پنجشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۹۱

راز حلقه ها

هرکجا من باشم ، ایران همان جاست .

امروز دو روز است که تو پای باین دنیای خر توخر گذاشته ای صبح که چشمانم را باز کردم اولین چیزی که خواستم یک سیگار بود پس از نه ماه حال این سیگار بمن مزه خواهد داد پرستار باچهره ای درهم نگاهم کرد وگفتم ، تنها یکی ، دکتر بمن لقب مادر قهرمان داده ، چون در چند ماه اخیر درآن زایشگاه تنها من توانستم یک بره به وزن چهار کیلو هفتصد گرم به دنیا بیاورم

دکتر زیر لب خنده ای کرد وگفت ، خوب بعداز صبحانه تنها یک سیگار میتوانی بکشی  وسپس پرسید میتواتنی بمن بگویی این بره زیبارا درکجا پنهان کرده بودی با این هیکل ظریف وجثه  کوچکت ؟.

امروز هم یک سیگار کشیدم ، پس از سالها نمیدانی چه لذتی بمن داد !

وامروز تو درآن جزیره وبهشت رویایی  که روزی جزیره شیطان نام د اشت تنها زندگی میکنی ، آن بهشتی که امروز تبدیل شده به یک بازار بزرگ جهانی وهمه نوع حیوانی درآن دیده میشود ،

آن سکوت ، آن آرامش وآن خانه های اعیانی ولوکس آن ادب جهانی وآن آداب ورسوم دیرین زیر خروارها دلار ودرهم فرورفته  ودرهمان حال سه میلیون بچه گرسنه ، بدون غذا وبدون وسیله بهداشتی در پنهانی ترین زوایای شهر نفس میکشند .

آن گلهای زیبا ودلنشین آن قصرها وباغهای قدیمی به دست کسانی اداره میشود که بیشتر بفکر درآمد هستند.

امروز این سر زمین مانند یک قحبه پیر شده که خودرا بزک کرده برای مشتریان نوپا ونوکیسه جزیره نشین صحراها .

دیگر از زمزمه جویبارها خبری نیست ودیگر درختان سر درگوش یکدیگر نمیگذدارند ، امروز دیگر از آن فروشندگان مودب اونیوفورم پوشیده خبری نیست درعوض درهر صد قدم یک مغازه کبابی ، یک دکه پیتزا فروشی ویک هامبرگر فروشی باز شده است دیگر کسی لباس نمیپوشد همه توریست وار بسبک توریستهای جهانی دیگر در خیابانها حرکت میکنند ویا اتومبیل میرانند تا جاییکه حتی میتوانند بوقهارا نیز به صدا دربیاورند درمرکز شهر اتوموبیلهای لوکس درکنار موتورسیکلت ها ودوچرخه سواران میرانند همه چیز درهم وبرهم شده تنها یک چیز بجای مانده :

یک قانون محکم  که باید دهانت را بدوزی  دهانت را بو میکشند نباید لب به سخن باز کنی جرمش زندان است دوربین ها همه جا ترا زیر نظر دارندسکوت بر لبها نشسته  از هیچ آرمانی نباید گفتگو کنی جرم بزرگی محسوب میشود نفرت  را باید دردرونت خفه سازی وشادی را نیز قورت بدهی سطح معلومات وفرهنگ بسیار  پایین آمده درعوض " سیتی" هرروز بزرگتر  میشود ومنار آن به آسمان میرسد.

رودخانه تبدیل به یک مرداب سیاه وبو گرفته شده که هرروز قایقهای رنگی لاشه هارا باین سو آن سو میکشند وساختمانها بشکل آلت مردانه دروسط شهر قد کشیده اند ومرد سالاری را بیاد میاورند.

کتابها مجانی ، روزنامه ها مجانی پستخانه بسته شده وبیشتر جاها زندگی با همان کارتهای الکترونیکی ادامه دارد همه با یک تکه گوشی مشغولند ،

همه جا یک شکل شده واین وحشتناک است

عشق دردلها مرده و من دراین فکرم دیگر به کجا میشود فرار کرد تا چشم برادر بزرگ ترا راحت بگذارد

آن حلقه های چند رنگ که بما گفته بودند نشان همبستگی ملتهاست معلوم شد نشان همبستگی دولتهای وسرمایه دارانی که پنهانی پشت پرده سر نخ ها وسیم هادردستشان میباشد ،  ، وبقیه عروسکهایی هستند که مارا سرگرم میکنند.

عزیزم بطری " کوکا کولا ومگ دونالد " خودرا دریخچال بگذار برای روز مبادا.

ثریا/ ساکن اسپانیای ویران/ پنجشنبه آز " یادداشتهای لندن"

هیچ نظری موجود نیست: