاه ، عشق به ارواح اجداد یعنی چه ، او خیلی کودک بود که از آنجا بیرون آمد حال زن بزرگی شده میل دارد مادرش بیشتر به اینجا توجه کند درحالیکه روح مادر درآنسوی زمان است ، نه نمیشود  خاک مرا میخواند خاک خودم هرچند آلوده به خون جانوران وکرم ها وحشرات موذی باشد . خاک منست ؛ من نمیتوانم زیر دو پرچم زندگی کنم  آنهم برای منافع ، من یک خاک میشناسم یک پرچم ویک سر زمین آنهم سر زمین مادریم میباشد ، اینجا یک مسافرم که صاحب مسافرخانه  تنها از سر سیری مرا نگاه داشته ولیوانی شیر داغ بمن میدهد .
---------------
نوک شمشیرتیز وشعله های آتش بود 
چون سینه برآمده ازکوه آتفشان 
خونین وچون آب روان با قلبهای گرم
درپیاده روها افتادند 
امواج مردم بیخیال  کمی کف به لب آورد 
مانند یک دریای مرده 
که آخرین فریاد را میکشد 
تنها شب بود که ناله هارا شنید وگریست 
پایان .
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا .
23/01/2017 میلادی /.

توضح : تویتر من بنام " پرچین" است مهربانیهایتانرا ارج میگذارم وتوهینهایتانرا گم میکنم .ثریا/اسپانیا .

یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۵

Tweeterتویتر

 قابل توجه دوستان ویاران عزیز 
توییتر من بنام پرچین باز شد بعد از این میتوانید از طریی توییتر  با من تصفیه حساب کنید یا ابراز محبت  سپاس از همراهی شما /ثریا  / ایرانمنش ”لب پرچین”

دره بی آفتاب

تو آن بیابان  خشک بی آفتابی
که ما ه درآسمان تو کور است 
تو فریاد پرندگان جفت جورا 
که پر گشودند بسوی آسمان 
به دنبال باران ، نشنیدی

هوا سرداست ، بس ناجوانمردانه سرد است ومن دراین فکرم که ایا در احساسات خود به سوپرمن  غلو نکرده ام ؟ دشمن او روبرویش ایستاده جناب " سروژ" دارد حملات داخلی را پی درپی حمایت میکند برای او از دست دان چند صد میلیون مانند یکی پنی  است او میداند چه میخواهد وچه میکند وتو دررویای کاخ هستی کاخرا درخور نشیمن خود آنزا  تزیین کنی با بانویی که میلی با بودن درکنار ترا ندارد وترس درچشمان کوچک وسر بالای او موج میزند نمایش را آغاز کنی ، تو تنها از امریکا حرف میزنی گویی دنیای دیگری وجود ندارد همه رویای تو امریکاست منهم بودم همین حالت را داشتم اگر سر زمینی داشتم واگر هویتی داشتم رویاهایمرا درهمانجا پرورش میدادم .

نیمه شب است ، درخلوت اطاق سرد من جز من صدای دیگری نیست ، من وصدای دکمه ها وریزش اب بینی واستکان قهوه  ، قلب سیاه ساعت دارد میطپد  ومن دوروز است که غصه دارم ؟ برای کی ؟ برای کسانیکه ابدا  نه آنها را  دیده ونه میشناختم برای یک بنای بزرگی که مرا به دوران کودکیم وجوانیم میبرد حال امروز نیست تبدیل به مشتی خاک وچوب وزباله شد ، به همین راحتی وگوشت وپوستهای آدمهای سوخته درزیر آوار آن که هنوز صدایشان بگوش من میرسد اما بگوش آنهاییکه در آن دیار بلا زده نشسته انده نرسیده است .

یکی با ببرش بازی میکند دیگری یوز پلنک دارد وسومی عقاب وهمه عربان مانند تکه ی گوشت لخم روی یکدیگر افتاده ونئشه از گرد های سفید وتریا ک وحشیش وحال کردن وان تزیینات واین کیفورات با پولهای باد آورده که باید صرف ساختار آن مملکت  شود درجیب نوچه ها وبچه های حرام زاده وحلال زاده جانوران بدین گونه خرج میشود .

ـآن مردک پیر وبیمار بکلی هوش خودرا باخته وباورش شده که خداست خود خدا ویا نایب برحق او ! برایش هیچ چیز غیراز خود وخانواده اش مهم نیست / دوبرش را خوب پاک کرد وخس وخشاشاکرا به دورریخت غیرا ز ملیجک که همه جا با اوست وجاسوسی را که به مقام ریاست دانشگاه آزاد گذارد تا دانشگاه را نیز ببلع
د  .
کم کم صبح میدمد درخلوت سرد اطاق من بجز من کسی نیست ، قلب سیاه ساعت میطپد وعقربه ها را به جلو میبرد دستهایم یخ زده اند قهوه ام سرد شده تمام شب دراندیشه آن وکالتنامه لعنتی بوبدم که را آنرا نخوانده امضا کردم وآیا آن مرد چه جنایتی داشت درحق من انجام میداد ؟ حال کجاست ؟ در گوشه یک دیوار میان آتش وسرما استخوانها پوکش درون یک جعبه پلاستیکی با جانوران کرمها وسوسمارها ومارها همراهند .از او چه بجای ماند ؟ غیر از جند عکس ومقداری خاطرات تلخ .

ومن درفکر آن بنای سرکشیده به آسمانم که هم سن روزگار من بود کمتر به آنجا میرفتم تنها گاهی دررستوران آن در بالاترین نقطه برای خوردن یک سانویج وگردشی میرفتم اصولا کاری به آن پاساژ وآن ساختمان نداشتم اما هنرروز از جلوی آن رد میشدم نا به سر کارم بروم هنوز خیلی جوان بودم . 

بلی آوازه خوان دوره گرد ما میخواند " شهر من شهر دعاست ، همه گنبداش طلاست !!!  حال شهر من شده شهر گداهاشهر با گنبدها وگلدسته ها ، عده ای را غم این نیست که چند انسان بیگناه زیر آن دفن شدند ویا چند صد انسان ما ل وهستی وآینده خودرا از دست دادند ، 
شخصی تویت کرده بود :
من نمیدانم پلاسکو چیست اما با آن همدردم ؟؟؟اما حتما میداند که غسل جنابت چیست وسوره مبارکه ال عمران در چندمین ردیف جای دارد ودر مفاتیح الجنان راجع به سکس چگونه اظهار نظر کرده اند . وعمر لعنتی وشمر چه کسی بوده است کعبه را خوب میشناسد اما ساختمان عظیم پلاسکو نماد شهر وپایتخت خودرا نمیشناسد .

حال سرمان با جناب امیر عباس خان وکتاب قطورش گرم است با چیزهایی که نمیدانیم  راست  یا دروغ واو کیست از کجا آمده هدفش چیست با النگو وزنجیر ونماد کوروش وساعتی که به دست راست بسته است !!  بلی سرمان گرم است وجناب سوپر من با آن لهجه مخصوص خود میخواند " اول امریکا ، دوم امریکا ، سوم امریکا ، وصد البته کازینوای او که هیچگاه بی مشتری نخواهند بود .

نه 1 امیدم برید نا مید شدم اینهم همان کاکای سفید است با دستوراتی که دارد بیخودی ادای سوپر من را درمیاورد مانند انسان لاغر اندامی که کت گشادی بپوشد وبگوید من خیلی چاق هستم .
نه دیگر امیدی به آینده ندارم  .تنها باز بخودم میگویم " این بار هم گول خوردی ! مثل همیشه تنها ظاهر را دیدی . ث
------------------
در خلوت سرد اطاق من کسی نیست 
حتی خیالی ورویایی 
قلب سیاه ساعت میطپید روز نزدیک است 
من فریاد مرغابی جوانی را میشنوم از دوردستها
او بر فراز سرم درپرواز است ، پر گشوده 
به نبال یاران 
او آن ابری که روزی آسمانم را زینت داده بود
او ، اشکی  که بر رخسارم نشسته بود
 او که پنداشتم خورشید است قبل از غروب زندگیم
او که بر خاطرم گرد پریشانی وپشیمانی فشاند 

او که پیشانی صبح بود حال شب تاریک است 
او که ستاره عشق بود حال خاموش است 
او که گهواره  شاخساران زندگی بود
حال هیچ نسیمی اورا تکان نمیدهد
وهیچ هوایی هم دردل من نیست 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
22/01/2017 میلادی /.