سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۹۱

وزراء

تا نام پر غرور تو درگوش من نشست / ای بس دلم بیاد تو هرجا تپیده بود

من نیز با تو الفتی دیرینه داشتم / هرچندچشم من زتو نقشی ندیده بود

در تهران خیابانی بود بنا خیابان " وزرا" که نام آنرا به تمسخر گذاشته بودند وزرا ، چون همه سیمتری نشین وجنوب شهرها ، به آنجا نقل مکان کرده بودند هنوز هم هستند کسانی که باد به غب غب میاندازند ومیگویند ما  دروزارء می نشستیم ، پس از وقوع شوروش وانقلاب نام آنرا تغییر داده بنام قاتل انور سادات " خالد اسلامبولی " گذاشتند قصه پر غصه جابجایی نامهای خیابان دراز است  چه به دلیل اختلافات قومی ویا مذهبی ویا نژادی .

سنت پیترز بورگ _ استالین گراد ،  پترو گراد - ولنین گراد  ودوباره به سنت پیترزبورگ برگشت اما درشهر دوشنه مرکز جمهوری تاجیکستان همه نامهای روسی از روی خیابانها برداشته شد ونام فریدالین عطار  رودکی ،  وابن سینا جای آنرا گرفت آنها توانستند حرفشانرا بکرسی بنشانند ونامهای خودی را بر خیابانهایشان بگذارند درتهران قدیم خیابانها کم کم نام گلهارا بخود گرفته بودندوبعضی ها شماره داشتند امروز درهمه جای دنیا نام اشخاصی که جان بر سر آرمانهای خود گذاشته اند دریادها وکتابها میماند اما نام خیابان ازیاد ها خواهد رفت ، آنهم نام یک قاتل مصری که با مسلسل مغز یک رییس جمهور محبوب وانسانرا متلاشی کرد ، اما تنها در کرمان کوچه ای را بنام میرزا رضا کرمانی قاتل ناصرالدین شاه گذاشتند وسپس آنرا عوض کردند اما نامی از میرزا آقاخان کرمانی بر هیچ کوچه وخیابانی نیست  چه بهتر کشتن افراد بیشتر شهرت میاورد ، حال باید درانتظار نشستن مجسمه هایی باشیم که یکی میرسند ، بهر روی اگر  کسی درگوشه ای ازدنیا آدمی را بکشد درتهران یک خیابان جایزه میگیرد وچه بسا مجسمه اورا هم روی یک برجی از بتون آرمه نصب کنند. اول باید مشهور شد وسپس صاحب یک کوچه یا خیابان گردید

گروهای دیگری هم هستند  که نام مورد علاقه وقدیمی شهر را هم عوض میکنند کرمانشان تبدیل به خاوران شد وسپس بازور مردم باز کرمانشاه نامیده میشود گویی نام " شاه " نباید بر هیچ آجری وگچی ویا حتی یک نخ سیگار جای بگیرد .

البته این تنها درانحصار ما نیست درکشور های دیگری هم مردم برسر تغییر  نامها جدال دارند ، در ایران نام رکسانا حرام است دراین سرز مین نیز سالها نام همه زنان  "آنا - ماری - کارمن -رزاریو - روسیو - پیلار بود  ونام مردان همه خوان یا آنتونیو  یا مانو ئل  بودکه کم کم آنهارا تبلدیل به نامهای مدرنی نمودند وهیچکس هم نگفت که این تهاجم فرهنگی است ، اینجا همه یکدیگر را با نام کوچک و" تو " خطاب میکنند .

در سر زمین ما سینماها هم از دستبرد وتغییر نامها درامان نماندند ، پارامونت ، امپایر ، ب.ب.  پاسیفیک همه تغیر نام دادند  آنهم چه نامهای بی مسمایی . عمر حکومتها درسر  زمین ما یا بیست ساله ویا پنجاه ساله میباشند وپس از آن قومی دیگر با ایده های دیگری وارد میشود وتخته پاکن را برداشته هرچه را که از شروع قرون دراین سرزمین بوده پاک میکنند وایده لوژیهای خودرا پخش مینمایند حال اگر حکومتی صد ساله بود دیگر فبه ال مراد . باید فاتحه تاریخ را خواند.

از ویرانی ساختمانهای قدیمی ونشان گذشته چیزی نمیگویم که گلنگ الکتریکی میتواند همه ر ا یک جا به زیر آب ببرد ودرعوض برجها وقصرهای افسانه ی جا آنهارا بگیرد ، گویی از ازل عمارتی وبنای نبوده است .

ثریا/ ساکن اسپانیا/ سه شنبه

دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۱

بی ثمری

خواننده عزیزی برای مطلبی که درمورد مرضیه نوشته بودم مرا ملامت وسرزنش کرده ونوشته بود که :

مرضیه درناز ونعمت بزرگ شده واز خانواده شاهان بود؟؟؟ ناگهان احساس کردم ازیکی از ملکه های مومییای واسرار آمیز مصرسخن گفته آنهم بی بها دوست عزیز " مرضیه درنهایت عسرت با مادر وبرادرش زندگی میکرد مردی که همسر ویا سرپرست مادر او بود اورا به" عشقی" وسایر بزرگان موسیقی آشنا کرد مادر او حتی سواد نداشت تا نام خودش را بنویسد ثروت و.دارایی مرضیه به مدد سکه هایی بود که درازای خوانندگیش میگرفت در صحنه زندگی وحکومت ایران سه قوه بزرگ دست داشتند که یکی از آنها همان قدرت فراماسونی بود مرضیه توانست به آن قدرت بچسپد او را خواننده درباری نام گذاشته بودند ، زنی مستبد ، بی احساس وبی گذشت بود ، درو.یش شد ، نماز میخواند ، به سفرهای زیارتی میرفت ، او یکدنده ولجباز وبی اندازه خودخواه بود .

حتی درمیان ضبط برنامه های رادیوییش نوازندگان وآهنگ سازان را به ستوه میاورد تا جاییکه روزی مرحوم پرویز یاحقی میگفت : میخواستم ویلن را توی سر او خورد کنم هرچه را که میل خودش بود میخواند تحریرهایش بی معنی وغیر طبیعی بودند ، اما خوب میدانست که دستش را به کجا بگیرد تا زمین نخورد وکدام د ستگیره محکم تراست وسر انجام روی تانکهای دشمن ایستاد وفریادش را به آسمان فرستاد ، اگر ملاها بد بودند آنهاییکه اورا درپناه خود گرفته تا ازاو استفاده کنند هزار بار بدترند آدمهای تکنیکی ، بی احساس وبی رحم ، زیر نام دموکراسی ؟ کدام دموکراسی ؟ که سالهای بانویی بر یک عده حاکم است وجناب سردار گمشده معلوم نیست درکجا پنهان است .نه مرضیه را نباید بخشید ، باید به آوازش گوش داد همانطور که به آواز یک پرنده روی درخت خانه گوش میدهی او درجایی مستقر شد که روابط عاطفی وانسانی  گم شده وبجایش شتشوی مغزها ویک رفاه نسبی اما غیر طبیعی جایگزین شده است.

دوست عزیز باید یاد بگیریم بت پرستی را کنار بگذاریم همین بت پرستی عهد جاهلیت است که مارا باین روز نشاند انسانهای واقعی را گم میکنیم وسنگ را میپرستیم. دمکراسی درکشورهای نظیر ما نتوانسته است پای بگیرد وبه یک حالت پایدار بایستد برای اینکه ما شخصیت افرادرا درنظر نمیگیریم راست گویی وصراحت گفتار درمیان ما یک گناه بزرگ است ، زیاده طلب وکلی خواهیم . از او نباید یک بت ساخت ، آمد وخواند ورفت .

عمرتان دراز وپیروز باشید

ثریا / ساکن اسپانیا/ دوشنبه 8 اکتبر

 

 

یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۱

نا آشنا

لیست جالبی تهیه کرده بودم از  " وطن فروشان وآدم فروشان " آنرادرگوشه ای نگاه میدارم ابن روزها  تلاطم روحیم فرو نشسته ترس همه جارا فرا گرفته دیگر به نظر نمیرسد که کسی حوصله کند آن شادمانی گذشته را به زندگی خود باز آورد هر زمانی شادمانی وغمهای خودرا دارد امروز همه احساس خطر میکنند وهمه از یکدیگر فراریند من با چه شوری بنشینم ودست بکاری بزنم که بیهوده است آن زندگی ما که میرفت به یک حماسه پرشور تبدیل شود امروز آغشته به هزاران آلودگی هاست  نمیشود به زور به جنگ خرافات رفت وبه زور مردم را آز آنچه که به آن عادت کرده وخو گرفته اند  رهایی بخشید .

شاید این روزها هم برای آیندگان روزهای فرحبخشی باشد که از یاد آوری آن دچار رخوت شوند همچنانکه  من آن بعد از ظهر  های خنک تابستانرا کنار نهر روان  وچهچهه مرغان بیاد میاورم.

دیگر هیچ چیز وهیچکس نیست که شور حکایت داشته باشد یک رخوت یک خمود گی همه را فرا گرفته است .درسر زمین ما عادت همیشه برهمین منوال بوده کشمکش ها پنهانی صورت میگیرد .بدبختی های ما همیشه به یک هاله شعر آراسته است امروز از هیچ چیز باندازه ابتذال وبیهودگی زندگی هراس ندارم. نویسندگان ومنتتقدان برای همین زنده اند که شکستها یاپیروزی هارا ثبت کنند تنها کار  من این است که به دنبال پیروزی باشم ، درآن زمان هم دوستان ویاران دو رو بودند اما ضررشان کمتر بود وکمتر این دورویی بچشم میخورد وانسان میتوانست بخود نوید این را بدهد که دوستی د ارد اما امروز دوستان از هر  زمان دیگر دورترند

باید درگفتار وکردار خود کمی خودداری بخرج میدادم آن واقع بینی شاعرانه را به دور میریختم ووارد بازار میشدم از آن شخصیت واقعی خود بیرون آمده  وبیشتر برخود مسلط میشدم دوران دوران گزافه گویی وبی پروایی است .

حال دوست عزیز " از من دلتنگ مباش که ترا رها میکنم من در دید همه شما یک دیوانه هستم من همانم که هستم من برای زندگی با دیگران ساخته نشده ام حتی نمیدانم که آیا برای خود زندگی ساخته شده ام یا نه من باید در خلوتی بنشینم ومردم را از راه دور دوست بدارم وآروز دارم میتوانستم کاری کنم تا همه خوشبخت باشید اما این کار درقدرت من نیست تنها میدانم هرکسی باید اول خودش را نجات بدهد ، امروز من از این دنیا پر معمای شما وحشت دارم دراطراف خود جنایتهایی را میبینم که روی آن پرده میکشند حتی برگذشته خود ومن گذشته ام را برای اثبات وجود خود نگاه داشته ام وسخت به آن مباهات میکنم چرا که مبارزه ا م نتیجه داد چه نیازی دارم که دیگران درباره من قضاوت کنند .

خوانندگان مقاله های من مانند خود  من هیچگاه درمحافل اعیانی دیده نمیشوند وجز دوست داشتن وخاموش ماندن کاری از آنها ساخته نیست خود منهم درپی شهرت وطالب ثروت نیستم .

حال امروز لیست خودرا پنهان نگاه میدارم تا روز موعود ورسوایی آنها .

ثریا / ساکن اسپانیا .یکشنبه

شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۱

فردای ما

هر کجا باشم ، ایران همانجاست

من بعنوان یک انسان وطن پرستی وانسان دوستی را یکی میدانم ، از آن جهت عشق به وطن دارم که یک انسانم وبه اصل انسانیت پای بند ، وطن دوستی مخصوص من نیست  میلی هم ندارم برا ی بقای وطنم به دیگران آسیب برسانم  دراین طرح بزرگی که دولتهای زور گو چیده اند جایی برای صلح وآرامش نیست وصحبتی هم از وطن پرستی بمیان نمی آید یک طرح بزرگ خاورمیانه برای راحتی وآسایش خودشان

زندگی  یک انسان واقعی اگر حقیقی نباشد به همان اندازه وطن پرستی اش بیهوده وریا کاری هایش است بیشترا ست  ، به انسانهای واقعی صدمه میرسانند ووریاکاران را یادداه اند که از یکدیگر جدا بمانند حس همکاری وهمدلی را از بین مردم برداشته وبا یک تمدن مادی وحرص بی امان وبهره کشی از ضعفا که لازمه این تمدن است .

من فریب اشک تسماح فلان گوینده تلویزیونی را نمیخوردم که درقلب آسایش نشسته وحال برای ملت ایران اشک میر یزد. ویا دیگری مشت به هوا میفرستد وهوارا با فریادهایش آلوده میکند . آقایان حتی میلی ندارند که بچشم دیگر بنگرند مبا دا ریا کار یشان از درون آیینه دل بیرون بجهد.

اروپا دارد خودکشی میکند وجوانان الکوی خودرا از کشور بزرگ امریکا برمیدارند.

فلان شاعر ویا نویسنده بنا برغریزه خود بخاطر یک فردای رویایی زندگی میکند ومیخواهد همه به همانگونه بیاندیشند او یک آینده زیبایی را درذهن خود پرورش داده وآواز پرندگان را دریک صبح زود نشان میدهد اما نمیگوید آن پرنده زیبا قوت وغذای خودرا چگونه به دست بیاورد.

آن شبهای شعری که امروز برایشان یک آرزوی گم شده بود به هیچ یک نگفتند که برای فردای خود چه نقشه ای دارید ؟ تنها مشتهارا گره کردند وفریاد کشیدن که آهای سبزه همسایه از چمن ما سبز تر است .

امروز آن رنجی را که گرسنگان و کارتن خوابهای ومعتادان درون ایران میکشند ایا در  دل آقایان ذره ای اثر میگذارد؟ همه دراطاقهای شیک خود نشسته اند وسیگار برگ دود میکنند وگاهی میکروفونی به دست گرفته وغی میزنند ودوباره بخواب خوش خود فرو میروند  وبرای مردم گرسنه ، بیکار  فقط خداوند میتواند به صورت یک ماموری که وعده آب ونان را همراه دارد جلوه گر شود .

نه آقایان ، من فریب اشک تمساح شمارا نخورده ونخواهم خورد آن اشکها برای سیر کردن شکم وبستن تکه ای " بست " روی وافور شماست که هرکجا میروید آنرا باخود حمل مینمایید.

ثریا/ ساکن اسپانیا . شنبه

جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۹۱

بیرنگی

نه ! ما هیچگاه عرب نخواهیم شد ، اگر چه به قیمت خون همه ملت باشد ، هرکجا من باشم ایران همانجاست .

با من سخنی دارد آن دیوار سفید ، درخلوت تنهاییم خبری نیست

در خلوت تنهایی اتاقم ، تصویر من تنها بردیوار است

ودیوارهای موش دار با گوشهای پهن درپیچ وخم کتابخانه کوچکم

مرا می پایند

صدها پنجره بسته وپرده ها مات همه آویخته اند

در پیچ وخم یک خیابان گمنام

بیهوده به دیوار چشم میدوزم

جویای یک خانه آشنا هستم

تا درب باز آن بشکند این خواب هرسناک را

در ها همه بسته وهمه زمزمه پرداز هوایند

زان سوی شهر ، زنی بیمار ، بیمارترازمن

با دلی همچو یک فرش چرک وکهنه

در خلوت خود خوش نشسته

دیوار سفید  اطاق من چه معصومانه

مرا مینگرد

ومن غرقه در گرداب با لبان یخ بسته

وفریادی که درگلو شکسته

ما را سوزاندند آن دیو سیرتان

ما آدمیان عاصی از خود وپیمان شکن

در دور ترین نقطه جهان

با پوچی وپوچ ترا ز پشیزی

نفس نفس میزنیم

مارا فروختند به هیچ ، به هیچ

رنگ سرخ رنگ دلیران ما بود

ورنگ سبز سبزینه را بیاد میاورد

اما فریادی  از فراز پشت بامها

رسید بگوش ، که هیچ رنگی نبود

رنگی بالاتراز سیاهی ، رنگی به رنگ فریب بود

مارا فروختند به پشیزی

وما همچنان درانتظار رنگ سپیدیم ؟!

ثریا/ ساکن اسپانیا. جمعه

پنجشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۹۱

راز حلقه ها

هرکجا من باشم ، ایران همان جاست .

امروز دو روز است که تو پای باین دنیای خر توخر گذاشته ای صبح که چشمانم را باز کردم اولین چیزی که خواستم یک سیگار بود پس از نه ماه حال این سیگار بمن مزه خواهد داد پرستار باچهره ای درهم نگاهم کرد وگفتم ، تنها یکی ، دکتر بمن لقب مادر قهرمان داده ، چون در چند ماه اخیر درآن زایشگاه تنها من توانستم یک بره به وزن چهار کیلو هفتصد گرم به دنیا بیاورم

دکتر زیر لب خنده ای کرد وگفت ، خوب بعداز صبحانه تنها یک سیگار میتوانی بکشی  وسپس پرسید میتواتنی بمن بگویی این بره زیبارا درکجا پنهان کرده بودی با این هیکل ظریف وجثه  کوچکت ؟.

امروز هم یک سیگار کشیدم ، پس از سالها نمیدانی چه لذتی بمن داد !

وامروز تو درآن جزیره وبهشت رویایی  که روزی جزیره شیطان نام د اشت تنها زندگی میکنی ، آن بهشتی که امروز تبدیل شده به یک بازار بزرگ جهانی وهمه نوع حیوانی درآن دیده میشود ،

آن سکوت ، آن آرامش وآن خانه های اعیانی ولوکس آن ادب جهانی وآن آداب ورسوم دیرین زیر خروارها دلار ودرهم فرورفته  ودرهمان حال سه میلیون بچه گرسنه ، بدون غذا وبدون وسیله بهداشتی در پنهانی ترین زوایای شهر نفس میکشند .

آن گلهای زیبا ودلنشین آن قصرها وباغهای قدیمی به دست کسانی اداره میشود که بیشتر بفکر درآمد هستند.

امروز این سر زمین مانند یک قحبه پیر شده که خودرا بزک کرده برای مشتریان نوپا ونوکیسه جزیره نشین صحراها .

دیگر از زمزمه جویبارها خبری نیست ودیگر درختان سر درگوش یکدیگر نمیگذدارند ، امروز دیگر از آن فروشندگان مودب اونیوفورم پوشیده خبری نیست درعوض درهر صد قدم یک مغازه کبابی ، یک دکه پیتزا فروشی ویک هامبرگر فروشی باز شده است دیگر کسی لباس نمیپوشد همه توریست وار بسبک توریستهای جهانی دیگر در خیابانها حرکت میکنند ویا اتومبیل میرانند تا جاییکه حتی میتوانند بوقهارا نیز به صدا دربیاورند درمرکز شهر اتوموبیلهای لوکس درکنار موتورسیکلت ها ودوچرخه سواران میرانند همه چیز درهم وبرهم شده تنها یک چیز بجای مانده :

یک قانون محکم  که باید دهانت را بدوزی  دهانت را بو میکشند نباید لب به سخن باز کنی جرمش زندان است دوربین ها همه جا ترا زیر نظر دارندسکوت بر لبها نشسته  از هیچ آرمانی نباید گفتگو کنی جرم بزرگی محسوب میشود نفرت  را باید دردرونت خفه سازی وشادی را نیز قورت بدهی سطح معلومات وفرهنگ بسیار  پایین آمده درعوض " سیتی" هرروز بزرگتر  میشود ومنار آن به آسمان میرسد.

رودخانه تبدیل به یک مرداب سیاه وبو گرفته شده که هرروز قایقهای رنگی لاشه هارا باین سو آن سو میکشند وساختمانها بشکل آلت مردانه دروسط شهر قد کشیده اند ومرد سالاری را بیاد میاورند.

کتابها مجانی ، روزنامه ها مجانی پستخانه بسته شده وبیشتر جاها زندگی با همان کارتهای الکترونیکی ادامه دارد همه با یک تکه گوشی مشغولند ،

همه جا یک شکل شده واین وحشتناک است

عشق دردلها مرده و من دراین فکرم دیگر به کجا میشود فرار کرد تا چشم برادر بزرگ ترا راحت بگذارد

آن حلقه های چند رنگ که بما گفته بودند نشان همبستگی ملتهاست معلوم شد نشان همبستگی دولتهای وسرمایه دارانی که پنهانی پشت پرده سر نخ ها وسیم هادردستشان میباشد ،  ، وبقیه عروسکهایی هستند که مارا سرگرم میکنند.

عزیزم بطری " کوکا کولا ومگ دونالد " خودرا دریخچال بگذار برای روز مبادا.

ثریا/ ساکن اسپانیای ویران/ پنجشنبه آز " یادداشتهای لندن"