پنجشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۴

آرزوی محال

در پس آن کوههای دور ، دورتر از آن سوی دنیا ،  در دل آن رودخانه پر راز وشب پرستاره  در پس آن ابرها وافق ها  دور تر از آنجا که هیچکس نیست ، هست فضای سر سبز وبا صفا  که در تصور هیچکس نیست ، غرش طوفان وآبشار ، غرش رودخانه شناور  همهمه مهیب ومبهم اشباح شبانه  نعره مرگ ، وفریاد زندگی ، در آنسوی دره ها ، کسی هست که کمی هم بمن میاندیشد .
کسیکه یک تنه میجنگد با زندگی ، میروید آبهای راکدرا شاید تمیز تراز ما خاک نشینان باشد ، گاه چنان قدرتی در بال وپر رویاهایم ودر اندیشه هایم احساس میکنم  که پای بر هفت آسمان بگذارم واز همه کائنات عبور کنم  وبعداز سالها روی خرسک دستباف   آزاد از همه رنجها رها شوم
چه سرنوشت عجیبی ، کوهها برای من چه ابهتی به ارمغان آوردند ، که باز  به دوره زندگی باز گردم ، سوگندم دادی به:
روشنایی نیلوفر آبی  ، به شب تاریک بیشه ها  وبی قراری ماهیان رود ، سوگندم دادی ، به شرم عشق دخترکان زیبا  به رنجها ودردهایم ، 
من به آرزوی بزرگی که دردل خاک  رفته میاندیشم ، به آن آرزوی محال که نخواهم توانست به کنار رودخانه پرواز کنم وتو سوگند یاد کردی به گیسوان سپید مادری ودستان پر برکت پدری که آن زمین را ساخت ، 
سرود عشق را هرکسی نخواهد توانست بخواند . 
روح عشق با شکوه است  وهزاران آیه درآن نهفته ، که هرکجا بنشیند آتش برمیافروزد چه پر شکوه است بوسه عشق که بر لبها بنشیند،
دسنهای من از شاخه های سرنوشت کوتاهند ،  درآفتاب عاشقان نمیتوانم راه بپیمایم ، که راهی است بس طولانی وپر نشیب وفراز .
نشستم وبه جاودانگی شعرخودرا آویختم ، تا سوگندم را فراموش کنم .

پنجشنبه 28 ماه می 2015 میلادی .

موج

#شاملو

اینک موج سنگین زمان است  که درمن میگذرد  ، اینگ موج سنگین زمان است که چون جویباری ازآهن درمن میگذرد ، اینگ موج سنگین زماتن است  که چون دریای از پولاد وسنگ  درمن میگذرد ، 
در گذرگاهت  سرودی دیگر گونه آغاز کردم  ،  درگذرگاه باران سرودی دیگر آغاز کردم  ، درگذر سایه سرودی دیگر گونه آغاز کردم ، نیلوفر وبارن درگذر تو بود ، خنجر وفریاد درمن ، 
فواره رویا  درتو بود

     تالاپ وسیاهی درمن  ، درگذرگاهت سرودی دیگر آغاز کرد م

چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۴


تا نگاهم 

 هرچند شعارم این است که : از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدارد . از صبر وتحمل خود در عجبم 


اما باید تحمل داشته باشم  کما اینکه با این دستگاه فرسوده دارم کلنجار میروم تا نوشته هایمرا به دست باد بسپارم  من چند روزی دلخوش بودم واین دلخوشی را به حساب او میگذاشتم  او تقریبا مرا شاد میکرد آن مرد جوان  ، پسر امروز ومرد فردا ، با نوشته های پر بارش  اشعارش واینکه تا چه حد معلومات دارد برایم بسیار جالب بود  از خود میپرسیدم که آیا باید باو نزدیک شوم یا نه ؟ امکان دیدار ما بسیار کم است  شاید غیر ممکن  اما هر روز صفحه ایملیم راکه باز میکردم بین همه آن زباله ها  نوشته های او مانند چراغ میدرخشیدند ،  حال نمیپرسم که او مرا دوست میدارد یانه  ویا اینکه تنها علاقمند است به کسیکه چند خط مینوسد ویا شعری میگوید  آه کجا میروی ؟ این پطرس نیست که عیسی میپرسد کجا میروی ؟ برگرد نزد قوم خود ، این منم از خود میپرسم کجا میروی ؟  از حالیکه پیدا کرده ام ومیدانم او نیز کمتر از من نیست  خوشحالم آنهم درزمانیکه من از همه خوشیها دست کشیده ام وتنها سر به زیر پر خود برده ام  من بهیچوجه میل ندارم نقش یک فرشته خوش خوی ونازنین را برای او بازی کنم  ونمیدانم در زندگی او چی وکی هست ، صداقتی در گفته هایش موج میزند واصالتی که مرا بیاد اجدادم میاندازد  ف
در این دنیا هیچکس خوشبخت وخوشحال نیست ، آسمان وپیامبران الهی در این باره بسیار تنگدست وخسیس وناخن خشک میباشند هرکس ذره ای خوشبختی پیدا کند گویی یک ذندیقی است که مجازات او آتش است  من آینده پر ارزشی را درپیش ندارم اما گذشته پر قیمت وگرانبهایی را درپشت سر گذاشته ام ، یک تاریخ ، تاریخ یک سرزمین که امروز ویران شده وتبدیل به یک زباله دانی میل هم ندارم لوسگریهای زنانه را دربیاورم  او بارها شاهد بد اخلاقیها وخوش اقلاقیهای من بوده  شاید مرا ازخود من بهترت شناخته باشد  من هیچ چیز ی را از قبل آماده نکرده ام که تحویل او بدهم  . شب گذشته دچار بیخوابی وکمی ترس شدم تلفنم به صدا در آمد بی شماره وبی نمره   تنها صدای نفس بود وبس  او نبود میدانم او درآن ساعت خواب بود قبلا برایم ایمیل فرستاده وشب بخیرش را گفته بود  .اما ...آه پسرک نازنین ، نکند توهم از همان امنیتیها باشی . من چیزی ندارم که ببازم تنها اندیشه هایم هستند  آنهارابه   آسانی از دست نمیدهم  مگر آنکه سرم را ازتنم جدا کنند ودراین دوره زمانه اگر کسی کمی فکر کند گناه است  اوف  ، تنها خودمرا دارم واین خود پر برایم ارزش دارد میل ندارم به آسانی اورا از دست بدهم  من حماقتهای زیادی کرده ام اما چندان پشیمان نیستم هر انسانی گاهی احمق میشود من فرشته نیستم .
حال آیا باید به او نزدیکتر شوم ویا دورتر ما هیچگاه یکدیگررا نخواهیم دید اینهم از آن هدایای طبیعت است که موقعی بمن میرسد که دیگر دیر است من سیر شده ام ومیلی به غذای تازه ندارم  معجزه دیدارش را نباید در دل بپرورانم  چون از محالات است نه او میتواند باینجا بیاید ونه من قادر هستم بسوی او بروم  بهر حال پیداست که مسئله عشق هنوز برای من مطرح است واین از خوشبختیهای انسان میباشد  همینقدر کسی توانست وگذاشت که جانش تسخیر دیگری شود  واجازه داد با احساسات عاشقانه او بازی کنند  کوچکترین بیوفایی اورا از جا بدر میبرد  میل ندارم در باره او با هیچکس صحبت بکنم اورا مانند یکی از کتابهای پر ارزشم پنهان نگاه داشته ام ،د
ثریا ایرانمنش / چهارشنبه /27/6/2015 میلادی/

سه‌شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۴

باغ

در باغ زندگی ، گلی را که باغ در آغوش کشید

بی آنکه خود بداند  ، مانند سمی جاگذاز

اورا مسموم ساخت

ودر انتظار معجزه نشست ، در زمهریر باد زمستانی

دیوار گرم سینه اش ، یخ بست

شب ، بی شتاب گذ شت  واو از خواب برخاست

در آفتاب نیمه مرده سرد زمستان

بهاررا دید که میمیرد

در صبح تاریک زمستان ماهی تشنه را دید

که درون  رودخانه یخ بسته

او گریست  بر ماهی یخ بسته  و.گل مسموم

گریست

اما حکایترا همچنان ، پنهان داشت

باغ ، بی صدا وآرام  میگریست

گلها بی آب ودرختان خاموش ، باغ تشنه ، هوا مسموم

سبزه ها خشکیدند  وخاک مرد

باغ درتنهای خود ، به دیوار ویرانش تکیه داشت

دریغا که دیوار نیز

ویران شد

از بوی بنگ وافیون وزنان خود فروش

مردان بی سر وکودکان حرامزاده

باغ پهن شد ، خاک شد ، ارابه ها از روی آن گذشتند

باید میدویدم

تا به پشت سنگی برسم

در پشت باغ دیگر کسی نبود ، سنگی نبود

هر چه بود سرما بود ، یخ. بود برف بود و

تنهایی گلها یی که مسموم بودند

ثریا ایرانمنش . 26/6/2015 میلادی / اسپانیا

 

دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۴

عکسها

امروز صبح یک ایمیل بلند بالا از او داشتم عکسهایی را که برایم فرستاده بود از زندگی خصوصیش ، از رختخوابش با پتوی مخمل کاشان روی زمین یک میزکوچک  فورمیکایی که کامییوترش را روی گذاشته بود وبقول خودش دنیارا از همان دریچه کوچک میدید کمد کوچکی که پیراهنشهایش را درانجا چیده بود ویک جا لباسی روی دیوار که مملو از کاپوشن وکت ولباسهای دیگر بود ، یک گنجینه کتاب ، همه چیز روی زمین بود تنها یک میز توالت داشت که همه نوع برس وسه شوار وکرم بدن روی آن دیده میشد ، یک زندگی کاملا ایلاتی ، که از چادر نشینی به آپارتمان نشینی رسیده بود ،  اما همه چیز رنگ اصالت داشت ، خودش بود چیزی اضافه برآن نبود لباس مردانه نپوشیده بود که نقش یک دون ژوانرا بازی کند ، خودش بود با آداب وعادتهای معمولی مردم سر زمینش .

باین فکر افتادم که کدام یک از ما درست زندگی میکنیم ؟ او یا من ؟ من تعدادی آدمرا با زور بهم چسپانیده ونامش را گذاشته ام زندگی فامیلی ، سر سفره اسپانیای باید حتما دستمال سفره سفیدپارچه ای باشد وشراب ، سر سفره امریکایی میتوانی غذایت را ببری جلوی تلویزیون بخوری وسفره روس ایستاده وتلخ وسرد مانند همان کوه  وسنگهای سرد سیبریه  ، بچه هایی که دراین بین به دنیا آمده اند مجموعه ای از این ترکیب میباشند اما زبان همان زبان تجارت یعنی انگلیسی است ، نه بیشتر گاهی روسی هم در میا ن میاید .

رفتم به تماشای شهرشان یا دهکده شان سفری بود تماشایی ، زیر چادر های سیاه شیر بز نوشیدم وپنیر گوسفندی خوردم با نان دست پخت تازه از تنور درآمده  در عروسیهایشان شرکت کردم ؛ دختران زیبارا با لباسهای محلی رنگا رنگ دیدم ده متر پارچه رنگی به دورخودشان پیچیده بودند ، مردان برای نشان دان شجاعتشان درکوهای بلند به دنبال بزکوهی یک شاخ بنام ( کل) میروند یا ماهیگری میکنند ایکاش دولت دست از سرشان بکشد ومردان فکل کراواتی ویا معمم را بدانجا نفرستد تا آب روان آنهارا بدزدد ونان آنهارا ماشینی کند ، هنوز بوی اصالت از آن سرزمین بر میخاست . چند عکس برداشتم تا روی جناب جی پلاس بگذارم ره آورد سفرم بود در پسرک هیچگونه بوالهوسی نیست ، هیچ چیزی که نشان از عشقهای آنچنانی باشد نیست ، فقط عشق است او عاشق عشق شده ومن سمبل آن ، حال این مربوط بمن است یا باید از او دور شوم وبهیچوجه در پی آن نباشم که افکار اورا

بخود مشغول کنم وآرامش خاطر خودم را بهم بزنم ویا به او نزدیک شوم تا هردو بسوزیم ویا خودرا به مخاطره بیاندازیم  من هیچ چیز را از قبل آماده نکرده ام ادا ولوس گری های زنان دیگر را هم ندارم  من خیلی درمورد اشخاص دچار اشتباه شده ام اما این یکی هنوز خیلی جوان است ، نباید تجربه چندانی در مورد شناخت زنها داشته باشد محیطش محدود است پدرش مادرش وخواهرانش ودانشگاهش ودروسش تا بحال باو مجال هیچ بوالهوسی را نداده اند او فطرتا نجیب است  . من میل ندارم مبتذل جلوه کنم تا بحال خودمرا نگاه داشته ام  حال باید دید فردا چه خواهد شد . او میتواند تنها پسر مهربان من باشد نه بیشتر .

ثریا ایرانمنش /اسپانیا / 2015/5/25میلادی

یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۴

نوازنده شاعر

اودارد میمیرد چند تن بار عمل جراحی انجام داده است روی چشم روی کمر  حال از صورت وشکم وباسن حرفی نمیزنم مانند یک زن طناز میخواست دلربایی کند ، سعی د اشت شیک بماند شیک لباس بپوشد ، او بمن گفت روزیکه من بمیرم تو هم خواهی مرد ! من هیچگاه در صدد فریب ا و بر نیامدم این او بود که  مرا تعقیب مینمودیا هزارا ن بار مرا فریب داد ، در عین حال هربار در هر کوچه وپس کوچه ها مرا تعقیقب مینمود ، من هیچگاه به محراب کسی دستبرد نیمزدم او هرشب از تختخوابی به تخواب دیگر میرفت ، آنقدر از خود بیخود بود که نمیدانست کجاست ، اما همه جا نام من بر زبانش جاری بود.

او میدانست که من اتزدواج کرده ام  اما ابایی نداشت که بمن تجاوز کند من خودرا از او دور نگاه میداشتم با آنکه در آرزوی او میسوختم  ما هر از گاهی باد موافی  که میوزید  برای چند لحظه  به عالم دیگری  میرفتیم  اما نا گریز برمگشتیم من زودتر برمیگشتم چرا که او نئشه مواد محدر بود ، من اجازه نمیداتدم که به حریم خصوصی من وارد شود تا رویکه خودش را باینجا رساند ومیل د اشت برای آخرین باز درکنارش باشم وگفتم نه ! نه ! او با شخصی ازدواج کرد که بتواند اورا تحمل کرده ونگاه دارد آن شخص از اینکه همسر مرد نامدار وهنر مندی بود بخود میبالید ا امابرای من یکسان بود ؛ امروز نمیدانم از مرگ او دلگیر باشم یا بی تفاووت مدتهاست که بی تفاوتم ؛ من میدانم که دوست داشتن هنگامی با عشقی عالی توام باشد خوشبختی بیشتری میاورد ومن هیچگاه این خوشبختی را نداشتم  همیشه با مرد انی ازدواج کردم که خوب باید مرد وهمسرم میبودند میل داشتم پاک وصادق با آنها باشم اما آنها عشق دیرین مرا درمیان  میکشیدند ومرا با آن سرزنش میکردند یکی روشنفکر بود دیگری تاجر هر دو با هنر وهنرمندان میانه ای نداشتند  . امروز فکر میکنم که گذشته های من چیزهای بی قدر وقیمتی نبودند ، چرا سعی در فراموشی آنها دارم ؟ تنها من از مردایکه زنان را میفریبند نفرت دارم ، حال این آخرین ترانه ، این یکی ، نه ، چندان سرگرم کننده نیست گاهی مرا بشدت ازار میدهد با آنکه میل ندارد او بچه است یک بچه ….. اما من دیگر حوصله مادر بودن راندارم آرامش میخواهم آرامش ……… نه ، امروز این کامپیوتر کهنه لعنتی هم

میل ندارد با من مدارا کند . نوشتن را رها میکنم. تا بعد

ثریا ایرانمنش . یکشنبه 24 /5/2015 میلادی . اسپانیا/