با تماشای اخبار وشنیدن خبرها هر روز صبح زود ، تمام روزم سیاه است مبینم چگونه دنیا وزمانه ناگهان عوض شد ، صلح وآشتی یعنی" جنگ وفرصت طلبی ودهان مردان خدا همیشه چرب است آنها مدافع ونگهبان مدیران گله گنده ها وصنایع سنگین میباشند وگاهی یکی از آنهارا بعنوان نگهبان و" چشم" خود در معابد ودرجاهای دیگر قرار میدهند مثلا یک سرایدار ویا تمیز کن که درخانه پله هارا میشوید ویا زنی ویا مردی که ناگهان با تو دوست میشود یا یک آشنای قدیمی ، همه را میشود به قیمتی خرید هرکسی قیمتی دارد !
ودرهمان حال روبروی معابد متبرک آنها فاحشه خانه ها ساخته شده ومردان می ایستند تا بتوانند هردورا زیر نظر داشته باشند .
معبد وخانه عفاف ، عقاب تغذیه از آنها شروع میشود کسیکه میل دارد درست زندگی کند واز رنج بازو وکار خود نان بخورد باید حتما به یکی از این نگهبانان باجی بدهد ورابطه ای برقرار کند ، دزدی قانونی است ، قانون برای احقاق حق یک کارمند ویا یک کارگراست ، وآنها مسیح وار همیشه درحال موعظه اند قلاب خودرا دراز میکنند وصید را می طلبند از قاتل ومقتول میخواهند که یکدیگررا دوست بدارند وسپس آن ماهی بزرگی را که سر قلابشان گیر کرده است ، میکشند .
امروز زنان ومردان وکودکان بیشماری بی خانه ، بی مکان وبی غذا وبی هیچ درآمدی درکوچه ها آواره اند مدارس را به تیر می بندند ، پرچم های رنگی وگرد ستاره داررا باد میبرد تا زیر لگد واخوردگان له شوند ، همه، همه جا مورد تعرض قرار میگرند ، چرا که نان روزانه خودرا طلب کرده اند > نان روزانه مارا هروز بما بده < واین دعای هرروزی درکتاب آسمانی است نانی که هروز کوچکتر میشود وخمیرش از باد است زمین دیگر جایی برای کشت ندارد مین ها وخمپاره ها جای گندم را گرفته اند وگلوله ها جای یک لقمه نان را
وتو.... تو : زن بدبخت هنوز درحال خودنمایی هستی آنهم دراین دنیای شوم که آنچه بحساب میاید آن نیست که چه هستی بلکه چه چیزی را میتوانی ارائه بدهی تو پر پیر شده ای تا بتوانی مانند سابق خودرا تقدیم کنی حال دیگر نوبت بقیه است برای شما ، برای سایه های شما برای آن تختخوابی که زیر آن به دنبال مال میگردید دیگر خیلی دیر است درحال حاضر عزیزم ، قلاب خودرا به آب بیانداز غرق نخواهی شد در لابلای اوباشانی که هرچند گاه سری به تختخواب تو زده اند شاید هنوز چندنفری زنده باشند وبتوانند لنگر ترا بکشند ، از من وما برای تو کاری ساخته نیست ، شاید درمیان آن سجاده همیشه پهن " برای خودنمایی" ناگهان پروانه ای به هوا خاست ودعای ترا به آسمان وبگوش همان اوباشان رساند > از من وما کاری برای تو ساخته نیست عزیزم ، همان بهتر که رابطه قطع شود.
آخ .....من از کدام سیاره وکدام خاک میایم امرزو من آنی را که بودم از دست داده ام حتی نامم را احساس خود بودنم را من امروز یک آدم بی نام ونشان ، ویک انسانی که دیوانه وار تاخت وتاز گله اورا باخود میبرد امروز همین الان چشمانم پراز گرد وخاک است ، چه دیده ام؟ چه شنیده ام ، چه برمن گذشت ؟
تنها آن غرور سخت ، آن الماس شفاف آن شور دیوانه وار استقلال طلبی نجاتم داد این دختربیچاره چیزی بغیراز خودش نداشت که نجاتش دهد ونجات یافتم حال بگذار ساکنین خانه های عفاف دلخور باشند .
ثریا ایرانمنش / چهارم فوریه 2013 میلادی
دوشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۱
قطع رابطه
شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۱
جاده
بد جوری پریشانم ، کتابی را که دردست داشتم ، تمام شد سرانجام خوبی نداشت سخت گریستم وسپس بر پشت کتاب ، خطاب به نویسنده نوشتم :
که همه زندگی برباد دادن خون نیست ، پیکار آن نیست که جوانان خون خورا درراه اژدها بدهند میتوان زندگی کرد ومبارزه نمود حتما نباید جان باخت تا قهرمان باشی ، امروز کدام از جانباختان را قهرمان مینامند ؟ اما آنکه جانی بود و کشت برایش طابوت طلایی میسازند .
سعی دارم که از جاده های گذشته وخیابانهای پر دود آن روزها عبور نکنم میل ندارم در طول راه عشق ها ، حسرت ها وپشیمانی ها ورخوت ها وخواب وخیال های دوران جوانی را ودردهای درونیم را که مانند موهای سرم اینجا وآنجا به بوته های خار گیر کرده است به تماشا بگذارم .
دیگر نیازی به بازگشت وجستجو در طول آن جاده ها ندارم مانند همان گل قاصد درمیان زمین وآسمان در پروازند ، نه بو دارند ونه سودای نشستن درقلب واندیشه هایم ، تلخی هارا درون کشوهایم پنهان کرده ام وبا تکان دادن خود گردو خاکی را که آن روزها وروزهای دیگر بر پیکرم پاشیدند وگله های خشک شده که روزی به طرفم پرتاب کردند از تنم جدا سازم همین گرد وخاک روزانه که روی فرش ومبل وکتابهایم می نشیند برایم کافی است .
فقر بودارد ویک بیماری واگیر دار است مهم نیست که چه دراندیشه وقلب تو میگذرد مهم آن است که الان درمشتت چی داری وچگونه میتوان دوباره مانند مگسهای گرسنه به تو وپشت تو حمله کرد وترا واستخوانهایت را جوید .
امروز به هربهانه ای آن علف های هرزه که روزی زیر سایه من جا خوش میکردند از کنارم دور میشوند وآن درختان تنومندی را که من با آنها پیوندی داشتم ودرسایه آنها دراز میکشیدم با تبر روزگار بر زمین افتادند ، دیگر چیزی ویا کسی نمانده که درباره اش بنویسم .
ثریا ایرانمنش / دوم فوریه 2013 میلادی ( پرچین )
جمعه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۱
کجا میروی
این اروپای کهنه ووازده وویران با قصرهایی که درآن تنها کرکسان جای گرفته اند ، هر روز بیشتر به ویرانی فرو میرود . وما که آخرین نقطه آن یعنی روی سکوی پرتاب ایستاده ایم یا به قعر دریا فرو خواهیم شد ویا بسوی آسمان پرستاره مانند خیلی ها که از این سکو به آنسوی قاره ها رفتند واندیشه های کهنه شانرا اینجا بجای گذاشتند ودر خدمت سرمایه بکار وکسب مشغول شدند
اینجا بیشتر مردم چشم به سوی شهر جاویدان دوخته اند که از آنجا پند ودستور بگیرند ونیمی چشم به آنسوی سرزمین ها دارند که تا دندان مسلح شده اند ؛ با سیاست مسخره وآبکی ودهان پرکن وهمه ردیف درصف قانونی ایستاد ه اند قانوی که تنها یک سد برای رودخانه پایین درست شده است ، آنها هرروز یک دادگاه نمایشی وهرروز یک شلوغی تازه وهرروزیک اعتصاب بیرحمانه راه میاندازند ودرخیابانها سیگار میکشند وقهوه مینوشند دیگر خبرها کسی را تحریک نمیکند انبوه زباله ها درکنار خیابانها که نزدیک به دویست تن رسیده سلامتی مردم را تهدید میکند جایگاه موشها ، سوسک ها ولاشه های سگ وگربه که سر کیسه های رنگی یکدیگررا پاره پاره میکنند بوی گند همه جارا فرا گرفته است .
انفجار دیوانه وار احساسات وبازگشودن آغوشها به روی یکدیگر بی هدفی ، بی برنامه گی ، بی اعتمادی سر انجام بیحوصله گی وهمه انرژی وخون آدمها به هدر میرود دراین چند ساله کاری از دستشان برنیامده که اقتصاد خودرا نجات دهند تنها چشم به جایی دوخته اند که قطب نمای آن وراونه وسرگشته است جهان اقتصاد
گروه هایی از ثروتهای بیحساب وبی فایده وویران کننده روی این قاره ورشکسته راه پیمایی میکنند همه چیز روی قمار میگردد ، اسب ، توپ ، رولت وووو
خرید وفروش بسیاری از چیزهایی که تنها به مسموم کردن روح واز بین بردن مردم صرف میشود دیگر کسی بفکر آن نیست که دراندیشه خود طغیانی بودجود آورد
در حال حاضر نیمی از مردم بی خانمان با بچه های کوچک وزنان جوان درکنار کوچه وخیابان بسر میبرند وساختنمانهای سر بفلک کشیده خالی است درانتظار خریداران نوین ، مردم دریک پوسته بی تفاوتی فرو رفته اند مشغول چریدن وخوردن ذخیره های خود هستند انبارهای بزرگی که لبریز از آشغال پس مانده که مادر مهربان از آنسوی قاره برایشان میفرستاد خالی میشوند بدهکاری زیاد است ودراین میان چند نفر ویا چند گروه با مشتهای گره کرده به سوی آسمان وبسوی فلان فاشیست دست وبازوی خودرا حواله میدهند ودیگران به صف روبرو میپیوندند ، سرمایه های بانکی خفه شده اند تنها جنایت ها زیادتر شده واین جنایتها امروزه وفردا بلکه فرداهای دیگری ووابسته به هم مانند رشک وشپش درمیان موها ریشه میدواند اربابان ورهبران وآنهاییکه سودشان دراین بلبشوهاست درهمان حال تعادل دستگاه خودرا نگاه داشته اند
برده داران خود برده اند - دیگر نمیتوان گردن خودرا از دارو دسته ه بیرون بکشند همه چیز وهمه آنچه که بخود وابسته شان میدارد داد وستد وبند وبست فامیلی - است درحال حاضر همه درجنگ اقتصادی وویرانگری زندگی میکنیم بیسوادی وبی دانشی درمیان این ملت جای بسی تعجب را داردملتی که افتخار خودرا از آن نژاد قدیمی " لاتین" میداند بینی خودرا به روی بیگانگان میگیرد که بوی بیگانگی به لباس چرک آنها نچسپد
چه کنیم ؟ باید زندگی کرد وباید نان خورد ماکه قهرمان نیستیم
ثریا ایرانمنش / جمعه / اول نوامبر 13
پنجشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۱
خط خطی
هله ، خوش دار که درشهر دوسه طرارند/ که به تدبیر کله از سرمه بردارند
صورتی اند ولی دشمن صورتهایند /درجهانند ولی از د وجهان بیزارند
--------------------مولوی
برای قارچ هایی که ناگهان از سر زمین ما بیرون زدند ، احتیاجی به کود نبود ، آنها ناگهان ویکشبه سر بیرون آوردند ، چه بازی های معجزه آسایی ، تا دیروز سخن ازسخت گیری وعدم آزادی بود وامروز الگو عوض شده " سخن گفتن ونوشتن به زبان فارسی دیگر قدیمی شده است باید طرحی نو دراندازیم .
کشتی نوع ساخدته شده ونخبه گان روزگار درونش جای گرفته اند کبوتران هم جفت جفت از دور پرواز کنان بسویش خواهند آمد حال باید بفکر آن طوطی شکر شکن پارسی بود ، اورا باید از پای درآورد ، نباید نه نامی ونه نشانی از او در جهان بماند / نه ایران ونه خط وزبان پارسی ، حال عده ای محقق پژوهشگر وپژوهش نگار وشاهنشامه شناس و و و و ناگهان پیدا شدند وبه جان خط پارسی افتادند اوایل انقلاب اهل فرهنگ وپاسداران !!! زبان فارسی ادعا میکردند که باید زبان فارسی را ازواژه های بیگانه پاک کرد ، حوصله شان از پاسداری بسر آمد کم کم وارد بارگاه شدند ودرخوردن حلیم وآش سبزی با یکدیگر اتحاد کردند حال کلاغان قار قار کنان درپی طعمه میباشند در سالهای پیش همه طالب ( صلح) بودند حال این کلمه منسوخ وکهنه شده بجایش خمپاره ها مسلسل ها واسلحه وبمب ها کار میکنند، همه جا تبدیل به ویرانه شده حتی به آثار قدیمی هم رحم نکردند اگر اعتراضی هم هست جوابی برای آن دارند زمانه عوض شده ما هم باید عوض شویم بخاطر چند اس ام اس وچنکه تکه لوازم جدید تکنو لوژی نگهان کاخ بزرگی را ویران سازیم وزبان فارسی را تغییر بدهیم وبجایش چه بگذاریم ؟ مگر ارامنه زبان خودرا تغییر دادند؟ مگر یهودیان با همه فشاری که به آنها آمد زبان وخط خودرا عوض کردند ؟ مگر آن قبله آمال رفقا آن روسیه مقدس ! خط وزبانش را عوض کرد؟ حال بیکاری یقه اقایان را گرفته ، برویم بسوی ویرانی خط وزبان فارسی ، حافظ را فراموش کنیم سعدی را فراموش کنیم خیام و فرودسی ومولانا جلال الدین رومی را هم به چاه ویل بفرستیم وبا خط وزبانی که معلوم نیست درکجا ودرچه محلی طرح آن ریخته شده آنرا به معرض نمایش وسپس به زور وارد حلقوم مردم بیچاره کنیم ، دیگر حتی نوه هم نداند با پدر ومادر بزرگش چگونه حرف بزند ، درعوض خوش نویشان خوش خواهند نشست ، آنهم با یک خط کج ومعوج .
اگر چند شاعر بدبخت ما درگذشته بخاطر ترس از محتسب چند بیتی به زبان عربی سرودند الزما شیفتگی آنها باین زبان غریبه نبوده است ، حال آقایان میل دارند همه را همه آن دریای گوهر زبان فارسی را به یکباره به چاه زمزم بسپبارند ...که چی ؟
ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ پنجشنبه 31 ژانویه 2013
چهارشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۱
یوغ
سی وچهار سال است که زندگی ما به همین روال پیش میرود ، سی وچهار سال است که هر روزنامه وهرمجله وسایتی را که باز میکنی همه مینویسند ؟! اما چه مینویسند ؟ همه به دنبال تغییر وآزادی هستند ، کدام آزادی تنها زمانی آزادی واقعی به وجود خواهد آمد که رخت از دنیا بر بندیم آن آزادی در مرگ شادی آفرین است .
دارم از وحشت وناباوری بالا میاورم هیچ روح اندیشه در هیچ زندگی نیست هیچ عملی انجام نمیشود ، کجایند آن زنده های واقعی وچه خواهند کرد ؟ آخ ...یوغ را درهم بشکن وسقف را بشکاف وآسمانی نوین را به وجود بیاور ، امروز همه سرها فرود آمده هیچکس راست نمیایستد همه خم شده اند .
هیچکس به تنهایی قادر نیست ، تنها سر یکدیگررا می شکنند باید پذیرفت ، بپذیر ، هر توهین وهر تحقیر وهر امری را ، کانونی درکار نیست انظباتی درکار نیست تنها اصول وعقاید است که حکم میراند همگی شانه بالا میاندازند کجاست مردی که از غیب برون آید این بحث های بیهوده این تهدیدهای معلق ووارونه این سهل انگاریها همه به قیمت جان یکی یکی ماتمام میشود.
خیزش انواع فاشیزم " هرنوع که میخواهد باشد " مدتهاست که آسمان زندگی را فرا گرفته وبوی آن به همه بینی ها میرسد ، اما همه ترجیح میدهند که یک ماسک روی صورت خود بگذارند واز حادثه رد شوند .
همه ما درگوشه وکنار کشورهای بیگانه ظاهرا آزادیم تنها آزدادیم که دور محوطه خانه خود بگردیم وتما شا چی اردوگاه اسیران باشیم بیرون رفتن از مرز خود ، ممنوع ! اما کمی بزرگواری دارند و میگذارند که همه نژادها از هم بپاشند وگم شوند ، آزدی از چی وکجا ؟ آزادی را میتوان درون قفسهای باغ وحش به تماشا گذارد وتماشایش کرد.
خوراکم تامین است ، همین کافی است نفس میکشم از پشت شیشه ، همین کافی است هرچه میل دارم میپوشم وهرکجا میل دارم میروم همین کافی است اگر فرصتی دست دهد میتوانم دست نوشته هایم را نیز مانند رخت چرک درملاء عام بگذارم ، کسی آنهارا نخواهد شست تنها بوی چرک به مشام همه میرسد بوی طنز تلخ آواراگی .
ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ 30 ژا نویه 2013
سهشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۹۱
آشتی
خدارا شکر ، که بخشوده شدم .
--------------------------
کدام احمقی گفته که " پول بو ندارد ؟ " این یابوی احمق زردنبو همه جا بوی پول را احساس کرده ومیکند درلباس آشپزی درسفارت تا بغل خوابی آن گاومیش شکم گنده اهل بنغازی وبند وبست های بی ارزش مالی ، خرید لباسهای کهنه از مرز ترکیه وفروش آنها به کسانی که طالب ( مارک ) بوده وهستند ، آن گوسفند پروار با چشمان نیمه بسته لب از لب نمی گشاید ومیگذارد پیر زن پولهارا جمع کند همه سر انجام باو تعلق میگیرد هرچند حالا باید سر مگس را بجود وزیر دندان زبانش را گاز بگیرد .
هردو خوب راه را میدانند وهردو خوب میتوانند از یکدیگر بهره برداری کنند مادر همه جا آه میکشد ناله میکند وبرای آن بره معصوم اشک میریزد تا دل دیگران به دردآید وباو چیز ی برسانند وآن یکی آن بره که کم کم درشت شده ومانند یک میش شاخدار ویا گوساله ی پروار شکل عوض کرده است هیچ غروری از خود نشان نمیدهد میگذارد تا همه چیز سیر طبیعی خودرا طی کند خودش را میان یک خانواده پر جمعیت جا داده بنا براین دیگر اجاره مسکن را نمی باید پرداخت همه چیز آماده است حتی رختخوابی که میبایست با آن زن چند شوهره وبچه های بزرگش درآن بغلطد.
میان او ودیگران فاصله ها ست گفت وگو ها همه درباره ( پول ) است واو میداند که چه کسانی کیسه پول را درشلوار خود پنهان کرده اند ، مهم نیست آنرا پایین میکشم ، هروقت لازم شد هردو شلواررا پایین میکشیم .
اما این روزها دیگر شلوار به تنش چسپیده پر بیمار وزفرتی شده با اینهمه هنوز دستهای لاغرش را درهوا میچرخاند وراه میرود وبا لبخندی مزورانه تقریبا درکارهایش توفیق حاصل میشود مانند کنه می چسپد ( درجاییکه منافع باشد ) ودر جایی که حس کند بویی نیست فورا مانند زالویی که خونرا مکیده رها میشود.
امروز گاهی زوزه میکشد وزمانی عوعو میکند گوشهایش هم تقریبا ازکار افتاه است اما زبانش گویی همه حواس پنجگانه را بخود اختصاص داده ومرتب میچرخد آنهم با چرندیات ومزخرفاتی که از دیگران شنیده ، مهم نیست اینگونه جانوران را خیلی زود میشود به کنام خودشان رها کرد لزومی ندارد برایشان دل بسوزانی آنها تنها به بوی پول زنده اند.
ثریا/ اسپانیا/ 29 ژا نویه 2013
" از یادداشتهای روزانه "