امروز ، " چهارشنبه روز" آسمان ما پاک وروشن است
خورشید میدرخشد ودریای آرام ، آفتاب دلپذیر مهرتو بامن است
من این خطوط شکسته را با نقش پیشانیم
حکایتی است که ازگردش ایام دارم
دخت من ،
من دراطاق ساکت وخاموش خود با هزاران برگ کاغذ های سیاه شده دربرای این صفحه براق نشسته ام تا برای تو چیزی بنویسم ، نیمه شب است همه جا تاریک وهمه جا آرام وساکت وصدایی غیراز صدای این دکمه های قدیمی که برروی صفحه وزیر انگشتان من میدوند ، صدای دیگری این سکوت را بهم نمیزند.
تمام شب بیدار بودم واگر خوابیدم رویاهایم ترسناک بودند ، ما هردو درکنار هم دوران وحشتناکی را طی کردیم ، تو زیر بار فشار اربابان کار ومن زیر فشار سر زنش همسایه !زیرا که سرمایه برباد رفته بود ، بیاد روزهای دردناکی که باهم داشتیم ، بی هیچ کمکی ، همه چشم بما دوختند تا سقوط مارا بییند ، قدرت روحی تو تلاش بی امان من همهگان را نا امید ساخت .
ما هردو دراین تلاش بودیم که آن مرد کوچکمان را بزرگ کنیم او نیر به نوبه خود به کمک ما برخاست او جوانی نکرد از کودکی به پیری رسید وتو نیز ، گویا جوانی وجوانی کردن در خانواده ما یکنوع گناه است همچنانکه راه افتادیم باید به جدال بازندگی برخیزیم ، تنها افتخارمان همین است .
امید اینکه دیگر ابر سیاهی زندگی روشن ترا تاریک نکند وامید اینکه خورشید همچنان بدرخشد وغم وزنگ را ازدل پاک ونازک تو دورسازد ، دردل این تاریکی به دعا نشسته ام .
دخترم ، نازنینم ، تولدت مبارک .
ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ 13 آذرماه 1392 /برابر با 4 دسامبر 2013 میلادی /ساعت 4/50 دقیقه صبح !