سه‌شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۲

زمزمه باران

" نادر نادر پور " شادروان

من خوابهای کودکیم را ، با گریه های پیری تعبیر میکنم ،

چون عکس برگهای بهاری / درآبهار راکد پاییزی

آخ ، ای درختان جوان ، در زیر شاخ های شما

ساعتی خوش مرا غنیمتی است

باران عاشقانه شب را ، با اشک خود

مکیدن وخوردن ، که گه گاه قطره های زلالش را

چون مهره های جامد تسبیح

با روزهای مرده دیرین

درلابلای پنجه شمردن ، با قطره های روشن باران

رها شدن

در جویبار تیره این ایام

رفتن بسوی جنگل سر سبزجوانی

آنجا که قارچ های سبکبال در زیر چتر کاج کهنسال

از شادی ولادت خود ، طبل میزدند

آویزه های یاس ، با خوشه های تازه انگور

در لطافت مقابله میکردند...............و

این این پیر سیاه پوش تصویر واژگونه غار سپید است

که دردرودستها میدرخشد.

---------------تقدیم به او کدیگر نیست

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / سه شنبه 2013/11/میلادی

نوامبر یک ماه شوم !

 

دوشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۲

او هم رفت

یک مرثیه :

برای علی شرمینی که امروز این دنیا دونرا وداع گفت ، تسلیتی برای پسرم وخواهرانش . ثریا

-------------------------------------------------------

بتنهایی گریستن زارو نیکوست /بیاد دوستان تنها گریستن /

ثریا اشک ریخت آرام آرام / حکایت گفت از گل به گلشن/

شبی برمن گذشت ایدوست امشب/ که هرگز نگذرد بر هیچ دشمن/

سیاهی بود ومن بودم ودگر هیچ / برون آهسته شد ماه ز روزن/

بتنهایی گریستن زارو نیکوست /بیاد دوستان تنها گریستن/

ترا میخواستم دیدن آخرین بار / که واجب بود آخر بار دیدن/

------------------ روانش شادویادش گرامی

ثریا / اسپانیا 25 نوامبر 2013 میلادی

 

چشم گهر بار

گر شود خسته ، مادر از سخنم/ پای بیرون گذارم از وطنم

کوه درپیش گیرم وصحرا /زانکه مجنون وزانکه کوه کنم

وزکسی پرسدم خبر از خویش /گویمش بیخبر از خویشتنم

آنقدر هست کاندر این گیتی / آنکه بیهوده زنده است منم

رفت برباد هرچه بود ونبود /زنده ماندم زانکه بی کفنم

میگریزم به کوه ودشت زآنک / دشمن تن شده پیراهنم

یعنی  آنکس که بار وبرگم بود/ خصم جانم بود وپیک مرگم بود

داد قهر زمانه ام برباد / دشمنم شد سپهر تیره نهاد

مرغ روحم ز آشیانه پرید / تا دوچشمم به روی او افتاد

خاک آن دشت زان همی بویم / تا بدانم کجاست آن شمشاد

پیش یزدان کنم شکایت او / که دلم را گرفت وباز نداد

مرغ از آشیان پریده منم / تیر صیاد را خریده منم

-----------------------------------------------------

اشعار : دکتر مهدی حمیدی شیرازی "از کتاب اشک معشوق "

ثریا / اسپانیا/

ادیان

دین مسیح با انزیکیسیون وشقاوت وکشت وکشتار شکل گرفت ، اما از دل این خون واز دل آن سنگ یک گوهر زیبا بوجود آمد ، هرچند امروز همه ی آنرا به ویرانی کشانده اند اما ، چیزهای زیادی در آن دیده میشود که درسایر ادیان نیست .

خشونت نیست ، اتهام نیست ، غم وغصه نیست ، تقیه نیست ، عزاداری نیست ، مگر آنهاییکه میل دارند!!! عزداری کنند  ، روزهای یکشنبه اگر برای نماز عشاء ربانی به کلیسا میروی باید بهترین لباس را بپوشی ومعطر وخوشبو وخندان به میهمانی پسر خدا بروی ، گریه کردن درکلیساها ممنوع ومکروه است  درکنار مرده هایشان بی آنکه اشکی بریزند مینشینند وآهسته دعا میخوانند بی هیچ شیونی وفریادی  او آن مرده به ملاقات خدا میرود نباید برایش گریست  وپشت سر او  میهمانی میدهند با صرف مشروبات وشام  سیاه نمیپوشند تنها یک روز نه بیشتر  درایام قدیم زنان بیوه که مایل بودند تا آخر عمر خاطره همسرشان را نگاه دارند سیاه پوش میشدند امروز این رسم کهنه بر چیده شده است از همه مهمتر همیشه کشیشی هست تا تو بتوانی بار گناهانت را سبک کنی بی آنکه ترا تنبه ویا تحقیر نماید ویا به دست قانون بسپارد مگر دررابطه با قتل ویا جنایتی ویا خیانت به سرزمین باشد . ، او همان کار روانپزشک را انجام میدهد برای روح گناهکارت دعا میخواند وطلب بخشش میکند ! .

گناهان کبیره وگناهان ضغیره هردو قابل بخشش میباشند ، خدای آنها به راستی بزرگ است .

یکی قطره باران ز ابری چکید /خجل شد چون پهنای دریا بدید /

که جایی دریاست من کیستم ؟ /گواه هست حقا که من نیستم /     |سعدی|

واقبال لاهوری در جواب این ابیات سرود :

ولیکن زدریا برآمد خروش /ز شرم وننگ مایگی روبپوش /

تماشای شام وسحر دیده ای /چمن دیده ای دشت ودمن دیده ای/

برگ گیاهی به دوش سحاب /درخشیده ای ازپرتو آفتاب /

گهی همدم تشنه کامان راغ /گهی محرم سینه چاکان باغ /

زموج سبک سیری زاده ای/زمن زاده ای درمن افتادهای /

بیا سای درخلوت سینه ام /همچو گوهررخشان در آیینه ام /  |اقبال لاهوری |

ثریا ایرانمنش/ اسپانیا/ دوشنبه 2013/11/25 میلادی/

 

یکشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۹۲

پدر وپسر

در اوج خفقان ودراوج تفکیر وگناه خواندن بود که او برخاست وفریاد زد :

درهمه دیر مغان نیست چو من شیدایی/ خرقه جایی گروه باده ودفتر جایی

سپس بیدا د را وفریاد زد که : نی زن ، نی بادل خرم زن ،

مغنی کجایی نوای سازت کجاست ؟ وخواند وخواند وهنوز میخواندی این بلبل باغ وطن که عمرش دراز باد.

شجاعت او ، غرور او وپایبندی او به هنرش ونجابت او وپاکی  وعظمت روح او قابل ستایش است .

من دستم کوتاه ست تنها یک برگ کاغذ دارم که میتوانم روی آن بنویسم نه بیشتر ،

با صدای او صبح از خواب برمیخیزم وشب با صدای او که مانند آبشاری زلال درگوشم لالایی میخواند بخواب میروم .

اطاق سرد است ، خانه سرد است ، اما دل ما گرم است

نمیدانم کزین آوی جانبخش/چرا لرزد چنین تار دل من

نمیدانم چه سوودایی دراین شور /نشسته آتش به دل پا درگل من

---------هرجاب باشم روحم باشما ست .

جدا از بزم جانبخش شما هستم اما بگوش چشم وبه لب جان ..........

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . یکشنبه شب  3 آذر 1392 شمسی / نوامبر 2013 میلادی

 

زمان ازدست رفته

مارسل پروست کتابی دارد بنام | زمان ازدست رفته | این کتاب دراوائل چندان اقبالی نداشت درهفت جلد نوشته شده بود ، اما کم کم دربین اهل فن وسیاست پیشه گان وغیره دستی برآورد ومورد توجه قرار گرفت واین پس از درگشذت نویسنده بود .

امروز حراجیهای بزرگ درسراسر دنیا ( زمان ازدست رفته) را تبدیل به حال کرده اند ! میلیونها پول صرف خرید یک صندلی کهنه  فلان ریاست جمهوری ویا یک لنگه جوراب پاره وبو گرفته فلان هنرپیشه ویا یک تفنگ زنگ زده مربوط به جنگهای داخلی امریکا وغیره وغیره وغیره ....وخوب البته خبرگانی هم هستند که اصالت این اشیاء را تایید میکنند . ؟!

درهمین حال هزاران کودک گرسنه پابرهنه وبی خانمان دردنیا در هوای سرد زمستان یکدیگررا مانند سگهای ولگرد درآغوش میگیرند تا یخ نزنند ودرخاکروبه ها به دنبال پس مانده غذاها میگردند تا زنده بمانند ، زنده بمانند ؟ دریک امید واهی شاید روزی یکی از آنها بمقام ریاست وپادشاهی رسید وهمین لباس مندرس او به دست حراجیها افتاد تا دوباره ( زمان از دست رفته را ) بیاد بیاورند .

مییلیونها پول در سر زمینهای نفتی صر ف خرید تابلویهای قیمتی ! زیر نام نقاشان بزرگ ! میشود درعوض کارگران آنجا گرسنه بی مزد با هزار منت درصف ایستاده اند تا برجهارا بالا ببرند هرکس برجش بیش مالش بیش ! وهربرجی نشان اشرافیت ومنش وبزرگی است .

بی مزد بود ومنت هرخدمتی که کردم /یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت/

ثریا ایرانمنش/ یکشنبه 2013/11/24 میلادی /آذرماه 1392 شمسی /