چه شیرین سعادتی است که انسان روی دریاچه اندیشه خود شناور باشد .....
" رومن رولان "
بیاد اندیشه ها بودم واندیشه های نو پایی که رشد کرده اند ومانند بوقلمون هر روز به رنگی درمیایند وفورا رنگ گذشته را از پیکرشان میزدایند .
بیاد ملتی افتادم که روزی پدر خودرا آنچنان از خود راند که جا پایی برای او نگذاشت وامروز " اندیشه " بسوی بازمانده آن پدر پر گشوده ودوزانو عرض ادب مینماید .
امروز با بیحالی وخستگی تمام باین بازی مینگرم بیهوده دست درآتش میکنم وبیهوده درانتظار یک خبر خوش نشسته ام ، روزگاری چنان درخواب خوش فرو رفته بودم که گمان بیداری را نبود امروز میان زمین وآسمان معلق مانده وحیران از اینهمه رنگها ومن چگونه دربی رنگی خود ماندم ؟ .
امروز تنها به تماشا نشسته ام همه گونه آدمی را دیدم وسنجیدم هریک از نوع دیگری بدتر وعجیب تر ومن غرق دراندوه خود به سر زمینی فکر میکردم که مانند تلابهای بو گرفته دارد بالا میاید همه چیز دران بهم ریخته ودرهم برهم است همه رو به پشت کرده اند واز قدیم سخن میگویند گویی دیگر دنیایی درپیش ندارند .
امروز در فکر آن بزرگانی هستم که اندیشه هایشان گم شد وبقیه ماندد یک دکان سمساری همه چیز درآن پیدا میشود.
شب پیش به یک موسیقی وحشتناک که از رایدو پخش میشد گوش میدادم وامروز هم آنرا از تلویزیون دیدم که مردان جوانی با کمک ملاقه وقابلمه وسیخ کباب وطشت پلاستیکی مینواختند؟! بلی همان دکان سمساری است ملافه های پاره ولباسهاس کهنه بهم دوخته شده رویهم انبار گردیده وتو نمیدانی کدامیک ارزش دیدن ویا شنیدن دارد؟ .
اگر جوانتر بودم ونیروی زندگی را درپیش داشتم شاید از اینهمه بیداد شکوه نمیکردم شاید میدانستم که کجا باید شروع کنم اما امروز دیگر به پایان راه نزدیکم وتازه فهمیدم که هیچ چیز از این دنیا پر مکر وفریب نفهمیده ام باید میدانستم که بازی چگونه است ودستم را پنهان میکردم .
حال طوفان درپیش است رعد وبرق وباران همه جارا فرا گرفته تنها قله های بلند از دسترس این یورش درامانند ومن درانتهای دره نشسته ام.
ثریا / اسپانیا/ یکشنبه 4/11/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر