هربار که مینویسم ، همه شب درد میکشم ، یادآوری خاطرات گذشته چون زهر درجانم و موی رگهایم میدود ، از اینهمه نامردمیها وبیشرمیها دیگر خسته ام. هنوز لازم است بنویسم ، دفترچه های زیادی بجای مانده که باید آنهارا خالی کرده سپس به دست آتش بسپارم ،
شب گذشته بیاد معشوق قدیم وآنکه اولین بار سر راهم ایستاد واولین بار دستم را گرفت واولین بوسه را برگونه ام زد ، بخار خاطراتش در مغزم دوید ، میل داشتم خودم را تخلیه کنم با فشار یک دکمه روی " گوگل " اورا یافتم ، آوف درست تصویر دوریان گری همان تصویر واقعی او جلوی چشمانم نشست . سرنوشت حکم رانده بود ، چهره انسانی او تبدیل به یک موجود کریهه با چشمانی که مانند دومهره پلاستیکی درحلقه میدرخشیدند ، هنوز غول درونش درغوغابود وچه بسا هنوز با خرطومش در تاریکهیا زندگی را میمکید . اوف ، او هم مانند فر آورده های امروزی شکل وقیافه وخصلت خودرا ازدست داده بود ، چند عکس قدیمی را چندین بار تکرار کرده بود وآخرین آنها ، آوف ، چه خوب شد که رفتم .
اولین بار که اورا درآغوش دیگری دیدم برایش نوشتم :
آنشب که ترا با دگری دیدم ورفتم/ چون مرغ شب از داغ تو نالیدم ورفتم/ آغوش تو چون محرم راز دگری بود/ پیوند دل از عشق تو ببریدم ورفتم/ این باد که باز است برویت دراین باغ /آن خرمن گل را بتو بخشیدم ورفتم/
وچه خوب شد که رفتم . رنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر. وچه رخساری دیدم .همان عکس معروف دوریان گری.
چهارشنبه .هشتم ماه می 2013 میلادی
اشعار بالا : از ابوالحسن ورزی
-------------------------
دوست دارم شمع باشم ودردل شبها بسوزم/ روشنی بخشم میان جمع وخود تنها بسوزم /
شمع باشم واشک بر خاکستر پروانه ریزم /یا سمندر گردم ودر شعله بی پروا بسوزم/
لاله ی تنها شوم دردامن صحرا برویم / کوه آتش گردم ودر حسرت دریا بسوزم /
ماه گردم درشب تار سیه روزان بتابم /شعله آهی شوم خود را زسر تا بسوزم /
اشک شبنم باشم وبر گونه ی گلها بلغزم / برق لبخندی شوم درغچه لبها بسوزم/
یا زهمت پر بسایم بر " ثریا" همچو عنقا / یا بسازم آن قدر با آتش دل تا بسوزم / .......... ثریا ایرانمنش /