سه‌شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۹۱

فرخی

رسوایان را مجال دید وباز دید نیست /باز گرد ای روشنایی از زندان که مارا عید نیست .

سر به زیر پر از آن دارم که دیگر این زمان / با من آن مرغ غزلخوانی که مینالید ، نیست .

بیگناهی گر به زندان مرد با حال زار /ظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست

وای بر دیاری که دران مزد مردان درست / از حکومت غیر حبس وکشتن وتبعید نیست .

               ------------------------------------

گر یوسف من جلوه چنین خوب نماید / خون در دل نوباوه یعقوب نماید

خون ریزی ضحاک دراین ملک فزون گشت / کو کاوه که چرمی بسر چوب نماید .

فرخی یزدی

          --------------------------------------

صد ها صفحه وسطر درشت را درتاریخ می بینیم ، صدها سیاستمدار بزرگ عمر خودرا صرف کردند تا چند سطری درباره آنها نوشته شود وعکسهایشان درمجلات  چاپ گردد ، ودوربین های تلویزیونی چهره آنهارا نشان دهند ، تنها این افتخار حاصل عمر آنهاست .

بسوی دیگری نظر کن ،  پرچم هایی را میبینی که بر کوهی از استخوانها انسانها به اهتزاز درآمده است . این نتیجه رشادت وشقاوت وشهامت سربازان مزدور است که به دستور ، آدم کشته اند ، دهان باز مانده آنها را از خاک پرکرده اند ، بجای نان وبجای خوراک وآب ، درازای این خدمت تنها نام اورا روی سنگ قبرش خواهند نوشت .

آن شاعر مدیحه گو کجاست ؟ دربستر مرگ او که روزی به طبع موزون خود میبالید سپس همه را دریک قصیده بپای ضحاک ماردوش ریخت

اینهایی که بر شما حاکمند  برایشان سالها وقرن ها ارزشی ندارد چون آنها از حدود قرن خود بیرون نیامده اند وهنوز مانند زمان عصر هجر زنهارا درون کیسه کرده با سنگ میکشند.

طوفان وسیل آمد ورفت به نفع یکی و مرگ وبی خانمانی هزاران انسان بدبخت چه چیزی عاید آنها شد ؟ تنها اشک .

امروز باید عقیقد کارخانه داران وباتک داران ودلال ها را جویا شد آنها هستند که سرنوشت سازند ، نباید نشست بامید پیروزی دیگران آنها هم به ملت خود چندان راست نمیگویند ، برنده از قبل معلوم شده است .

ششم /نوامبر

 

دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۱

حال ما بنگر...

پس از سالها صدای خنده دخترم را شنیدم ،  نمیتوانم بگویم چه حالی بمن دست داد ، به چه چیزی میخندید ، به یک " لطیفه یا جوک " پدری به پسرش گفت " پسر جان بیا قدری هم درباره تو وزندگیت وبچهایت حرف بزنیم ، پسرک درجواب گفت > برو روی کامپیوتر وبزن دبلیو ، دبلیو ، دبلیو ، پابلو  دات کام همه چیز آنجا هست !!!

امروز دیگر صدای قهقه بچه هارا نمیتوان شنید ، همه ردیف روی کاناپه مینشینند وهرکدام یک وسیله دردست ودارند با آن بازی میکنند ، با آن میخندند وبا آن عصبانی میشوند ، یک تابلت ، یک آی فون پنج ، یک تابلت ده ومکالمه درحد ویندوز هشت دور میزند وتوبه تماشا مینشینی ، کامپیوتر  ولپ تاپ وآی پد دیگر کهنه شده اند آنهارا دور بریز باید دوید ویا مانند سنگ صامت ماند.

تلفن را برمیداری وبا دوستی سر صحبت را باز میکنی ، درجوابت وپرسشها وگفته هایت ، میگوید ، هوم ، یا ، هوم ، یه ، ومیدانی که تابلت به دست به دنبال دوستان مجازیش در فیس بوک ویا تویتر است وتوباید سکوت کنی وسپس گوشی را بگذاری .

بوی کتاب ، بوی کاغذ ، بوی مرکب وصدای جیر جیر قلم دیگر درهیچ کجا دیده نیمشود مگر درهمین اطاقهای دربسته وبی صدای ما ،

پستخانه ها یکی یکی بسته میشوند وایملها هم دیگر کهنه شده به زباله دانی تاریخ میروند حال " واس آپ" جای همه را گرفته باید بوسیله آن با دیگران درتماس باشی ،

نوه ام از اطاقش درطبقه پایین برای مادرش تکس میفرستد : هروقت لانچ حاضر شد بمن تکس کن ..........؟ واین نهایت رابطه ها ست .

حال ما یهودیان سرگردان _ همه سرگردانیم - نمیدانیم به کجا برویم وآیا میتوانیم با وسایل جدید ودراین روزها خوشخبت باشیم ؟ راستش روزهایی هست که انسان بخود میگوید بهتر است که نابینا شود وبرخی چیزهارا نبیند نه چیز های پست را نه آدمها ی له شده را ونه اینهمه آشغال بنام تکنو لوژی مدرن را ویا هم باید خودرا به دست جریان آب بسپارد وبپذیرد وبدین سان جوهر اسرار آمیز اشیاء نوین را درک کند ویا به دورن خود سفر نماید شاید رد پایی را بیابد.

ثریا / اسپانیا/ دوشنبه 5/11/

یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۹۱

اندیشه !

چه شیرین سعادتی است که انسان روی دریاچه اندیشه خود شناور باشد .....

                                                            " رومن رولان "

بیاد اندیشه ها بودم واندیشه های نو پایی که رشد کرده اند ومانند بوقلمون هر روز به رنگی درمیایند وفورا رنگ گذشته را از پیکرشان میزدایند .

بیاد ملتی افتادم که روزی پدر خودرا آنچنان از خود راند که جا پایی برای او نگذاشت وامروز " اندیشه " بسوی بازمانده آن پدر پر گشوده ودوزانو عرض ادب مینماید .

امروز با بیحالی وخستگی تمام باین بازی مینگرم  بیهوده دست درآتش میکنم وبیهوده درانتظار یک خبر خوش نشسته ام ، روزگاری چنان درخواب خوش فرو رفته بودم که گمان بیداری را نبود امروز میان زمین وآسمان معلق مانده وحیران از اینهمه رنگها ومن چگونه دربی رنگی خود ماندم ؟ .

امروز تنها به تماشا نشسته ام همه گونه آدمی را دیدم وسنجیدم هریک از  نوع دیگری بدتر وعجیب تر ومن غرق دراندوه خود به سر زمینی فکر میکردم که مانند تلابهای بو گرفته دارد بالا میاید همه چیز دران بهم ریخته ودرهم برهم است همه رو به پشت کرده اند واز قدیم سخن میگویند گویی دیگر دنیایی درپیش ندارند .

امروز در فکر آن بزرگانی هستم که اندیشه هایشان گم شد وبقیه ماندد یک دکان سمساری همه چیز درآن پیدا میشود.

شب پیش به یک موسیقی وحشتناک که از رایدو پخش میشد گوش میدادم وامروز هم آنرا از تلویزیون دیدم که مردان جوانی با کمک ملاقه وقابلمه وسیخ کباب وطشت پلاستیکی مینواختند؟! بلی همان دکان سمساری است ملافه های پاره ولباسهاس کهنه بهم دوخته شده رویهم انبار گردیده وتو نمیدانی کدامیک ارزش دیدن ویا شنیدن دارد؟ .

اگر جوانتر بودم ونیروی زندگی را درپیش داشتم شاید از اینهمه بیداد شکوه نمیکردم شاید میدانستم که کجا باید شروع کنم  اما امروز دیگر به پایان راه نزدیکم وتازه فهمیدم که هیچ چیز از این دنیا پر مکر وفریب نفهمیده ام  باید میدانستم که بازی چگونه است ودستم را پنهان میکردم .

حال طوفان درپیش است رعد وبرق وباران همه جارا فرا گرفته تنها قله های بلند از دسترس این یورش درامانند ومن درانتهای دره نشسته ام.

ثریا / اسپانیا/ یکشنبه 4/11/

شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۹۱

دلیت

"  فوروارد " یا : دلیت " فرقی نمیکند در دورانی که باید جرئت داشت وبی انصاف بود ، جرئت داشت تا همه احترام وتحسنیی که به دیگران آموخته بودیم  دریک کاسه بریزیم وسر بکشیم  همه چیز دروغ ودورا ازحقیقت ودروغها  بی پرده  به راست مبدل میشوند ، بهتر آن نیست که دو قوه قدرتمند احزاب  ابر قدرت دنیا پولهایشان را رویهم بگذارند ویک دربار درست کنند وپادشاهی را در آنجا گذاشته وخود بکار دیگر مشغول باشند ، بگمان من خرج کمتری دارد تا  اراء دروغین را روی پرده های بزرگ درانظار نشان مردمی بدهند که حقیقت را فراموش کرده ودروغ عادت ثانوی آنها شده است .

حال که که مردم یا احمق شده اند ویا بی تفاوت ونمیتوانند حقیقت را لمس کنند آیا باید مجبورشان کرد؟ از ضعف مردم استفاده  کرده در سر زمین شاهنشاهی جمهوری من درآری برقرار میکنند و هر چند سال با توپ ودهل وسر وصدا همه اخبار دنیا تحت الشعاع انتخابات دروغین میشود .

امروز کسی باین کلمات کوچک دراین صحفه کوچک نگاهی نمیکند ومعنای آنرا نمیفهمد ، سر زمینی دچار ویرانی شده وسر زمینهای دیگر نیز دچار این طاعونند میهنی لگد مال همه دسته جات مسلح واز آن بدتر درهم شکسته وخسته از لطمه های بدبختی ، سر زمینی که میبایست به مبارزه بیهوده برنمیخاست وبی اعتنا به همه چرندیات تنها آرامش خودرا حفظ میکرد امروز مانند یک لاشه درهم کوبیده هرکسی لقمه ای از آنرا به دهان گرفته مانند روبهان گرسنه به دنبال سوراخی میگردد.

درآنسوی دنیا قار قارک ها به صدا درآمده ومعلوم نیست که سرانجام فیل / یا الاغ / بر تخت می نشیند ونقشه جدید ی را ارائه میدهد به نفع همان پشت سری ها .

یک نگاه اجمالی به یونان دیروز وامروز آن همه چیز را روشن میسازد ، ملیتارزیم وسپس اسقف وامروز ؟! مردمی خسته گرسنه تنها به نشخوار گذشته نشسته اند وهمه دچار " نوستالوژی " شده وافسوس میخورند.

امروز یک نیروی ناشناس درمردم نفوذ کرده همه میل شدیدی به مهاجرت دارند تا درغربت بنشینند وباز افسوس خانه بزرگ خودرا بخورند بی هیچ دلیل ثابتی .

شنبه سوم نوامبر2012

پنجشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۱

انهدام

طی چند روز همه ویرانی ها روی هم انباشته شده مرگ صد ها انسان وموجودات ، از دست رفتن همه دارایی خانواده های متوسط  رویهمرفته یک اندام کامل بود هیچ چیز از آنچه مایه زندگیشان بود بجای نمانده تنها جانشانرا نجات دادند .

چراغهای نئون هنوز روشن وخاموش میشوند وکالاهای فرسوده را تبلیغ مینمایند حال میتوان زشتی جهانرا دریافت ، جشن های هالوئین بکار خود ادامه دادند وکسی صدای مرگ را نشنید ، تنها " مردان واربابان پشت میکروفونها حرف زدند با پروژ های دردست وبا  روحیه سود پرستی ودستها وقلبهای چرکین ، خود را آماده به خدمت نشان دادند ، اما نمیدانند چکار باید بکنند >

باز هم سال نو فرا میرسد ودروغ بزرگ در میان رنگهای الوان به تماشا در آمده ومردم مرگ دیروز را فراموش میکنند بوسه ها رد وبدل میشود ودرمیان انبوه کاغذ های رنگی وبادکنک ها وجلینگ جلینگ زنگوله  آن مردک ساختگی بنام پاپا نوئل ، بطری ها شامپانی باز میشوند جشنها از نو غاز شده دوباره همه چیز بشکل طبیعی خود درمیا ید وکودکان فریب خورده با لباس خواب نیمه بیدار درانتظار سنت نوئل خود نشسته وخمیازه میکشند ، بچه هارا بهتر میتوان فریب داد .

امروز اول نوامبر است وطبق روایات قدیمی دوهزار سال پیش تولد عیسی مسیح بین اول تا چهارم نوامبر اتفاق افتاد با حمله رومیان همه چیز تغییر شکل داد در واقع امروز  روز اول سال نو میباشد ،  اما خوب این گفته من ارزشی ندارد وکسی هم امتیازی بمن نخواهد داد ، امتیاز را کمپانیهای بزرگ به آدمهای کوچک میدهند تا آنها لذت دارا بودن را بچشند وفکر کنند که تنها خودشان از همه نعمت ها و دانسته ها  برخور دارند ، آنها دیگر جرئت روبرو شدن با شخصیت واقعی خودرا ندارند ونمیتوانند پستی ودنائت خودرا ببینند.

دزدی ها علنی شده ، بانکها با وقاحت تمام پولها را میدزدند ومیبرند ، به کجا؟ به جاییکه " سونامیها" آنهارا درو میکنند.

خوب روح فدا کاری ها چه شد؟ آن اندیشه غمخواری سر زمین پروتسانهای که کارهای خودرا با مفهوم فداکاری آمیخته بودند ، کجا رفت ؟! دیگر امروز برای کسی غمخواری میکنند که برایشان پر فایده باشد.

باید بفکر گورستانهای جدیدی بود .

ثریا/ اسپانیا/ اول نوامبر دوهزارو دوازده

چهارشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۱

هالوئین

امشب ، شب همه " سنت" ها وهمه ارواح مردگان  وشب هالوئین  است

من نسبت به آن باغ تازه ساز که دیوارهای بلندی دارد ودرهر دیواری یک سوراغ تعبیه شده با گلهای رنگا رنگ مصنوعی ودرختانی که در آفتاب داغ ویا زیر باران سر به هم میسایند ویک نمایش شومی را نشان میدهند ، آن هوای سنگین که بوی نم وبوی پوسیدگی وبوی نیستی را میدهد ، احساس نفرت ووحشت میکنم ، به همین دلیل هم کمتر به آنجا سر میزنم ، آنجاییکه " او"  آرمیده است .

آه پروردگارا ، تنها چیزی که از این اهل دنیا میخواهم این است که مرا آزاد بگذارند ، هرکسی د راعماق دل خود گورستان کوچکی دارد از آنهاییکه دوست میداشته آنها سالها درآنجا خوابیده اند بی آنکه هیچ چیز آنهارا بیدار کند اما روزی فرا خواهدرسید که این گورستان شکاف بر میدارد وشکافته میشود مردگان از گور خود بیرون می آیند وبا لبهای بی خون خود به عاشق یا معشوقی که یادشان را ، خاطره شان را مانند جنینی درشکم نگاه داشته لبخند میزنند.

من هر روز به آن گورستان سر میزنم بی آنگه گلی یا شمعی نثار روحشان کنم میدانم که آنها نیز مرا دوست میداشته اند .

بنا بر این لزومی نمیبینم برای حفظ ظاهر با دسته گلی بسوی گورستان بروم وبرای کسی دعابخوانم که نفرت از او سراسر وجودم را فرا گرفته است .

ثریا / اسپانیا/ 31 اکتبر 2012