جمعه، مهر ۲۱، ۱۳۹۱

آوای مردگان

به موسیقی ایرانی که گوش میدهم دست روی هرکدام که میگذارم میبینم از دنیا رفته اند ، درحال حاضر این مردگانند که برای ما مینوازند ومیخوانند ، این رفتگانند که برای ما گریه میکنند و به آروزها ی گم شده ما میخندند .

حلقه بر هر درزدم ، در وانشد

مشت برهر درکوفتم ، درباز نشد

هیچ آشنایی درچشم من  درآن خانه نبود

هیچ بانگ پایی برنخاست تا بگویم آشناست

این نقش پای رفتگان است اینجا

که نقش بسته بر روی خاک

پر پرزدم تابشکنم دیوار شب را

من بودم ودل بود وشوق پرواز

خانه ای دیگر نگاهم را بسوی خود کشید

آنجا که بگوش من نسیم ، افسانه میخواند

حلقه بر درکوفتم ، درباز نشد

هیچ بانگ پایی برنخاست

بار دیگر چشم بر جای پای رفتگان دوختم

که نقش نو بر خاک زدند

میخواستم این شب شوم را بشکفم

با پرده های رنگین گلها

سالها درچشم من خفته

رویای شیرین من غیر از یک فریب نیست

اینجا مزار جاودان رفتگان دیرین است

دل من مرد ودرمن مرد شوق زندگانی

نه ، هیچ آشنایی با چشم من همراه نیست

به دل گفتم سرودی تازه سر کن

گفت دیگر فریب تازه ی نیست

هرچه بود وهرکه بود مرده بود

یا رفته بود !

یاران عزیز ، گناه من چه بود؟

ثر یا/اسپانیا/

پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۱

یک جواب

دوست نادیده وعزیز ، با آنکه من روزانه وگاهی یک روز درمیان وزمانی که حوصله داشته باشم چیزکی مینویسم تا تو بخوانی ، اما امروز دریغم آمد جواب ترا ندهم.

من ریزه خوار ونشخوار کننده دربار  گذشته نبودم ، همه عمرم درتلاش معاش میگذشت تا اینکه به یکی از ( شما ) ها برخورد کردم کسیکه  با خانواده اش از ناف استالین گراد برای جا سوسی وبردن جوانان ما به سوی آبهای یخ بسته  آمده بود ، فورا از او جدا شدم سپس دوباره به تلاش پرداختم  اما حقوق ناچیزم کفاف زندگی من  وخانواده را نمیداد  تا گلو درقر ض فرو رفته بودم به ناچار اولین شاخه ای که بسویم خم شد آنرا گرفتم به گمان آنکه  با مردی جسور  وپر شهامت بر خورد کرده اام با کمال تاسف  مردی را دیدم مقوایی وتو خالی ومانند باد باکهای بچه ها درهوا  پرواز میکرد بارها گفته ونوشته ام که من فرزند کویرم کویر هم مردمانی ساکت وسر به زیر وزحمت کش دارد من از نسل اولین ها هستم اگر چه باید گفت که این توصیف برای نشان دادن تضاد دو برخورد وهم انگیز میباشد مردی  ومردمانی که با آنها برخورد داشتم خودرا تافته جدا بافته میدانستند وکوشش رقت انگیزی بکار میبردند تا غرور ناچیز  خودرا ارضا کنند برای من همه چیز بیهوده ومسخره بود روزی که با او برخورد کردم دریک لحظه واپسین غروب زندگیم خورشید با مهربانی به زندگی ساده وبیروح من درخشید وچهره آنرا روشن کرد سپس وارد تاریکیها شدم روشنایی فرو نشست دیگر نور کافی برای دیدن ونفس کشیدن نداشتم هنوز کلمات پر معنا ونکته پرانیهای آنهارا درست درک نمیکردم  مانند یک شاخه بید لزران درکنار باد پر خاشاک آنها میلرزیدم .

هنوز شبها دچار کابوس آن روزها هستم وهنوز روح ملعون وپلید او وفامیلش  مرا رها نکرده است بنا براین هیچگاه نمیتوانستم جیره خوار دربار باشم اگر چه چند نفری از آن فامیل از قبیله قجر بودند اما برای من بی تفاوت بود من روحی بزرگ داشتم که درجسمم نمیگنجید.

بقیه دارد / ثریا/

محمد مسعود

  دوستی نازنین روز گذشته پنج جلد کتاب دستنوشته های " محمد مسعود " را برایم آورد که به همت دخترش " ژنیت مسعود " ودکتر شیفته تدوین شده است .

محمد مسعود روزنامه نگار پیشرو اعتراضات وروشنفکری را دوستان دغل کارش با تیر کشتند وقتل اورا به گردن خواهر شاه گذاشتند.

چند روز پیش عکسی از او |شاه | پیدا کردم ودرون یک قاب گذاشتم  ودرکنارش گلدانی پراز گل ویک شمع  گذاشته وآنرا روی میز اطاق خوابم جای دادم وهرصبح که بلند میشوم میگویم ، صبح بخیر اعلیحضرت ، من دانم وما که توکی بودی وچه  هاکردی  ، بوق آن کمدین جوان " شوهری را درحق همه تمام کردی " ؟!

امروز نوباوگان دست نشانده روسیه وبازیکنان پرده شعبده مائو مارا به دامن هر دوکشور انداختند وخود فراری شدند وجالب آنکه همه صاحب کیا وبیا درمرکز کشورهای کاپیتالیست به زندگی نکبتبار خود ودکا وتریاک وکوکایین ادامه میدهند وهنوز هم مرگ بر، مرگ بر، مرگ بر، سر میدهند وحالا دم بند شلوار آن پیر مردرا گرفته اند وخیال میکنند که او سراز قبر بیرون میاورد ودوباره به دام آنها گرفتار میشود  وبرایشان حلوای نذری پر روغنی را بار میگذارد، همان که قرار بود دولت امروزی جیم /الف/ را درآن سالها بر سر زمین ما حاکم کند ، وامروز اورا تبدیل به یک قدیس کرده وبلوا وشورش آن سالهارا کودتا مینامند !!!!.

این دزدان آفتابه لحیم شده وماهی تابه بر بعضی از آنها سر به خاک فروبردند عده ای به تماشای شتر دزدان نشسته اند که شتررا بابار میبرند وآب از آب تکان نمیخورد.

باید سر ازخاک برداری وببینی که گرسنه گان دیروزی با چه ولعی میزهارا با گل میارایند وپلو های زعفران زده را با دو دوست به دهان میبرند ومجالسی فراهم میکنند که آن مجلس خصوصی تو با خواننده بزرگ هیکل درمقابلش حقیر جلوه مینماید.

حال دارم اعراضات جناب محمد مسعود را میخوانم .

ثریا/ ساکن اسپانیا/ پنجشنبه

سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۹۱

وزراء

تا نام پر غرور تو درگوش من نشست / ای بس دلم بیاد تو هرجا تپیده بود

من نیز با تو الفتی دیرینه داشتم / هرچندچشم من زتو نقشی ندیده بود

در تهران خیابانی بود بنا خیابان " وزرا" که نام آنرا به تمسخر گذاشته بودند وزرا ، چون همه سیمتری نشین وجنوب شهرها ، به آنجا نقل مکان کرده بودند هنوز هم هستند کسانی که باد به غب غب میاندازند ومیگویند ما  دروزارء می نشستیم ، پس از وقوع شوروش وانقلاب نام آنرا تغییر داده بنام قاتل انور سادات " خالد اسلامبولی " گذاشتند قصه پر غصه جابجایی نامهای خیابان دراز است  چه به دلیل اختلافات قومی ویا مذهبی ویا نژادی .

سنت پیترز بورگ _ استالین گراد ،  پترو گراد - ولنین گراد  ودوباره به سنت پیترزبورگ برگشت اما درشهر دوشنه مرکز جمهوری تاجیکستان همه نامهای روسی از روی خیابانها برداشته شد ونام فریدالین عطار  رودکی ،  وابن سینا جای آنرا گرفت آنها توانستند حرفشانرا بکرسی بنشانند ونامهای خودی را بر خیابانهایشان بگذارند درتهران قدیم خیابانها کم کم نام گلهارا بخود گرفته بودندوبعضی ها شماره داشتند امروز درهمه جای دنیا نام اشخاصی که جان بر سر آرمانهای خود گذاشته اند دریادها وکتابها میماند اما نام خیابان ازیاد ها خواهد رفت ، آنهم نام یک قاتل مصری که با مسلسل مغز یک رییس جمهور محبوب وانسانرا متلاشی کرد ، اما تنها در کرمان کوچه ای را بنام میرزا رضا کرمانی قاتل ناصرالدین شاه گذاشتند وسپس آنرا عوض کردند اما نامی از میرزا آقاخان کرمانی بر هیچ کوچه وخیابانی نیست  چه بهتر کشتن افراد بیشتر شهرت میاورد ، حال باید درانتظار نشستن مجسمه هایی باشیم که یکی میرسند ، بهر روی اگر  کسی درگوشه ای ازدنیا آدمی را بکشد درتهران یک خیابان جایزه میگیرد وچه بسا مجسمه اورا هم روی یک برجی از بتون آرمه نصب کنند. اول باید مشهور شد وسپس صاحب یک کوچه یا خیابان گردید

گروهای دیگری هم هستند  که نام مورد علاقه وقدیمی شهر را هم عوض میکنند کرمانشان تبدیل به خاوران شد وسپس بازور مردم باز کرمانشاه نامیده میشود گویی نام " شاه " نباید بر هیچ آجری وگچی ویا حتی یک نخ سیگار جای بگیرد .

البته این تنها درانحصار ما نیست درکشور های دیگری هم مردم برسر تغییر  نامها جدال دارند ، در ایران نام رکسانا حرام است دراین سرز مین نیز سالها نام همه زنان  "آنا - ماری - کارمن -رزاریو - روسیو - پیلار بود  ونام مردان همه خوان یا آنتونیو  یا مانو ئل  بودکه کم کم آنهارا تبلدیل به نامهای مدرنی نمودند وهیچکس هم نگفت که این تهاجم فرهنگی است ، اینجا همه یکدیگر را با نام کوچک و" تو " خطاب میکنند .

در سر زمین ما سینماها هم از دستبرد وتغییر نامها درامان نماندند ، پارامونت ، امپایر ، ب.ب.  پاسیفیک همه تغیر نام دادند  آنهم چه نامهای بی مسمایی . عمر حکومتها درسر  زمین ما یا بیست ساله ویا پنجاه ساله میباشند وپس از آن قومی دیگر با ایده های دیگری وارد میشود وتخته پاکن را برداشته هرچه را که از شروع قرون دراین سرزمین بوده پاک میکنند وایده لوژیهای خودرا پخش مینمایند حال اگر حکومتی صد ساله بود دیگر فبه ال مراد . باید فاتحه تاریخ را خواند.

از ویرانی ساختمانهای قدیمی ونشان گذشته چیزی نمیگویم که گلنگ الکتریکی میتواند همه ر ا یک جا به زیر آب ببرد ودرعوض برجها وقصرهای افسانه ی جا آنهارا بگیرد ، گویی از ازل عمارتی وبنای نبوده است .

ثریا/ ساکن اسپانیا/ سه شنبه

دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۱

بی ثمری

خواننده عزیزی برای مطلبی که درمورد مرضیه نوشته بودم مرا ملامت وسرزنش کرده ونوشته بود که :

مرضیه درناز ونعمت بزرگ شده واز خانواده شاهان بود؟؟؟ ناگهان احساس کردم ازیکی از ملکه های مومییای واسرار آمیز مصرسخن گفته آنهم بی بها دوست عزیز " مرضیه درنهایت عسرت با مادر وبرادرش زندگی میکرد مردی که همسر ویا سرپرست مادر او بود اورا به" عشقی" وسایر بزرگان موسیقی آشنا کرد مادر او حتی سواد نداشت تا نام خودش را بنویسد ثروت و.دارایی مرضیه به مدد سکه هایی بود که درازای خوانندگیش میگرفت در صحنه زندگی وحکومت ایران سه قوه بزرگ دست داشتند که یکی از آنها همان قدرت فراماسونی بود مرضیه توانست به آن قدرت بچسپد او را خواننده درباری نام گذاشته بودند ، زنی مستبد ، بی احساس وبی گذشت بود ، درو.یش شد ، نماز میخواند ، به سفرهای زیارتی میرفت ، او یکدنده ولجباز وبی اندازه خودخواه بود .

حتی درمیان ضبط برنامه های رادیوییش نوازندگان وآهنگ سازان را به ستوه میاورد تا جاییکه روزی مرحوم پرویز یاحقی میگفت : میخواستم ویلن را توی سر او خورد کنم هرچه را که میل خودش بود میخواند تحریرهایش بی معنی وغیر طبیعی بودند ، اما خوب میدانست که دستش را به کجا بگیرد تا زمین نخورد وکدام د ستگیره محکم تراست وسر انجام روی تانکهای دشمن ایستاد وفریادش را به آسمان فرستاد ، اگر ملاها بد بودند آنهاییکه اورا درپناه خود گرفته تا ازاو استفاده کنند هزار بار بدترند آدمهای تکنیکی ، بی احساس وبی رحم ، زیر نام دموکراسی ؟ کدام دموکراسی ؟ که سالهای بانویی بر یک عده حاکم است وجناب سردار گمشده معلوم نیست درکجا پنهان است .نه مرضیه را نباید بخشید ، باید به آوازش گوش داد همانطور که به آواز یک پرنده روی درخت خانه گوش میدهی او درجایی مستقر شد که روابط عاطفی وانسانی  گم شده وبجایش شتشوی مغزها ویک رفاه نسبی اما غیر طبیعی جایگزین شده است.

دوست عزیز باید یاد بگیریم بت پرستی را کنار بگذاریم همین بت پرستی عهد جاهلیت است که مارا باین روز نشاند انسانهای واقعی را گم میکنیم وسنگ را میپرستیم. دمکراسی درکشورهای نظیر ما نتوانسته است پای بگیرد وبه یک حالت پایدار بایستد برای اینکه ما شخصیت افرادرا درنظر نمیگیریم راست گویی وصراحت گفتار درمیان ما یک گناه بزرگ است ، زیاده طلب وکلی خواهیم . از او نباید یک بت ساخت ، آمد وخواند ورفت .

عمرتان دراز وپیروز باشید

ثریا / ساکن اسپانیا/ دوشنبه 8 اکتبر

 

 

یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۱

نا آشنا

لیست جالبی تهیه کرده بودم از  " وطن فروشان وآدم فروشان " آنرادرگوشه ای نگاه میدارم ابن روزها  تلاطم روحیم فرو نشسته ترس همه جارا فرا گرفته دیگر به نظر نمیرسد که کسی حوصله کند آن شادمانی گذشته را به زندگی خود باز آورد هر زمانی شادمانی وغمهای خودرا دارد امروز همه احساس خطر میکنند وهمه از یکدیگر فراریند من با چه شوری بنشینم ودست بکاری بزنم که بیهوده است آن زندگی ما که میرفت به یک حماسه پرشور تبدیل شود امروز آغشته به هزاران آلودگی هاست  نمیشود به زور به جنگ خرافات رفت وبه زور مردم را آز آنچه که به آن عادت کرده وخو گرفته اند  رهایی بخشید .

شاید این روزها هم برای آیندگان روزهای فرحبخشی باشد که از یاد آوری آن دچار رخوت شوند همچنانکه  من آن بعد از ظهر  های خنک تابستانرا کنار نهر روان  وچهچهه مرغان بیاد میاورم.

دیگر هیچ چیز وهیچکس نیست که شور حکایت داشته باشد یک رخوت یک خمود گی همه را فرا گرفته است .درسر زمین ما عادت همیشه برهمین منوال بوده کشمکش ها پنهانی صورت میگیرد .بدبختی های ما همیشه به یک هاله شعر آراسته است امروز از هیچ چیز باندازه ابتذال وبیهودگی زندگی هراس ندارم. نویسندگان ومنتتقدان برای همین زنده اند که شکستها یاپیروزی هارا ثبت کنند تنها کار  من این است که به دنبال پیروزی باشم ، درآن زمان هم دوستان ویاران دو رو بودند اما ضررشان کمتر بود وکمتر این دورویی بچشم میخورد وانسان میتوانست بخود نوید این را بدهد که دوستی د ارد اما امروز دوستان از هر  زمان دیگر دورترند

باید درگفتار وکردار خود کمی خودداری بخرج میدادم آن واقع بینی شاعرانه را به دور میریختم ووارد بازار میشدم از آن شخصیت واقعی خود بیرون آمده  وبیشتر برخود مسلط میشدم دوران دوران گزافه گویی وبی پروایی است .

حال دوست عزیز " از من دلتنگ مباش که ترا رها میکنم من در دید همه شما یک دیوانه هستم من همانم که هستم من برای زندگی با دیگران ساخته نشده ام حتی نمیدانم که آیا برای خود زندگی ساخته شده ام یا نه من باید در خلوتی بنشینم ومردم را از راه دور دوست بدارم وآروز دارم میتوانستم کاری کنم تا همه خوشبخت باشید اما این کار درقدرت من نیست تنها میدانم هرکسی باید اول خودش را نجات بدهد ، امروز من از این دنیا پر معمای شما وحشت دارم دراطراف خود جنایتهایی را میبینم که روی آن پرده میکشند حتی برگذشته خود ومن گذشته ام را برای اثبات وجود خود نگاه داشته ام وسخت به آن مباهات میکنم چرا که مبارزه ا م نتیجه داد چه نیازی دارم که دیگران درباره من قضاوت کنند .

خوانندگان مقاله های من مانند خود  من هیچگاه درمحافل اعیانی دیده نمیشوند وجز دوست داشتن وخاموش ماندن کاری از آنها ساخته نیست خود منهم درپی شهرت وطالب ثروت نیستم .

حال امروز لیست خودرا پنهان نگاه میدارم تا روز موعود ورسوایی آنها .

ثریا / ساکن اسپانیا .یکشنبه