دین مسیح با انزیکیسیون وشقاوت وکشت وکشتار شکل گرفت ، اما از دل این خون واز دل آن سنگ یک گوهر زیبا بوجود آمد ، هرچند امروز همه ی آنرا به ویرانی کشانده اند اما ، چیزهای زیادی در آن دیده میشود که درسایر ادیان نیست .
خشونت نیست ، اتهام نیست ، غم وغصه نیست ، تقیه نیست ، عزاداری نیست ، مگر آنهاییکه میل دارند!!! عزداری کنند ، روزهای یکشنبه اگر برای نماز عشاء ربانی به کلیسا میروی باید بهترین لباس را بپوشی ومعطر وخوشبو وخندان به میهمانی پسر خدا بروی ، گریه کردن درکلیساها ممنوع ومکروه است درکنار مرده هایشان بی آنکه اشکی بریزند مینشینند وآهسته دعا میخوانند بی هیچ شیونی وفریادی او آن مرده به ملاقات خدا میرود نباید برایش گریست وپشت سر او میهمانی میدهند با صرف مشروبات وشام سیاه نمیپوشند تنها یک روز نه بیشتر درایام قدیم زنان بیوه که مایل بودند تا آخر عمر خاطره همسرشان را نگاه دارند سیاه پوش میشدند امروز این رسم کهنه بر چیده شده است از همه مهمتر همیشه کشیشی هست تا تو بتوانی بار گناهانت را سبک کنی بی آنکه ترا تنبه ویا تحقیر نماید ویا به دست قانون بسپارد مگر دررابطه با قتل ویا جنایتی ویا خیانت به سرزمین باشد . ، او همان کار روانپزشک را انجام میدهد برای روح گناهکارت دعا میخواند وطلب بخشش میکند ! .
گناهان کبیره وگناهان ضغیره هردو قابل بخشش میباشند ، خدای آنها به راستی بزرگ است .
یکی قطره باران ز ابری چکید /خجل شد چون پهنای دریا بدید /
که جایی دریاست من کیستم ؟ /گواه هست حقا که من نیستم / |سعدی|
واقبال لاهوری در جواب این ابیات سرود :
ولیکن زدریا برآمد خروش /ز شرم وننگ مایگی روبپوش /
تماشای شام وسحر دیده ای /چمن دیده ای دشت ودمن دیده ای/
برگ گیاهی به دوش سحاب /درخشیده ای ازپرتو آفتاب /
گهی همدم تشنه کامان راغ /گهی محرم سینه چاکان باغ /
زموج سبک سیری زاده ای/زمن زاده ای درمن افتادهای /
بیا سای درخلوت سینه ام /همچو گوهررخشان در آیینه ام / |اقبال لاهوری |
ثریا ایرانمنش/ اسپانیا/ دوشنبه 2013/11/25 میلادی/