دوشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۲

چشم گهر بار

گر شود خسته ، مادر از سخنم/ پای بیرون گذارم از وطنم

کوه درپیش گیرم وصحرا /زانکه مجنون وزانکه کوه کنم

وزکسی پرسدم خبر از خویش /گویمش بیخبر از خویشتنم

آنقدر هست کاندر این گیتی / آنکه بیهوده زنده است منم

رفت برباد هرچه بود ونبود /زنده ماندم زانکه بی کفنم

میگریزم به کوه ودشت زآنک / دشمن تن شده پیراهنم

یعنی  آنکس که بار وبرگم بود/ خصم جانم بود وپیک مرگم بود

داد قهر زمانه ام برباد / دشمنم شد سپهر تیره نهاد

مرغ روحم ز آشیانه پرید / تا دوچشمم به روی او افتاد

خاک آن دشت زان همی بویم / تا بدانم کجاست آن شمشاد

پیش یزدان کنم شکایت او / که دلم را گرفت وباز نداد

مرغ از آشیان پریده منم / تیر صیاد را خریده منم

-----------------------------------------------------

اشعار : دکتر مهدی حمیدی شیرازی "از کتاب اشک معشوق "

ثریا / اسپانیا/

هیچ نظری موجود نیست: