در اوج خفقان ودراوج تفکیر وگناه خواندن بود که او برخاست وفریاد زد :
درهمه دیر مغان نیست چو من شیدایی/ خرقه جایی گروه باده ودفتر جایی
سپس بیدا د را وفریاد زد که : نی زن ، نی بادل خرم زن ،
مغنی کجایی نوای سازت کجاست ؟ وخواند وخواند وهنوز میخواندی این بلبل باغ وطن که عمرش دراز باد.
شجاعت او ، غرور او وپایبندی او به هنرش ونجابت او وپاکی وعظمت روح او قابل ستایش است .
من دستم کوتاه ست تنها یک برگ کاغذ دارم که میتوانم روی آن بنویسم نه بیشتر ،
با صدای او صبح از خواب برمیخیزم وشب با صدای او که مانند آبشاری زلال درگوشم لالایی میخواند بخواب میروم .
اطاق سرد است ، خانه سرد است ، اما دل ما گرم است
نمیدانم کزین آوی جانبخش/چرا لرزد چنین تار دل من
نمیدانم چه سوودایی دراین شور /نشسته آتش به دل پا درگل من
---------هرجاب باشم روحم باشما ست .
جدا از بزم جانبخش شما هستم اما بگوش چشم وبه لب جان ..........
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . یکشنبه شب 3 آذر 1392 شمسی / نوامبر 2013 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر