یکشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۹۲

پدر وپسر

در اوج خفقان ودراوج تفکیر وگناه خواندن بود که او برخاست وفریاد زد :

درهمه دیر مغان نیست چو من شیدایی/ خرقه جایی گروه باده ودفتر جایی

سپس بیدا د را وفریاد زد که : نی زن ، نی بادل خرم زن ،

مغنی کجایی نوای سازت کجاست ؟ وخواند وخواند وهنوز میخواندی این بلبل باغ وطن که عمرش دراز باد.

شجاعت او ، غرور او وپایبندی او به هنرش ونجابت او وپاکی  وعظمت روح او قابل ستایش است .

من دستم کوتاه ست تنها یک برگ کاغذ دارم که میتوانم روی آن بنویسم نه بیشتر ،

با صدای او صبح از خواب برمیخیزم وشب با صدای او که مانند آبشاری زلال درگوشم لالایی میخواند بخواب میروم .

اطاق سرد است ، خانه سرد است ، اما دل ما گرم است

نمیدانم کزین آوی جانبخش/چرا لرزد چنین تار دل من

نمیدانم چه سوودایی دراین شور /نشسته آتش به دل پا درگل من

---------هرجاب باشم روحم باشما ست .

جدا از بزم جانبخش شما هستم اما بگوش چشم وبه لب جان ..........

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . یکشنبه شب  3 آذر 1392 شمسی / نوامبر 2013 میلادی

 

هیچ نظری موجود نیست: