مدتها ست که دیگر اخباررا نمی بینم نه از تلویزیون ونه از رادیو به آنها توجهی ندارم تنها گاهی روی سایت های ین المللی آنهارا میخوانم ، درد کمتر است !
بینوابان موزیکال برنده جایزه های رنگا رنگ شد ومن درفکر این هستم اگر " ویکتور هوگو" اثر فنا پذیر خودرا که آلودگیها وکثافات زندگی مردم فقر زده واربابان خدمت را به رشته تحریر درآورده میدید که به همراه ساز وآواز ودهل یک کمدی تراژدی مسخره درآمده بطور قطع ویقین دوباره میمیرد ویا ازنوشتن پشیمان میشد .
خوب در دنیایی زندگی میکنیم که همه چیز درآن امکان دارد واتفاق میافتد بنا براین نباید بد فکر کرد همین فردا ست که پرنس آندره در " جنگ وصلح " تولستوی دایره به دست میگیرد ولرگی میرقصد وسپس صاحب جایزه میشوند کسی که نیست از آنها باز وخواست کند.
نصیب وبهره من از این دنیای بی معنی وبلبشو وسر تا پا دروغ همان سکوت است .
زندگی ها همه درخطرقرار دارند دیگر کسی خودرا ملزم نمیبیند که به کار خطیری دست بزند دیگر کسی قدرت " گل کشیدن وآجر بردن به بالاترین طبقه اهرام را ندارد خوشبختانه " تکنولوژی " کارهارا به بهترین شکلی انجام میدهد .
امروز همه در پناه " بیکسی " وتنهایی بسر میبرند چه بسا قبل از اینهم دیوارها سست وهرزمان ممکن بود که یک زمین لرزه همه چیز را بهم بریزد چه کسی باور داشت که پس از جنگ جهانی دوم دنیا ومردم آن باین صورت تغییر شکل وتغییر ماهیت بدهند ؟ نمیدانم شاید درآن زمان هم دنیا به همین گونه بوده وتاریخ مارا فریب داده است چه بسا از اینهم بدتر بود امروز دوربین هااجازه ورد به همه جارا دارند شاید دران زمان هم جهان بر پایه یک قرار داد احمقانه وخیانت وجنایت شکل میگرفت همه چیز سست ولرزان وبی بنیاد وهیچ چیز درجای خود قرار نداشت درغیر این صورت جنگی درنمیگرفت .
امروز به کجا میتوان چنگ انداخت وچه چیزی را میتوان در مشت گرفت آغوشها همه به روی هم بسته است همه بی شکل وسست عنصر رویهم می غلطند تنها دستهایت را کثیف میکنند واگر باین مردم وچرخش جدید آنها نزدیک شوی سنگ بسویت پرتاب کرده ویا انکه ترا درخودت میکشند ویا درلجن آنها فرو خواهی رفت .
زمانی فرا میرسد که تو ( خودت هستی) با یک دنیای وسیعی که پشت سر گذاشته ای سر سختی میکنی میخواهی بیرون بروی اما به درون کشیده میشوی درها همه بسته اند آنها درون خودشان مانند حشرات جان میسپارند وتو نظارگر متلاشی شدن آنها هستی ، نه همان زندگی محدود بهتر است
زندگی دو طرفه تنها یک نیاز است تو باید بنوعی خودرا ارضا کنی ( تو دیگر بزرگ شدی بزرگتراز خودت ) امروز زمان احتیاج بتو وگذشته تو ندارد این روباهان این گرگها بد جوری بتو دندان نشان دادند اما هنوز نتوانستند گوشت ترا به دندان بکشند تنها دور تو میچرخند ترا بو میکشند حال باید آنچه را که آموخته ای وتجربه هایت را به دور بریزی برای کسی مهم نیست که تو " کامل " شده ای این آپارتمان کهنه با دیوارهای کچی ارزان وگلهای پژمرده لباسهای بید خورده ( که خودت گمان میکنی بهترینها هستند ) ترا درمیان گرفته وزندانی کرده اند ازجاده اندیشه نوین دیگران به دوری وهنوز نمیدانی که "
هر احمقی بر اسب خودش سوار است وآنچه درگذشته بود ویران شده وتو باید تن باین نوآوری های احمقانه بسپاری ویا.............سکوت .
ثریا/ اسپانیا/ 15/1