پس از سالها صدای خنده دخترم را شنیدم ، نمیتوانم بگویم چه حالی بمن دست داد ، به چه چیزی میخندید ، به یک " لطیفه یا جوک " پدری به پسرش گفت " پسر جان بیا قدری هم درباره تو وزندگیت وبچهایت حرف بزنیم ، پسرک درجواب گفت > برو روی کامپیوتر وبزن دبلیو ، دبلیو ، دبلیو ، پابلو دات کام همه چیز آنجا هست !!!
امروز دیگر صدای قهقه بچه هارا نمیتوان شنید ، همه ردیف روی کاناپه مینشینند وهرکدام یک وسیله دردست ودارند با آن بازی میکنند ، با آن میخندند وبا آن عصبانی میشوند ، یک تابلت ، یک آی فون پنج ، یک تابلت ده ومکالمه درحد ویندوز هشت دور میزند وتوبه تماشا مینشینی ، کامپیوتر ولپ تاپ وآی پد دیگر کهنه شده اند آنهارا دور بریز باید دوید ویا مانند سنگ صامت ماند.
تلفن را برمیداری وبا دوستی سر صحبت را باز میکنی ، درجوابت وپرسشها وگفته هایت ، میگوید ، هوم ، یا ، هوم ، یه ، ومیدانی که تابلت به دست به دنبال دوستان مجازیش در فیس بوک ویا تویتر است وتوباید سکوت کنی وسپس گوشی را بگذاری .
بوی کتاب ، بوی کاغذ ، بوی مرکب وصدای جیر جیر قلم دیگر درهیچ کجا دیده نیمشود مگر درهمین اطاقهای دربسته وبی صدای ما ،
پستخانه ها یکی یکی بسته میشوند وایملها هم دیگر کهنه شده به زباله دانی تاریخ میروند حال " واس آپ" جای همه را گرفته باید بوسیله آن با دیگران درتماس باشی ،
نوه ام از اطاقش درطبقه پایین برای مادرش تکس میفرستد : هروقت لانچ حاضر شد بمن تکس کن ..........؟ واین نهایت رابطه ها ست .
حال ما یهودیان سرگردان _ همه سرگردانیم - نمیدانیم به کجا برویم وآیا میتوانیم با وسایل جدید ودراین روزها خوشخبت باشیم ؟ راستش روزهایی هست که انسان بخود میگوید بهتر است که نابینا شود وبرخی چیزهارا نبیند نه چیز های پست را نه آدمها ی له شده را ونه اینهمه آشغال بنام تکنو لوژی مدرن را ویا هم باید خودرا به دست جریان آب بسپارد وبپذیرد وبدین سان جوهر اسرار آمیز اشیاء نوین را درک کند ویا به دورن خود سفر نماید شاید رد پایی را بیابد.
ثریا / اسپانیا/ دوشنبه 5/11/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر